16 دیدگاه

رمان صیغه استاد پارت 33

4
(4)

 

_حالت خوبه ؟
انتظار داشت الان حالم خوب باشه هیچی نگفتم از کنارش گذشتم و به سمت حمام رفتم باید یه جای خلوت پیدا می کردم تا اونجا زار بزنم .

وارد حمام شدم شیر آب باز کردم و با خیال راحت شروع به گریه کردم زندگیه قشنگی بود واقعا
هر روزاتفاقات خاصی برام رقم می‌خورد این زندگی چرا قسمت من شده بود به چه گناهی ؟

کمی که گذشت در حمام باز شده هامون وارد حمام شد
بهش پشت کردم لباسامو در نیاورده بودم فقط داشتم گریه می کردم

با عصبانیت و ناراحتی گفتم
تو اینجا چیکار می کنی برو بیرون می خوام تنها باشم

اما اون انگار که صدای منو نمیشنید از پشت خودشو بهم چسبوند و دستاشو دور تنم حلقه کرد و گفت
_ اینجا اومدی که گریه کنی ؟
خونه به اون بزرگی جای دیگه برای گریه نداره ؟

همانطور گریان جواب دادم اینجا خونه توئه جایی برای من نیست

موهای نم دارم کنار زدو روی گردنمو بوسید و گفت
_این حرفو نزن هر چیزی که متعلق به منه مال تو هم هست این خونه فقط برای من نیست برای ماعه
من تو گیتی

چقدر راحت اسم دوتامون را کنار هم می‌آورد چقدر آروم بود چقدر بیخیال از دوتا زنش حرف میزد
کمی ازش فاصله گرفتم و زیر دوش ایستادم و گفتم

خواهش می کنم برو بیرون لجبازتر از این حرفا بود که به حرف من گوش کنه نزدیکم شد خم شد وشیر آب وان رو باز کرد تا پر بشه و جلوی روم ایستاد و گفت
_تنهایی ؟

نزدیکم شد خم شد وشیر آب وان رو باز کرد تا پر بشه و جلوی روم ایستاد و گفت
_تنهایی ؟
دختری که شوهر داره دیگه تنها نیست میدونم اذیت شدی میدونم حرفای بدی بهت زد ولی تو دختر مهربون هستی میدونم که میتونی فراموش کنی

وان که پرشد دست زیر پاهای من انداخت و من از زمین جدا کرد داخل وان شده توش دراز کشیده و منو روی خودش نشوندو
دستش روی تنم نشست
مهربون شده بود پشت سر هم روی گردن مو صورت مو موهامو بوسه میزد
کاری می کرد که دوباره وا بدم دوباره جلوی این آدم کم بیارم…

واقعا خدا رو شکر میکردم که نمی خواست پیش روی کنه
فقط و فقط می خواست که منو آروم کنه زمان زیادی و تو وان صدا بدون حرف نشستیم و اون به نوازش من ادامه داد.
انگار زمان متوقف شده بود آنقدر خمار نوازشش شده بودم دیگه هیچ چیزی برام معنی نداشت

دیگه برام مهم نبود بیرون از این حمام تو یه اتاقی که چند در با من فاصله داشت چه کسی خوابیده
فرقی نداشن من فردا قراره بع چه کسی بله بگم

نفسای داغش مهمون گردنم می‌شد و من چقدر از این همه نزدیکی با تمام عصبانیتی که از این آدم داشتم لذت میبردم
دل کندن از این اغوش و نوازشای بی وقفه اش سخت بود اما بالاخره از حموم دل کندیم و بیرون اومدین

هامون تغییر کرده بود طوری رفتار می کرد که خودمم باورم نمی‌شد جلوی کمدی ایستاد لباسی برام انتخاب کرد
حتی لباس زیرم و خودش انتخاب کرد و جلوی روم گرفت
_اینارو بپوش
بدون خجالت جلوی چشمای خیره اش لباسام و تنم زدم و اون با نگاه خاصی بهم زل زده بود.

هنوز آب از موهام چکه می کرد
منو روی صندلی جلوی آینه نشوند و شروع کرد به خشک کردن موهام.

 

چقدر حس خوبی داشت واقعاً احساس می‌کردم زن و شوهر واقعی هستیم و الان مثل بقیه زوج ها یه روز عادی رو میگذرونیم

وقتی موهام و خشک کرد پشت سرم روی شونه هام خم شد و مثل من به آینه خیره موند و گفت
_تو که فکر نمی کنی من آدم بدی باشم؟
من خودخواه نیستم هر چیزی که میگم هر کاری که می کنم به خاطر خودمون و زندگی هست که در پیش داریم .

خواهش می کنم انقدر از من انتظارات نابجا نداشته باشه تو خوب میدونی گیتس توی زندگیه من چه نقشی داره اینکه بخوای ازم اونو نادیده بگیرم درست نیست
من نمیخوام کسی که اینطور میتونه منو راضی کنه اینطور درکم کنه رو از دست بدم
پس با من مدارا کن من از زندگی خیلی بدیا دیدم روزهای تلخ و سختی گذروندم و انتظار دارم تو با حضورت رنگ روی دیگه ای به زندگیم بدی نه که بیشتر منو عصبی و ناراحت کنی

مست شده بودم چنان قشنگ حرف می زد که واقعاً لال شده بودم بوسه ای روی شونم زده و از اتاق بیرون رفت لباساش توی اتاق خودش و گیتی بودند و باید اونجا لباس می پوشید

وقتی از اتاق بیرون رفت انگار که تازه می تونستم نفس بکشم از این خماری و بیهوشی بیرون اومدم و تند نفس کشیدم

این آدم می تونست منو از این رو به اون رو کنه واقعا مهارت خاصی در آرام کردن من داشت
موهامو بالای سرم جمع کردم و از اتاق بیرون رفتم چند دقیقه بعد هامون هن لباس پوشیده از پله ها پایین اومد و کنارم روی مبل نشست و گفت

_ میشه برام یه قهوه درست کنی؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
1682363596840

دانلود رمان افگار pdf از ف میری 0 (0)

41 دیدگاه
  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
1 1

رمان کویر عشق 0 (0)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان کویر عشق خلاصه رمان کویر عشق : بهار که به تازگی پروانه‌ی وکالتشو بعد از چند سال کار آموزی کنار وکیل بنامی گرفته و دفتری برای خودش تهیه کرده خیلی مشتاقه آقای نوید رو که شُهره‌ی خاصی در بین وکلا داره رو از نزدیک ببینه و از…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.4 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
InShot ۲۰۲۳۰۳۱۲ ۱۱۱۴۴۶۰۴۴

دانلود رمان پنجره فولاد pdf از هانی زند 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         _ زن منو با اجازه‌ٔ کدوم دیوثِ بی‌غیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینهٔ بکارتش؟   حاج‌بابا تسبیح دانه‌درشتش را در دستش می‌گرداند و دستی به ریش بلندش می‌کشد.   _ تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی‌ندار…
IMG 20230128 233643 0412

دانلود رمان بغض پاییز 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۸ ۰۵۳۰۳۳۸۰۹

دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی 5 (1)

4 دیدگاه
  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این…
رمان هم قبیله

دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند 4.2 (6)

1 دیدگاه
      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و…
رمان افگار

دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری 4.3 (6)

2 دیدگاه
  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نرگس
نرگس
3 سال قبل

ناموصن یا زود به زود بزار یا طولانیش کن ادم خسته میشه

Tara
Tara
3 سال قبل

واقعا که !مگه ما مسخره شماییم چرا پارت جدید رو نمیذارین؟

Maryam
Maryam
3 سال قبل

هنوز پارت نذاشتین:neutral_face::neutral_face::neutral_face::expressionless:!

Reyhaneh
Reyhaneh
3 سال قبل

اه بسه دیگه خستمون کردی مث یه انسان باشخصیت پارت بزار دیگه ما که علاف ‌شما نیستیم شورشو درآوردی آخرشم که یه چس پارت میذاری و میره تا هفته دیگه گندشد دراوردی

Tara
Tara
3 سال قبل

سلام پارت جدید رو کی میذارین؟

Tara
Tara
3 سال قبل

سلام چرا پارت جدید رو نمیذارید

fatemeh zahra
3 سال قبل

الان یه هفته شده چرا پارت جدید رو نم ذارید☹
لطفا بزارید دیگه:open_mouth::pray:

رها
رها
3 سال قبل

کی پارت جدیدو میزارین ☺

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل

وااااای واقعا با این رمانتون
من یک ماهه منتظرم اینو گزاشتین
بابا خیر سرت نویسنده ای خسته نشدی انقدر رمانت طولانی بود:rolling_eyes::rolling_eyes::rolling_eyes::rolling_eyes:ـ
لطفا پارت هارو زود به زود بزار
بابا خسته شدم
لــــــــــــطـــــــــــفـــــــــــا:pray_tone1:

فاطمه
فاطمه
3 سال قبل

☹☹:slight_frown:
یعنی واقعا من دوسال دیگه علاف این رمانتونم یکم زودتر بزاریدخو

mm
mm
3 سال قبل

:unamused::unamused:خسنه نشدي پارت به اين طولاني نوشتي؟؟!

fatemeh zahra
3 سال قبل

خیلی قشنگ شده:ok_hand:
ولی واقعا خیلی کم بود
حداقل کم می ذاری سه روز یه بار بذار

هویج
هویج
3 سال قبل

اینجوری که این نویسنده مینویسه قشنگ دو سه سال دیگه علافیم…
نویسنده محترم من واقعا دارم خسته و پشیمون میشم از خوندن این رمان
حس میکنم دیگه نیاز نیس رمانتونو بخونم

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

قشنگ بود ولیییییی خیلییییییییییی کم

گیسو
گیسو
3 سال قبل

وایییی چقدر زیاد واییییی خستته نشدی نویسنده انقدر نوشتی من که دهنم خشک شد از بس خوندم:triumph::triumph::confused::confused:

اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

عالی ولی کم

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x