رمان صیغه استاد پارت 44 - رمان دونی

رمان صیغه استاد پارت 44

 

سعی کردم نفسام منظم شه و گفتم : برید عقب لطفا کلی کار هست که باید انجام بدم… لباس کثیفای گیتی خانم مونده…
اخم ساختگی کرد و گفت : من مهم ترم یا اون؟؟
به گیتی و عشقش می‌گفت اون؟؟ تعجبم حتی از توی صورتمم مشخص بود!

نفس بریده به یقش چنگ زدم و اسمش و با ناله صدا زدم : هامون!

نمی‌دونم چرا چشمای هر دومون خمار خمار شده بود.

بدون گفتن حرفی دستش و روی انحنای لبم کشید.

_ نگفتی من مهمم یا اون؟!

لبم و تر کردم و خواستم چیزی بگم که با کاری که کرد نفسم رفت؛ لب هاش و با شدت روی لبم گذاشت و آروم حرکتشون داد.

درک این که پشت اتاق زنش داره باهام عشق بازی می‌کنه سخت بود!

کمی ازش فاصله گرفتم؛ عرق از تیغه کمرم سر می‌خورد و خیس عرق شده بودم.

بدون حرف پسش زدم و به طرف آشپزخونه رفتم…

نباید بهش عادت می‌کردم من اینجا دائمی نبودم؛ نباید تا این حد براش مهم باشم. چرا وقتی جلو میاد نفسم میره؟ نفسم بند میاد؟؟
چرا؟!

آب دهنم و تند تند قورت دادم و سعی کردم آروم باشم؛ دلم می‌خواست تنها باشم و فقط و فقط گریه کنم؛ درک این که من و فقط برای هوسش می‌خواست سخت بود! خیلی سخت! آهی کشیدم و غذاش و گرم کردم تا بیاد و بخوره.

غذا که آماده شد روی میز ناهار خوری گذاشتم و چون خودم میل نداشتم رفتم طرف اتاقم تا بخوابم.

خسته بودم و انرژی برام نمونده بود…
وقتی به اتاق رسیدم خودم و پرت کردم روی تخت و حتی نای لباس عوض کردن هم نداشتم برای همین خیلی زود به خواب رفتم.

با دستی که روی بازوم نشست چشمای خواب الودم و باز کردم؛ اتقد خوابم میومد که دلم نمی‌خواست چشمام و باز کنم.

با بوسه گرمی که روی شقیقه ام خورد کم کم چشمام و باز کردم و خیره هامونی شدم که داشت دکمه های لباسم و درمی‌آورد و خیره ام بود.

لبخند خسته ای بهم زد و موهام و از صورتم کنار زد؛ نیم نگاهی به پنجره انداخت و لب زد :
_ چرا لباسات و عوض نکردی؟
خواب الود خمیازه ای کشیدم و گفتم : خوابم می‌اومد…
_ غذا هم که نخوردی؛ پاشو ضعف می‌کنی یه چیزی بخور.
کی مهم شده بودم؟
ناخواسته گفتم : مهمه؟

چند لحظه بی حرف بهم خیره شد و در آخر لب زد : مهم نبود؛ اینجا نبودم!

و با همین حرفش چنان اشک تو چشمم جمع شد که شک می‌کردم به این که من همون ساغر قدیمم؟؟ همونی که ها سختی و به جون خرید؟

یادمه بار اولی که هامون و دیدم آب از دهنم راه افتاد! نکنه از همون روزا محبتش افتاده باشه به دلم؟ علاقش از اون روز شکم گرفت؟؟ اصلا اگه غیر هامون بود بهش بله صیغه می‌دادم؟!
الان که فکر می‌کنم برام مثل کابوس میمونه! این که کس دیگه ای و جاش ببینم.

نابودم می‌کنه…
نمی‌دونم چقد خیره نقطه نامعلومی بودم که با صدای در به خودم اومدم.
مشتش و به در کوبید و با تن صدای بلند گفت : غذااا

هول زده باشه ای گفتم و از اتاق بیرون زدم…
پشت میز نشستم و آب دهنم از عطر غذایی که درست کرده بودن راه افتاد.
با آب و تاب مشغول غذا شدم و با لذت ازش خوردم که صدای هامون از اتاق گیتی خانم بلند شد : ساااغر

ای بابا؛ نمیزارن یه غذا درست و حسابی بخوریم.

هوفی کشیدم و بلند شدم و داخل اتاق گیتی خانم رفتم.

هامون کمی با فاصله ازش ایستاده بود؛ من و که دید گفت : دستشویی کرده…
نفسم و آه مانند بیرون و دادم و پلک زدم.
چون می‌دونستم منظورش چیه با مکس گفتم : چشم!

سری تکون داد و بعد از نیم نگاهی که بین من و گیتی خانم رد کرد از اتاق بیرون رفت…

کم حتی حق یه غذا خوردنم ندارم؟؟ اصلا چرا بیدارم کرد؟ معلومه دیگه… حتما به بهانه ‌ی غذا بیدارم کرد که بگه به فکرمه ولی در اصل به فکر زنشه! زن اولش!

آه دیگه ای کشيدم و گیتی خانم و تمیز کردم کارم که تموم شد دستم و شستم و چون خیلی گرسنه ام بود تصمیم گرفتم یه چیزی بخورم.

خوردن دست پخت خودم برام شده بود آرزو!

داخل آشپزخونه رفتم و با دیدن ته مونده غذا خوشحال شدم! خیلی خوشحال!

نیشخندی به حس و حال خودم زدم؛ کی فکرش و می‌کرد برای یه تیکه غذا از شادی لبخند بزنم؟ هامون با من چی کار کرده بود؟!

آهی کشیدم و سمت میز رفتم نشستم و از گشنگی سریع غذا خوردم.
غذا خوردنم که تموم شد متوجه شدم هامون نیست!

بهتری زیر لب گفتم و شروع کردم به انجام کار هام.
لباس های گیتی خانوم و شستم و اتاقش و تمیز کردم.

وقتی کار های خونه تموم شد دستی به صورتم کشیدم و داخل اتاق خودمون رفتم از خستگی خودم و محکم روی تخت پهن کردم و آهی از خستگی کشیدم.

اتاق خودمون و تمیز نکرده بودم! نگاهی به دور و اطراف انداختم و تصمیم گرفتم یه دستی به اتاق خودمون هم بکشم.

کمد و تموم وسایل و تمیز کرده بودم که یه سری شمع از داخل یکی از کمدا پیدا کردم با فکری به ذهنم رسید لبم و گاز گرفتم و تنم از خجالت گر گرفت.

با خودم کمی کلنجار رفتم؛ اصلا چی شد که این فکر به ذهنم رسید؟ قصدم این بود که با شمع هایی که به دستم رسیده فضای رمانتیکی تدارک ببینم ولی مطمئن نبودم که هامون خوشش بیاد.
بهش نمیومد اصلا از این رفتارا خوشش بیاد!

یاد اخم جذابی افتادم که همیشه مهمونه صورتش بود.

با نفسی عمیق تردیدم و کنار گذاشتم و شروع کردم به درست کردن اتاق.
اول تخت و درست کردم و بعد شمع هارو به ترتیب تزئین کردم.

وقتی نزدیک اومدن هامون شد لامپ اتاق و راه رو؛ رو خاموش کردم و اینطوری فضای زیبایی ایجاد شد.

لبخند بزرگی روی لب هام نشوندم و رفتم سمت در خونه.

قبلش یه لیوان آب هم خوردم و وقتی که استرسم کم تر شد؛ کلید توی در چرخید و در باز شد.

جلوی در ایستادم و قیافه خستش و دیدم که داخل خونه اومد.

لبم و گاز گرفتم و انگار نفسم در نميومد؛ بی خود و بی جهت هول شده بودم و قلبم تند تند می‌زد.
هامون هم با دیدن خونه چشماش برق زد و جلو تر اومد.
_ خبریه؟

تک خنده ای زدم و نه کوتاهی گفتم و ادامه دادم : گفتم بیکارم یکم خونه رد تمیز کنم… خیلی بهم ریخته بود.

هومی زمزمه کرد و همون طور که به سمت دستشویی می‌رفت لب زد : تا من دست و صورتم می‌شورم شام و بکش.

با صدای لرزون در جوابش گفتم : باشه تو اتاق نرو.
به محض گفتن این حرفم سر جاش ایستاد و با اخم سرش و سوالی تکون داد : چرا؟!

صدام و نمایشی صاف کردم و با استرسی که نمی‌دونستم از کجا اومده لب زدم :

_ هی.. هیچی فقط نرو… آخر شب خودت میفهمی!
_ اوه
خندید و با تعجب داخل دستشویی رفت.
امشب که خوشحال و شاد بود! همش می‌خندید! از همین هم می‌ترسیدم…

نمی‌دونم چرا ولی هر وقت که خوشحال بودم و می‌خندیدم بعدش یه اتفاق بد می‌افتاد و انگار بهم تلقین می‌شد که حتی یه روز خوش هم داخل زندگیم ندارم!

آهی کشیدم و سعی کردم به این چیزا فکر نکنم.

داخل آشپزخونه رفتم و غذا رو کشیدم حس زن هایی و داشتم که با کسی که عاشقش بودند ازدواج کرده بودند.
چون هامون آخر شب خونه می‌اومد مجبور شدم غذای گیتی خانوم رو سر شب بهش بدم.

دو تا بشقاب و قاشق و چنگال رو به صورت فانتزی و قشنگ چیدم و میز رو به بهترین نحو تزئین کردم.
بعد هم پشت میز نشستم و منتظر موندم تا هامون بیاد

از دستشویی که بیرون اومد استرس این رو داشتم که بهم بخاطر این که سر نیز نشستم گیر بده.

معمولا می‌گفت بیرون غذا می‌خوره و منم از ترسم هر شب براش میز می‌چیدم ولی پیشش نمی‌نشستم.

لبخندی حواله ام کرد که شوک زده تک خنده ای کردم و لبخندم و حفظ کردم.
صندلی و از پشت میز بیرون کشید و روی صندلی نشست.

قاشق چنگالش و از توی بشقاب برداشت و نیم نگاهی بهم کرد که نامحسوس چشمام گرد شد.

میخواست براش غذا بکشم؟؟

دستم و سمت کفگیر بردم و براش غذا کشیدم.

نامحسوس نفس عمیق می‌کشیدم؛ بشقابش و که عقب کشید کفگیر و توی برنج گذاشتم و زیرزیرکی شروع کردم بهش نگاه کردن بهش و غذا خوردن…

غذاش و تا ته خورد و عقب کشید لیوان دوغی برای خودش ریخت و لیوان من هم از دوغ پر کرد.
منم غذام و تموم کردم و عقب کشیدم که با سؤالش کل حال خوبم پرید!
_ به گیتی شام دادی؟!
درسته که اون زن اولش بود! ولی منم حسودیم شد! بی دلیل.

_ آره…

صدام حتی به طور به گوشم خودم رسید؛ هامون که سهله! سرش و تکون داد و انگار به همون زمزمه ی من هم راضی بود… نباید حسودی کنم اون زنشه!

حق داره نگرانش باشه؛ برات مهم نباشه ساغر.

با این افکار خودم و آروم کردم و بلند شدم تا میز رو جمع کنم.

هامون تشکری کرد و از روی صندلی بلند شد؛ منم بی حرف محتویات روی میز رو جمع کردم.

هامون حتی کامل لباس هاش و در نياورده بود و به احتمال زیاد داخل اتاق می‌رفت.

همون طور که حدس می‌زدم داخل اتاقی رفت و منم پشت سرش وارد اتاق شدم.
برق اتاق روشن نبود و شمع ها فضای اتاق و روشن کرده بودند.

به محض دیدن فضای اتاق جلوی در خشکش زد! لبخندی ناخواسته روی لبم نشست و فراموش کرده بودم که من فقط پرستار زنشم!

فراموش کرده بودم که هامون کوچیک ترین علاقه ای به من نداره! اون من و دوست نداشت! داشت؟؟

بعد از چند ثانیه برگشت طرفم و نگاهم کرد.

لبخندی بهش زدم و سرم و با خجالت پایین انداختم.

با خجالتی که نمی‌دونستم از کجا اومده لب زدم : داشتم اتاق و تمیز می‌کردم که چشمم خورد به این شمع ها… خیلی ناز بودن و…

بین حرفم دستم و کشید و وقتی که تعادلم و از دست دادم محکم‌ روی تخت افتادم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان همیشگی pdf از ستایش راد

  خلاصه رمان :       در خیالم درد کشیدم و درد را تا جان و تنم چشیدم؛ درد خیانت، درد تنهایی، درد نبودنت. مرغ خیالم را به روزهای خوش فرستادم؛ آنجا که دختری جوان بودم؛ پر از ناز و پر از احساس. آنجایی که با هم عشق را تجربه کردیم و قول ماندن دادیم. من خیالم؛ دختری که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گلپر به صورت pdf کامل از نوشین سلما نوندی

    خلاصه رمان:   داستان از جایی شروع میشه که گلبرگ قصه آرزویی در سر داره. دختر قصه آرزوی  عطر ساز شدن داره … .. پدرش نجار و مادرش خانه دار. در محله ی ساده ای از فیروزکوه زندگی می‌کنند اما با اومدن زال دستغیب تاجر شهردار شهر فیروزکوه زندگی گلبرگ دستخوش تغییر میشه یک ازدواج ناخواسته و یک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ
دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا

  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی جانم حک‌ کردی، که دیگر جادوی هیچ رنگی در من

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آشوب pdf از رؤیا رستمی

    خلاصه رمان :     راجبه دختریه که به تازگی پدرش رو از دست داده و به این خاطر مجبور میشه همراه با نامادریش از زادگاهش دور بشه و به زادگاه نامادریش بره و حالا این نامادری برادری دارد بس مغرور و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
73 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

پوفففففففف باید پنج روز دیگه دوباره صبر کنم😟😟😟😟
من نمخواممممممممممممممممم

Zahraaa
Zahraaa
3 سال قبل

آیلین جونم دلم برات ی ذره شده بود…. رفتم چت روم چند روز پیش نبودی دلبر دلم خیلی هوای دوستای قدیمی رو کرده😍
منم میبوسمت قشنگم عشق شبیه هانده من💋💋💋💋

ayliiinn
پاسخ به  Zahraaa
3 سال قبل

عه زهراااااااااااااا
کجایی توووووووو
سلام!
خوبی قشنگم؟
منم خیلی دلم برات تنگ شده!
بووووووووووووووووووووووووووووووس بهت!

دختر قوي
دختر قوي
3 سال قبل

ميشه بگين تا الان چن تا پارت گذاشتن

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  دختر قوي
3 سال قبل

عزیز 44 پارت گذاشتن

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

خوندم خیلی قشنگو جذابه

Mahshid
Mahshid
3 سال قبل

اینا ب هم نیگا میکنن خمار میشن ما هم تا پارت بعدی رو ادمین بزاره توی خماری پارت بعدی میمونیم😂🥵

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

میگم اسم نویسنده چیه؟؟؟؟
من هنوز نشناختمش😐😐😐😐😐
اصلا من چرا رمانشو میخونم😐😐😐

ayliiinn
پاسخ به  کیاناااااا
3 سال قبل

اگه وقت داری حرارت تنت بخون!

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

خوندم خیلی قشنگو جذابه

کیاناااااا
کیاناااااا
3 سال قبل

میگم اسم نویسنده چیه؟؟؟

ayliiinn
پاسخ به  کیاناااااا
3 سال قبل

ترنم!
نویسنده ی
استاد مغرور من،
عروس استاد،
استاد خلافکار

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

ممنون 😘😘😘

فاطی
پاسخ به  کیاناااااا
3 سال قبل

بدبخ که میگن همین ساغره به خدا واقعا تاسف برانگیزه

Delvin
Delvin
3 سال قبل

بچه ها کسی میدونه با روبیکا قفل شده و رمزشم فراموش کردم و بدون (ایمیل) چجوری درست میشه ؟!اگه بدم بیرون امکان درست شدنش هست؟؟ بخدا دیگه طاقت ندارم کل زندگیم تو اون روبیکا بود داره دیوونم میکنه😭😭😭😭😭😔😔😭😭😭😭

ayliiinn
پاسخ به  Delvin
3 سال قبل

اخ خودت که نه ولی شاید بدی بیرون رمزشو بازیابی کنه!
البته رمزش میاد به ایمیلت باید ایمیل داشته باشی!

Delvin
Delvin
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

ایمیل اگه زده بودم اینجا چیکار میکردم

Tara
Tara
3 سال قبل

ب سلامتی حالا ی ماه همین بخش رابطشونو کش میده اگه نداد😐😂

ayliiinn
3 سال قبل

یکی بیاد بوسم کنه!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

ای جونم
بوس روی لپای نازت

ayliiinn
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

ووویی مرسی مهدیس!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

خواهش ناناسم

متین
متین
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

بوس ب لپات💋😙

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  متین
3 سال قبل

هی هی اقا مواظب باش
نمیخواد تو رفیق منو ببوسی

ayliiinn
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

عاقا بزار بوس کنه!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

من نیزارم همین که گفتم

ayliiinn
3 سال قبل

یکی بیاد نازم کنه!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

بیا نفسم جون دلم

متین
متین
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

نازی😻

ayliiinn
پاسخ به  متین
3 سال قبل

جوووووون!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

باز چشم منو دور دیدی ایلین

ayliiinn
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

چشمت دور بود کههههههه!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

چشمم دید داری خطا میکنی نزدیک شد
یوهاهاااا

ayliiinn
3 سال قبل

یکی بیاد بخلم کنه!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

بیا بغلم عمرگرونم

ayliiinn
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

اومدمممممم!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

اییییی جونمممم

mery
mery
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

😂😂😐😬😬این لوس بازیا چیه!!!!!!بیا بخلم!😐😐
درمورد رمان!به نظرم نویسنده عزیز برو یه کاریو انجام بده که به سرعت لاک پشتیت بخوره چون خواننده ها معمولا انقدر صبر ندارن!و اینکه عزیزم اگه حافظه ات دیلیت شده میتونی به پارت قبلی مراجعه کنی و از بعد اون شروع کنی به نوشتن!یه چیز دیگه خیلی بده که به هوای بیشتر کردن تعداد پارت ها و طولانی کردن رمان بخوای انقدر تکرار کنی اتفاقات رو و هرچیزی رو کش بدی!دقیقا شده عین فیلم های ترکی یه صحنه رو انقد کش میده ادم حالش بهم میخوره!!!

متین
متین
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

بیا بخل خودم نازت میکنم بوست میکنم میخولمت😽😽😽👫♥️

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  متین
3 سال قبل

چه پرووو
من روی دوستم حساسمااا

متین
متین
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

اووف جووون😻نکنه توهم میخوای💋توهم بیا خب😘💋😻

Aban
پاسخ به  متین
3 سال قبل

مشکوک میزنی داداش!!
ریپورت نشی ی وقت!!!

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  Aban
3 سال قبل

ابان جونم بزنش

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  متین
3 سال قبل

برو بابا
دیوانه
لطفا اقای محترم احترام خودتو نگه دار تا بهت بی احترامی نکردم

ayliiinn
3 سال قبل

یکی بیاد بازی کنیم!

شایلین
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

عققققققققق چه لوس😑😬

😪😅

ayliiinn
پاسخ به  شایلین
3 سال قبل

دیگه همینطوری باید زنم بشی!

متین
متین
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

منننننننن🍟😘😚😙

گیشنیز
3 سال قبل

چرا جا حساس تموم کردیییییی پ
پ اچه پرتش کورد سر تخت چه ورش مخو کنه
(ارواح عمم ایسو ندونوم)

Mahdis
Mahdis
پاسخ به  گیشنیز
3 سال قبل

😅😅😅

shirin
shirin
پاسخ به  Mahdis
3 سال قبل

😁😁😁😁😁😁😁😁😅😅😅😅😅😅😅😅

شایلین
3 سال قبل

😁😁😁😁😁😁😁😁😅😅😅😅😅😅😅😅

شایلین
3 سال قبل

سلام..
بسی بسی به آینده رمان امیدوار شدم😂
اه چقدر بدم میاد از گیتی خیلی هم به نظرم مشکوکه😦
ولی خوب کارایی که ساغر هم میکنه مورد تأیید نیستش واقعا 😭😑
هامون چرا انقده…مغرور و عوضیه،؟ولی سرتا پا جذبه است لعنتی هرکس جای ساغر بود عاشقش میشد ولی خوب به هیچ عنوان بیشتر از این ساغر غرورش نباید بره زیر سوال
ترنم هم با سرعت نور در عرصه ی پیشرفت داره پسرفت میکنه ها رمان عروس استاد کجا و صیغه استاد کجا

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  شایلین
3 سال قبل

تاحالا تا این قدر با کسی موافق نبودم از بس عاشق ضد حال زدنم😄😄😄😂😂😂😂😁😁😁😁😂😁

Samaneh
Samaneh
3 سال قبل

نصف بیشتر پارت تکراری بود😐

شایلین
پاسخ به  Samaneh
3 سال قبل

اهوم تکراری،دیر،کم😩

F
F
پاسخ به  Samaneh
3 سال قبل

دقیقا آفرین

زهرا
3 سال قبل

چرا جای حساسش….

ayliiinn
پاسخ به  زهرا
3 سال قبل

زهراااااااااا !

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  زهرا
3 سال قبل

دقیقا الان میخواد دعواش کونه؟؟؟
والله به شدت از هامون بدم میاددددددددددددددددددددد
پروووووووووووووووووووووووو
خررررررررررررررررررررررررررر

گوشیم هنگ کرد😐😑
گوشیمم از هامون بدش میاد😐😐😐😐😐
والله مغرور زن ذلیل😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😐😐

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  کیاناااااا
3 سال قبل

ممنون ک گذاشتی اصن فک کردم
اینترنتتون به افق بی بازگشت پیوسته😐😑😊😊

شایلین
پاسخ به  کیاناااااا
3 سال قبل

من فک نمیکنم از روی عصبانیت پرتش کرده باشه روی تخت و فک کنم بیشتر پارت بعدی هم منحرف کننده باشه نمیدونم متوجه منظورم میشی یا نه ولی خوب واضح تر از این دیگه نمیتونم بگم😁

Aban
پاسخ به  شایلین
3 سال قبل

میخوای من بگم کارت راحت بشه؟!!
تعارف نکنیاااا
راحت باش با من!🙂😂

شایلین
پاسخ به  Aban
3 سال قبل

😉😁😅 ::)

MaRmAr
MaRmAr
پاسخ به  Aban
3 سال قبل

بسته و گل رز… و سه نقطه و ازین داستانا
بیا من کار همتونو راحت کردم تمام شد رعف!

کیاناااااا
کیاناااااا
پاسخ به  شایلین
3 سال قبل

فمیدم بابا
دارم مسخره میکنم😂😂😂😐😐😐😂😂😂

ayliiinn
3 سال قبل

هعیی!

MaRmAr
MaRmAr
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

پوووف! ☹️

ayliiinn
پاسخ به  MaRmAr
3 سال قبل

تف!

MaRmAr
MaRmAr
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

بخل؟!

ayliiinn
پاسخ به  MaRmAr
3 سال قبل

چون اصرار میکنی بیا بخلم!

دختر قوي
دختر قوي
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

عزيزم رمان و تا پارت چند گذاشتن تا الان؟

ayliiinn
پاسخ به  دختر قوي
3 سال قبل

پارت ۴۵

دسته‌ها
73
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x