رمان سال بد پارت 6

4
(3)

 

 

از دستش حرصم گرفت … نمی دانستم این حرص به خاطر کارهای خودش بود یا مادرش ! ولی هر چه که بود برای چند ثانیه مغزم از کار افتاد و تصمیم گرفتم با او سرد باشم !

 

لیوان دسته دار را پر از چای کردم و با قندان چوبی چرخیدم که به سمت بابا بروم ‌… که با شهاب سینه به سینه شدم .

 

– هیع !

 

– احوالِ آیدا خانم ؟ … رو به رشدی ؟!

 

لبخندی روی لب هایش و توی نگاهش بود که خیلی خیلی جذابش می کرد ! نفسی گرفتم و بوی عرق تنش را با عشق در ریه هایم فرو بلعیدم … ولی با نقاب سردی ام جوابش را دادم :

 

– خوبم !

 

و از کنارش رد شدم و لیوان چای را به بابا سپردم .

 

باز برگشتم که به سمت دخترها بروم … شهاب دنبالم آمد .

 

– نه … انگار خیلی هم خوب نیستی ! … تحویل نمی گیری منو ماهِ قشنگم !

 

نقطه ضعفم را می دانست … شهاب بود دیگر ! هر وقت این تعبیر را در موردم به کار می برد ، قلبم می لرزید !

 

سر جا ایستادم و بلاخره لبخند زدم . شهاب گفت :

 

– ای جان … چه قشنگ می خندی !

 

و دست جلو آورد و لپم را کشید .

 

از گوشه ی چشم متوجه سوده خانم بودم که به حالت هیستریک ما دو نفر را زیر نظر داشت . او در حالت عادی هم چشم دیدنم را نداشت … وای به وقتی که شهابِ دردانه اش جلوی چشم هایش به من ابراز علاقه می کرد !

 

 

 

گفتم :

 

– کجا بودی ؟!

 

– باشگاه بودم … ظهر بهت گفتم که !

 

– آخه تا این وقت شب ؟!

 

– با بچه ها مشغول صحبت شدیم … یکم دیر شد …

 

یک لحظه مکث کرد … و بعد پرسید :

 

– برای همین ناراحتی ازم ؟!

 

پووفی کشیدم و موهای تازه کوتاه شده ام را زیر شالم فرستادم :

 

– من که نه … ولی مامانت انگار ناراحت بود که تلفنشو جواب نمی دادی ! برو از دلشون در بیار !

 

و با لبخندی خیر خواهانه … .

 

شهاب بدون اینکه نیش کلام و طعنه ی من در موردِ سوده خانم را متوجه شود ، به سمت مادرش رفت و با لحنی خوشایند و صلح طلب گفت :

 

– چاکرِ مامان خانمی هم هستم ! قربونش هم میرم !

 

چشم غره ای که سوده خانم به لبخند من زد و جمله ی “خدا نکنه” ای که گفت … و بعد شهاب که صورت مادرش را بوسید .

 

داشتم نگاهشان می کردم که هستی سقلمه ای به پهلویم کوبید و بغل گوشم آهسته گفت :

 

– واقعاً که فتنه ای آیدا ! خدا به زن دایی صبر بده با این عروس مارمولکش !

 

– چیکار کردم مگه ؟!

 

– خودت می دونی چیکار کردی !

 

و غش غش خندید . من هم لبخندی زدم . حالا که شهاب آمده بود حس می کردم خیلی ناگهانی دلشوره و ناراحتی و بغضم بر طرف شده ! آنقدر سر خوش و شادمان بودم که دوست داشتم از روی بوته ی آتش بپرم و هورا بکشم !

 

 

 

شادی خودش را برای برادرش لوس کرد :

 

– داداش … بشین برات چای بریزم !

 

شهاب گفت :

 

– نه ، باید اول دوش بگیرم !

 

و بعد رو به من اضافه کرد :

 

– ماه خانم یه لحظه باهام بیا !

 

حرارت را زیر پوستم حس می کردم . می دانستم برای چه صدایم کرده … لابد او هم اندازه ی من دلش ضعف می رفت برای چند دقیقه عشقبازی !

 

دلم می خواست به طرفش بدوم و روی کولش سوار شوم . ولی به سختی خونسردی ام را حفظ کردم و با متانت به طرفش رفتم . نگاهِ پر حرص و التهاب سوده و شادی را ندیده روی شانه هایم حس می کردم … بعد صدای سوده را شنیدم :

 

– دیگه دیر وقته ! به نظرم ما هم بریم بالا سفره ی شام رو پهن کنیم … تا وقتی شهاب دوش گرفت ، غذا رو بکشیم !

 

***

 

توی آشپزخانه ی زن عمو سوده می چرخیدیم و هر کدام کاری انجام می دادیم .

 

هستی مشغول کشیدن ماست توی پیاله ها بود و فافا هم بشقابهای چینی را دستمال می کشید . من هم پای میز ایستاده بودم و ظرف سالاد را با دقت و اشتیاق تزئین می کردم .

 

زن عمو از پشت سرم رد شد و گفت :

 

– مبارک باشه آیدا جان … شادی می گفت موهات رو رنگ زدی !

 

بزاق دهانم را قورت دادم . می دانستم قرار است طعنه ای بشنوم . گفتم :

 

– مرسی زن عمو !

 

– ولی به نظرت بهتر نبود فعلاً دست نگه می داشتی ؟ … برای دختر مجرد خوب نیست یه کارایی رو انجام بده ! … تو و شهاب هم که هنوز عقد نکردین !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

همتا
همتا
10 ماه قبل

اه اه چقدر چندشن خوارمادر شهاب

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  همتا
10 ماه قبل

هرچی نباشه مادر شوهر دیگه 😂

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x