منظورشو نمیفهمیدم چند قدم به عقب رفتم استاد رو بهم گفت
_غذای گیتی رو اماده کردی؟
اصلا یادم رفته بود سراسیمه گفتم دارم اماده می کنم الان میارم
با همین جمله از اتاق کذایی فرار کردم…
ه قدری با عجله پله ها رو پایین میرفتم که چند باری ممکن بود روی زمین بیفتم و دست و پامو بشکنم بی دست و پا و دست و پا چلفتی شده بودم من همیشه همین بودم وقتی استرس می گرفتم و می ترسیدم دست و پامو گم می کردم اون موقع بود که همیشه دست گل بدی به آب میدادم
الان حضور این مهمونا توی این خونه باعث شده بود که من باز نگران بشم و بترسم
نگرانیم بابت این بود که نکنه بفهمن من فقط خدمتکار اینجا نیستم اگه می فهمیدن که من صیغه استاد هستم چیکار میکردن؟
بدون شک دخترشون رو برمیداشتن از اینجا می رفتن و اون موقع بود که استاد ازپادر می اومد اینو بهتر از هر کسی می دونستم تو این دو روزی که اینجا بودم استاد عاشق همسرشه و یک لحظه تا به دور شدن ازشو نداره
و نمیتونه دور از اون بمونه و بردن گیتی خانوم از اینجا کاری میکرد که استاد کاملاً دیوونه بشه
اما من مطمئن بودم به مردن راضی می شد اما اجازه نمیداد که گیتی از اینجا بره سریع شروع کردم به آماده کردن غذای گیتی خانم باید براش سوپ درست میکردم و اونو کاملا له میکردم تا بتونه قورت بده
چون بیچارا حتی نمی تونستم دهنشون بازوبسته کنه و ما خودمون باید بهش غذا میدادیم
همه چیز اماده بود ده دقیقه بیشتر طول نمیکشید اماده شدن غذاش..
سریع غذاش آماده کردم و دوباره به بالا برگشتم با ورودم به اتاق دوباره نگاه سنگینشونو و روی خودم می دیدم نزدیک گیتی خانم که شدم مادرش عصبی از جاش بلند شد و سینی غذای دخترش از دستم گرفت و گفت
_خودم بهش غذا میدم نیازی نیست که اینکارو بکنی
عقب کشیدم و زیر چشمی به استاد نگاه کردم عصبی به نظر می رسید نگاهش کمی به من و بعد مادر خانمش بود
پدرگیتی روبه استاد گفت
_پسرم از خر شیطون بیا پایین تو صبح تا شب نیستی سرکاری توی خونه ما که باشه مادرش هست ما هستیم خونه شلوغه میتونیم بیشتر بهش برسیم این چه اصراریه که داری برای نگهداشتنش
تو هر روز میتونی بیای ببینیش چرا اجازه نمیدی ببریمش؟
استاد با اخم کمرنگی که روی صورتش بود و به اون مرد گفت
_اگرگیتی تو این خونه نباشه من طاقت نمیارم خودتون خوب میدونید خواهش می کنم این بحث قدیمی رو تمومش کنید من به هیچ وجه راضی نمیشم که گیتی از اینجا بره …
این بار مادر گیتی بود که با عصبانیت رو به استاد گفت
_من که میدونم از سر لجبازی اینکارو می کنی می دونم همه اینها به خاطر منه
چون من اولش که تو وگیتی میخواستین ازدواج کنی مخالف ازدواج تون بودم تلافی اون روزا رو داری در میاری اما ببین دختر من افتاده روی تخت نمیتونه حرف بزنه نه تکون بخوره الان وقت تلافی نیست من مادرشم جونمو براش میدم اون باید پیش من باشه نه تو…
نمی دونستم الان باید برم بیرون و این بحث خانوادگی بدون حضور من ادامه پیدا کنه یا نه همون گوشه بایستم تا ظرف های غذا و فنجان های قهوه رو پایین ببرم استاد از جاش بلند شد و به سمت مادر خانمش رفت کاسه سوپ و از دستش گرفت کناره گیتی نشست و شروع کرد بهش غذا دادن و گفت
_من سر گیتی با احدی شوخی ندارم که بخوام مثل بچه ها تلافی گذشته رو بکنم گذشته تموم شده الان این منم این گیتی این خونه ما منو گیتی کنار هم راضی و خوشحالیم
اونم کنارمن راحتتر بیشتر از این نمی خوام این بحث کش پیدا کنه خواهش می کنم ازتون نزارین بیاحترامی کنم
من دوست ندارم حرفهایی زده بشه که نباید پس این حرفارو تمومش کنید
تا من زندهام و نفس میکشم گیتی پاش و از این خونه بیرون نمیذاره..
وقتی ظرف ها رو از اتاق بیرون آوردم تازه نفس راحتی کشیدم
از اوبهت هر کلمه ای که از دهن استاد خارج میشد مات و مبهوت می شدم
یه ادم چقدر میتونستم همسرشو دوست داشته باشه
چقدر میتونست مرد باشه که توی این شرایط هم جلوی روی دنیا وایسه و بگه زن منه و کنار من میمونه
از این کارش خیلی خوشم اومده بود
احساس می کردم هر روز دیدم و نگاهم نسبت به استاد داره باز تر و بهتر میشه چون هر روز داشتم بیشتر میشناختمش
نمیدونستم مهمونای استاد موندگارن یا رفتنی!
توی آشپزخونه پر از استرس و تشویش نشسته بودم و مشغول جوییدن ناخنم بودم که صدای توبیخ وار استاد منو از جا پروند دستامو کنار گذاشتم و اوت عصبانی گفت
_ مگه بچه ای که داری ناخوناتو میجویی !
ترسیده چند قدم عقب رفتم و گفتم معذرت می خوام وقتی استرس دارم اینجوری میشم ناخداگاه دست خودم نیست
استاد یکی از صندلی ها رو کشید و روش نشست
_ترک کن این عادت و خوشم نمیاد!
دستی به صورتش کشید و نگاهی به ساعت دورم چشم انداخت و کلافه گفت
_هنوز دو ساعت دیگه مونده…
انگار که برای رفتن اونا عجله داشت پرسیدم
چیزی میخورین قهوه چای هرچی!
نگاهی به من انداخت و گفت
_ قهوه درست کن
چشم گفتم و مشغول شدم فنجون قهوه رو که جلوش گذاشتم گفتم نمی خواین برین پیش مهموناتون؟
مشغول ور رفتن با فنجانقهوه شد و گفت
_باید تنها باشن مثل همیشه دو ساعتی تنهایی با دخترشون خلوت می کنن بعد میرن
دو ساعت یعنی باید دو ساعت حضور شون اینجا تحمل می کردم و من از اون زن میترسیدم…
باید با این استرس و ترس کنار میومدم
به صندلی که رو به روی خودش بود اشاره کرد و گفت
_ بشین اینجا
روی صندلی نشستم و مثل بچه ها راست به استاد خیره شدم و قهوه شو مزه کرد و گفت
_ ترسیدی؟
سرم را پایین انداختم و گفتم خیلی احه زیر نظرم داشت میترسیدم کاری بکنم یا اشتباهی ازم سر بزنه و شما عصبانی بشی
فنجون خالی قهوه رو روی میز گذاشت و گفت
_ پس حواست رو خوب جمع کن که منو عصبانی نکنی من سر هر چیزی کوتاه بیام سر گیتی کوتاه نمیام نباید بفهمن که تو صیغه منی میفهمی تو فقط و فقط خدمتکاری اینو خودت هم باید باور کنی..
فقط شبا موقع خواب کارت تغییر می کنه..
چشم گفتم و اون دوباره نگاهی به ساعتش انداخت بدجوری عجله داشت که از اینجا زودتر برن توی فکر بودم و نگاهم به کف آشپزخونه که اسمم رو صدا کرد و برای اولین بار بود که اینطور اسممو صدا میزد سرم بالا اومدو با تعجب بهش خیره شدم که گفت
_ لباست خیلی بهت میاد…
همین آدم مگه همین چند لحظه پیش من و زیر خواب خودش صدا نکرده بود الان چطور این همه مهربون شده بود و داشت از لباسم تعریف میکرد ؟
سکوت کردم و اون دستشو دراز کرد دستمو توی دستش گرفت و پرسید _حالت خوبه درد که نداری؟
و با شنیدن این سوال بدون شک صورتم گل انداخت سرم پایین و پایین آهسته زمزمه کردم
حالم خوبه اما اون سوال بعدی که پرسید دیگه خجالت هم به قدری شد که دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه
_خونریزیت تموم شده یا هنوز هم خونریزی داری؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام
خدیجه جان خوش اومدی
شهاب بیا دادا بت نیاز دارم بد
چیشدهههه؟؟
به من بگوووو
چیشده؟؟؟؟؟؟
میلیا بگووووو
بگو ببینم کارت چیه
سلام داداش میلاد ممنونم
سلام بر خواهر زن ارشد
نچ نچ چی کار کردی یاسی بابات گوشی رو گرفته ازت
سایه مگه من مثل توعم هرکی رو میبینم دهنم واشه
زندگیمو بگم
الان سایه شهیدت میکنه
سلام آتییی چطوری؟
یاسییی دلت بیشتر از همه واس من تنگ شده بود دیگ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😉
شک نکن که اون یه نفر خودت بودی پری خل و چل من ..
شک نکردم مطمئن بودم
یاسی توام که مثل من میمونی هی به فنا میری که😅
سلاااااااام بر شوهر خواهر گلم
چطوری ؟
بابا من کاری نکردم ، شایدم کردم ولی نه نکردم
اصلا بزار بگم
من بابام بشدت از اینستا بدش میومد و همیشه میگفت نصب نکن منم گفتم از کحا میفهمه من اینستا دارم یا نه نصب کردم بعد هی ازم میپرسید اینستا داری میگفتم نه یهو دیدم پیجمو و همچنین رمزشو زد ( بازی جرعت حقیقت شب قبلش هم پیجمو هم رمزشو به دخترا گفتم نمیدونم کدوم بیشعورش کوتاهی تکرد گذاشتش کف دست بابام )
خلاصه نگم براااات
دهنم اندازه غاژ باز موتده بودش
چشامم شبیه قورباغه
هعیییی
و خلاصه بی گوشی شدن من ….
راستی یاسی کنکور دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه بابا تو خونه داشتع کهنه میشستع😅🤭
خخخخخخخخخخ
اره اتوسا کنکورو دادم از شرش راحت شدم
هعی
اینقد میخوندم مخم تاب برداشته بود
👏👏👏👏👏
ریحااااااانه شماره 2….کجااااااایی دلبندم؟؟….عزیزم میشه لطفا بیای؟؟؟…ی کاری داشتم باهات!
ریحااااااااااااااانه کجاااااااایی؟؟
بیاااااااااااا…نکنه رفتی؟؟؟؟؟؟؟؟………
نشی آیلینی!!!بخدا ب زور رفتن تو رو دارم هضم میکنم …خودم تجربی خوندم دو سال پشت کنکور بودم میدونم کنکور شوخی بردار نیس…دلم میخاد همین سال اول ب رشته و دانشگاه دلخواهت برسی…..اینم جدی میگم ک میام تبریز! یا زنجان …اصلا هر جا ک بودی!….سر نمازام برات دعا میکنم ک قبول شی!…دل شوهرمو و مادرشوهرمو شاد کنی! خخخخخ
اره هر جا رفتم بیا!
بیا با ما زندگی کن!
مررررررررسی
همچنین!
سلااااااااام بر همگی
دیدم خبر گرفتید اومدم
فاطی من در شروف شورم🤣🤣
چطوری یاسی خله؟
آیلین بره میام باهاتون میحرفم ولی آیلین خدایی هرروز چند دقیقه بیا و برو هیچی نمیشه به جون تو
و جونم واست بگه به این الی بگو آن شه که خبر دارم به توام بگه
الییی آن شووووووووو
چطوری ادمین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باشه میگم به الی،
پررررررری
نه اخه میخوام بزارم کنار همه چیو!
حواسم پرت میشه هی میشینم رمان میخونم!
رمان نخون بیا پیش ما
پس شماره ات و بده هفتع ای دو و سه بار بزنگم بهت
😁
پررررررررری
من میگم نره میگی بدوش!
انقدرررررر که از من خبر میگیری کاملا مشخصه دلتنگم میشی!
پس چی فکر کردی تولع
شماره رو میدی واگرنع میام داداشت تو میدوزم😅🤭
بدوزیش لطف بزرگی در حقم میکنی!
اشتباه برداشت کردی اون میدزدمِ
😅🤣
اها!
اول نگرفته بودم!
آهاااااااااااااای اهل بیت توجه فرمودید؟؟؟؟؟؟؟؟
خواهر شوهرم گف آیدیشو ازتون بگیرم!
اومدم بم بدینا!؟
منو میگی؟؟؟؟؟؟
اها امیر!
خخخخخخ
یادم نبود!
یااااااااااااااسییییییییی کجااااااااااا بودییییییی لنتییییییییی!؟؟؟؟دلم برات خیییییییییییلللللللیییییییی تنگولیده بود!
نمیگی ی آتوسایی هم هس اینجا چش ب راهته؟؟؟؟
فقط دلت واسه این بزغالع تنگ شده بود
پس من چی 🥺🙁
کاااات فووووور اوررررر
دل منم برات تنگولیده بودش عشقم
هیچ جا
خونمون بودم تو اتاقم رو تختم
فاااااااااااطمههههههه خخخخخخخخ
نیما مال یاسیه…..الان میاد جفتمونو خفه میکنه هاااااا……تو خانوم دکتر منی!
ریحان و فاطی کوجاین؟؟
شهابم کو؟؟
فاطمه؟
آتوس؟
خدیج؟
پری؟
نفس؟
میل؟
کو اسم من ایلین
من باهات قهرم
بقول پری
کات فور اور
خو تو ان بودی عاشقیم!
نه کات نکنننننن!
باووشه
چون خیلی دوست دارم رو حرفت حرف نمیزنم ، بوس بوس
کباب و دوغم مال تو!
من اینجام
سلام دیازپامم
حالت خوبه؟
صبحونه برات گذاشته بودم خوردی؟
نهار چی؟
دوپامین من!
خوبم مرسی،
دستت درد نکنه چرا زحمت کشیدی اخه؟
خیلی خوشمزه بود
خودت خوردی؟!
پخخخخخخخخخخخخخخ
دیازپام؟!؟!
دوپامین؟!؟!
من غششششش
تو حسوووووووووودی!
جدیدا اصل بدین آشنا شیم
سایه کیه ؟
خدیجه کیه ؟
بقیه کین ؟
نفس کجاااست ؟ (دلم واست تنگ شده بیشعور )
کو پری ؟
ریحانه کجا رفته ؟
ایلین کجا میخوای بری ؟
اتوسا کجایی ؟
فاطی چیکار میکنی ؟
اون یکی فاطی کو؟
نیوش کجااا رفته ؟
مادر شوهر گلم چطوره ؟
قادر کو ؟
هانا هست یا نه ؟
نسترن کو ؟
میلااد؟
شهااب ؟
اه
اصلا چی به چیه اینجا ؟!؟!؟؟!
از همه جا بی خبرم …
نفس بهش گفتم میاد …
یاسی بیا اینجا ببینم دلم واست تنگ شده بود خدایی اگه بری بی خبر میزنم پس کلت
همینجام الی جاانم
بیا خوب ببینم دل تنگیت رفع شه
.
.
منم دلم خیلی خیلی واستون تنگ شده بودش ولی بیشتر از همه دلم واسه ………
منکه ۱۴ شهریور میرم چون مدارس باز میشه
.
.
.
هانا میاد میره
.
.
نسترن نیست
.
.
بقیه رو نمیدونم؟!
یاسی جون من اصل ندادم چون فکر کردم این
شهاب خان همه چیز رو گفته.
من سایه هستم
۲۲
کرج
سایه جون از اشناییت خوشبختم عزیزم
منم یاسی ۱۹ یاسوج
مگه چه نسبتی با شهاب داری ؟؟
هییییین
دوست دخترشی
وای نه
خاک عالم زنشییی
.
ایلین بیا بگو چی میبینم من
هییییییییییییییین
یاسی برو چت روم ۱۱ جوابتو دادم
یاسی ماعم ی یاسی داریم فقط مذکره
بههههههههههههههههه سلاااااااااااااام عروس گلم احوال شریف. خوبی گلم؟ دلم برات ی ذره شده بود
سلام یاسی جون من 19سالمه البته ابان 20سالم میشه
از بوشهر ساکن بندر دیر
از اشنایی بات خوشبختم دخی لر بقول ایلینی
من همینجام!
پایدار…استوار
پایدار باشی!
یاسی بیا اینجا ببینمت گوگولی من . دلم واست خیلی تنگ شده بود .
پیام دادی تلگرام خیلی نگران نشدم دختر . دلیلش اونه که چند وقته نبودی !؟
اره بابا همونه
از شانس خوبم بابام گوشیمو گرفت ، بخاطر همین نبودم
این داداش بیشعوورم هم لپ تاپ رو بهم نمیداد الانم کارتمو گرفته لپ تاپ بهم قرض داده ..
پخخخخخخخخ!
مگه بچه نیست؟؟؟؟؟
چرا بهت زور میگه؟؟؟؟؟
آیلین بچه از صد تا بزگرت بدتره حراقل بزرگتره این کارو رو خودس کرده یه خورده منطق داره ولی کوچیکه لجبازززززز
صحیح!
وااای ایلین همین کوچیکا از صد تا ادم بزرگ بدترن…
الی راجب شعرم سخن نگفتی بات قهلم کات
اه فاطی گفتم که 😐😂 دوباره میگم قشنگه بود ولی واس من نگفتی هاااا
عشقممممممم
توباهمه فرق داری دارم راجبت اندیشه میکنم
فاطمه بیا چت روم
بروبچ یه چیزی میخام بگم تازه کشفش کردم
یه جایگزین واسه تنبلی پیداکردم……..ازهم گسستگی سلولهای تحتانی
حال کنینانخبه شاعرگیتارم که درشروفشم هنراشپزی وراانندگی انواع دسروبزارکنار
اخخخخخخخ حیفم بخداتازه پزشک شمم که نورعلی نور
سایه نظرت چیست منو میخای یاماهانوزودتندسریع بگو؟؟؟؟؟؟
از هم گسختگی رو رد کرده!
من دیگه سلولام مردن!
دارن میریزن!
الان خابم میاد فردا میام شرح حالمو سر جلسه کنکور میگم…ینی وقتی برگشتم خونه یادم میومد خودم خندم میگرف!
ایلینی شمارمو میزارم خوشحال میشم تو تل باهم در ارتباط باشیم موقع کنکور هم هر وقت ذلت گرفت یا خسته شدی میتونی رو من حساب کنی عزیزم چون تو این دوسالی که میخوندم تازه من از خانوادمم دور بودم مستقل زندگی میکردم درس میخوندم همه جور حسی از فریاد درونی خستگی کلافگی رو تجربه کردم خلاصه هروقت خواستی من هستم دخی ترک گوزلم
اهههه خدیجه دیگه داره حسودیم میشه دخی کردم خوبه ها😂😂
اه خدیجه عکس خودته . خوشگلی!
گفتی چند سالت بود ؟
پ نه پ باباشه
دختردارم به عقل نداشتت شک میکنم خب انیشتن پ میخواسی عکس عمه محترمه
منو بزاره خوخودشهه
فاطمه سوالی نبود جمله ام خبری بود😐😂 منظورم اینه کوچیک تر به نظر میاد
خخخخ
چطوری تو فاطی شیطونک؟
خوبم
خوبی؟؟؟؟؟؟؟
مرسی منم خوبم
عزیزمی تو النازی کردا هم خیلییی خوبن اتفاقا ما امسال قراربود بریم کرمانشاه که کرونای کصافط اومد ما یکی از دکترای اینجا کرده انقدررر خوبن ایندفعه خانومش بمن غول دوغ معروف کرمانشاهو داده همیشه گردو و روغن میارن واسمون درکل خیلی بامعرفت خوبن
اره عزیزم عکس خودمه 19 سالمه 3ماه دیگه 20سالم میشه
خوشگلی از خودته عزیزم
الیییی کجای پس
من اینجا احساس تنهایی میکنم
باشه عزیزم بزار
ممنوووووونم از همتون
مرسی که درکم میکنید
ایلین
چی رو درک میکنن ؟؟
دارم میرم یاسی!
هعییی!
فدات آیلینی
نگران سایتم نباش نهایتا خیلی خلوت شه خودمون با خودمون حرف میزنیم . چایی هم که گفتی واس قادر میبرم 😅
راستی آیلین تلم دلیت میزنی؟
نه تل هستم
ولی زیاد چک نمیکنم!
اره چای ببر براش!
وای راستیبییی تلگرامم قاتی کرده از دیشب کلا گوشی بهم ریخته 😐
اونایی که تو تل دارنم شماره هاشون همه افتاده بچه ها یه چک کنید پلیز …نمیدونم چرا اینجوری شده تا میخوام پیام بدم میپره بیرون از برنامه به زور جواب نفس رو نوشتم . چش شده نمیدونم
نخیییر من چای میبرم براش
الی تو پشت سرم شیرینی بیار
خخخخخخخخخ
باشه!
چایو بدین به یاسی!
یاسی من نیستم حواست بهش باشه!
به النازم گفتم اذیتش نکنه!
تو نمیگفتی هم من حواسم بهش بود ، یه آقا مدیر که بیشتر نداریم …
خخخ باش فقط تو نروووو
باشه؟؟! جات بدجور خالیه
باشه نمیرم
ولی الی دلم بدجور گرفته اومدم سایت هم بیشتر گرفت
هعییییی
مگه دل تنگی من رفع میشه
باعث افتخارمه کمکت کنم ایلینی
من باز با لپ تاپ اومدم گوشیم سخت سایتو بالا میورد استیکر ندارم
بوس
قلب
ماچ روی لپ های شبیه به هانده باربی خوشگل
اها راستی گفته بودی شبیه هاندم!
تازه دیدم
این عکس هاندست گذاشتما
خودم نیستم!
.
.
فدات!
میدونم گلم قبلن عکستو دیدم گذاشته بودی🤗
سیلاااااااااام به همگی
چطورین جیگیلی های من
بابا چ خبره
چقد زر زدین
سلااااااام
عشق اول و آخر
رفیق قدیمی
نانازم
داداش ادمین چرا پارت جدید رو نمیذارین؟
پارت جدید نیومده
قادری چت روم جدید بزن
سرم گیج رفت اینقد اینور اونور رفتم
هم اکنون ساعت سه نیم نصفه شبه ی چشم بستس یکی باز غلطی چیزی داشتم ب بزرگواری خودتون ببخشیذ!!!
آیلین چیشد ؟ شیری یا روباه ؟
مرغم تقریبا!
الیییی جونممم منم دلم برات تنگ شده بود عزیزم!
ممنون…تو حوبی؟؟؟
فداتتت من والا خوبم میام سایت پایاما رو میخونم افسرده میشم همه در حل خدافظی!😐😂
اتوسا تو دیگه حرف نزن 😐
هر کدوم یه میرم میرم افتاده دهنتون یعنی چی .
آراه والا ادم میخونه افسرده میشه1
نمیدونم چی شد من که خداحافظی کردم همه دارن میرن!
الناز تو ک هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اتوسا آیلین نیست نفسم کنکوری پری هم شوشوش نمیزاره من نباشم که دیگه سایت منقرض شده
خدیجه جانم سلااام
چطوری؟؟؟
ببخشید عزیز یادم رف…..چطور دادی کنکورتو؟؟؟؟
بوشهر؟ً!؟ …
چ بوشهریا زیاد شدن…واجب شد برم چندتا شیرازی و همشریامو بیارم!
مرررسی عزیزم انشالله همچنین!
سلام عزیزم خوبممم تو خوبی؟🥰
کنکور خوب بود عمومیا ادبیاتش سخت بود اختصاصیا شیمی و فیزیک
عزیزمم پرچم کل ایران بالاس😎
خخخخ فااااطی
نیما بیچاره روزی 14 15 ساعت میخوند گفتم ی سراغی بگیرم ببینم زندس یا ن؟!؟!؟
اهاااااااااای کوجااااااااایی نیماااااااااااااااااااا
میگم فاطی چ کردی؟؟؟
پ برونیما خاهرت شه
نیماجونش بیااتوسافاطمه واسه چیشه نیما بدردش میخوره دلسوزی میکنه
اقادکترش بیا
ایییشششششش
وااااای لعنتیا چرا نیما رو یادم انداحتین باز
اخرش شما منو دق مرگ میکنین
.
آهاااایییی نیمااااااااا کجاااایی توووو
تا دیروز میگفتم کنکور داره الانو چی بگم
.
.
هعیییی روزگار ، دختر مردمو وابسته میکنن بعد میرن گم و گور میشن هعییییی
واقعا که
چرا با احساسات دختر من بازی میکنه؟؟؟؟؟؟؟
برو دعواش کن مامانی …
باشه عشقم!
نشونش بده بزنمش!
آیلینی نمیتونی مثلا سه روز ی بار بیای ؟؟؟
اصن اخر هفته ها چی؟؟؟
جمعه ها در حد ی ربع هم نمیشه؟؟؟
میتونی شمارتو بدی؟؟؟
خخخ اتوسا میخواد در هر حالتی شده ایلینو نگه داره !
اتوسا بزار ببینیم فعلا رفته ببینه چه بدبختی قراره سرشون بیاد .
الی خطر رفع شد!
بچه ها تا ۱۴ ام هستم!
امروز اعتراض کردیم گفتیم تا اون موقع نمیایم!
اوف خدا رو شکر !
حداقل تا اون موقع آمادگی رو پیدا کنیم اگه بشه😒😅
هعیی الی
باورم نمیشه کنکور دارم!
من بچه بودم هنوز!
منم باورم نمیشه ! بچه های سایت همین جوری منقرض شدن به اندازه کافی تو بری یاسی هم که فعلا هست پری رفت ازاده نیست بقیه….. چه کنیم .
نه آتوسا جانم میخوام همه چی رو بزارم کنار کلا چک نمیکنم،
عشقم شماره که شرمنده ولی گوشی گرفتی آیدیمو از بچه ها بگیر