رمان صیغه استاد پارت 89

3.4
(27)

 

 

 

لبخند زدم و با مهري كه طي همين چند ساعت به دلم افتاده بود، جواب دادم: عاصي چيه؟! اين بچه ها همه شون نعمت خدائن. ياسمنم كه از فرشته بودن فقط دوتا بال كم داره!

 

با ديدن وسايلم جدي شد و پرسيد: جايي مي خواي بري؟! شال و كلاه كردي!

 

– اگه اجازه بديد من ديگه رفع زحمت كنم. ديشبم هم به شما زحمت دادم هم جاي بقيه رو تنگ كردم.

 

– مطمئني جايي واسه رفتن داري؟! اينجا فقط واسه بچه ها نيستا، اينجا درش به روي هركسي كه نياز داشته باشه بازه. توام كه تا همين جا كلي كمكون كردي و برامون دردسر نداشتي.

 

 

– ميرم، ولي اگه جايي نبود هنوزم اينجا جا دارم واسه موندن يا بايد يه فكر ديگه بكنم؟!

 

جلو اومد و دستام و بين دستاي پر از مهر مادرانه اش گرفت.

– در اينجا هميشه به روت بازه عزيزدلم. موفق باشي.

 

با لبخندي ازش فاصله گرفتم و بعد از خداحافظي از خودش و سفارش خداحافظي از بقيه دخترا، به سمت حياط اصلي رفتم.

خب حالا كجا مي خواي بري ساغر؟! اصلاً كجا رو داري كه بهت پناه بدن و بتوني بدون منت سرت و بذاري زمين؟!

 

خونه هامون كه نمي توني بري. خدا رو صد هزار مرتبه شكر خانواده درست و حسابي ام كه نداري بخواي بري اونجا.

 

پول كافي ام ته جيبت نيست كه حتي بخواي امشب و تو يه مهمان پذير جمع جور بموني و شام و ناهارت و يكي كني.

 

 

 

 

خب مثل اينكه چاره اي نيست. بايد بري خونه مادري كه خيلي وقته نديدي اش و احتمال داره با شوهر جديدِ عزيزش بيرون باشه.

 

من انقدر بدبخت و بي پناهم كه حتي خونه مادرمم نمي دونم جايي واسه موندنم هست يا نه. حالم از خودم كه انقدر ضعيف بودم و هيچ غلطي نمي تونستم واسه جبران اين ضعف بكنم بهم مي خورد.

 

كاش يكي پيدا شه و من و به جرم مزخرف بودن و نداشتن كوچكترين ذره اي عرضه انقدر كتك بزنه تا پوست كلفت شم.

 

بغضم و قورت دادم و به ناچار با وسايلم سمت خيابون رفتم. دستم و براي اولين تاكسي اي كه رد شد بلند كردم و بعد از يه حساب و كتاب ذهني كلمه «مستقيم» و به زبون آوردم.

 

راننده تاكسي كه مرد سن بالا و جا افتاده اي بود، ترمز كرد و وقتي نگاهش به چمدونم افتاد از ماشين پياده شد.

 

با كلي احترام چمدونم و روي صندلي پشت راننده گذاشت و خودم پشت صندلي شاگرد نشستم.

 

 

– خيلي ممنون آقا لطف كرديد كه كمكم كرديد.

از تو آينه ماشين نگاهي بهم انداخت و لبخند مهربوني كه شبيه پدربزرگاي مهربون قصه ها بود به روم زد.

 

– كاري نكردم كه. توام مثل من دخترم. حالا كجا ميري دخترم؟!

– مستقيم بريد مسير و بهتون ميگم.

 

 

 

سر تكون داد و بدون حرف ديگه اي دنده رو جا زد. شروع به رانندگي كرد و منم خيره هواي ابري بيرون شدم.

 

دل آسمونم گرفته بود. مثل قلب من پر از حرف و درد بود و هنوز موقعيتش و پيدا نكرده بود كه شروع كنه.

 

شايدم مي ترسيد همين يه ذره محبت و آدمايي كه موندن از دستش برن و از تنهام تنها تر بشه؛ درست مثل من!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
دانلود رمان بوی گندم

دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی 5 (1)

11 دیدگاه
      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید…
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۶ ۱۱۰۶۰۷۴۴۳

دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز 1 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و …
photo 2020 01 18 21 23 452

رمان آبادیس 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و…
رمان ماهرخ

دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام 4.2 (17)

2 دیدگاه
  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…!…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۰۰۳۵۱۷۱۸۴

دانلود رمان طرار pdf از فاطمه غفرانی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         رمان طرار روایت‌گر دختر تخس، حاضر جواب و جیب بریه که رویای بزرگی داره. فریسای داستان ما، به طور اتفاقی با کیاشا آژمان، پسر مغرور و شیطونی که صاحب رستوران‌های زنجیره‌ای آژمان هم هست آشنا میشه و این شروع یک قصه اس…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
رمان افگار

دانلود رمان افگار جلد یک به صورت pdf کامل از ف -میری 4.3 (6)

2 دیدگاه
  خلاصه: عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به…
10043162 4 Copy

دانلود رمان یکاگیر 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۷۵۷۵۴۸۵۵

دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار 3 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در…
InShot ۲۰۲۳۰۵۱۵ ۱۷۳۲۳۶۸۷۷

دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری 0 (0)

4 دیدگاه
    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ROZHINA
ROZHINA
10 ماه قبل

نویسنده عزیزززززز قصد نداری ادامشو بدی یکم ۶.۷ ماه طول دادن یه پارت زیاد نیستتت!!!!!!؟

Eli
Eli
11 ماه قبل

ناموصن قصد ندارین ادامه بدین؟شورشو در اوردین😑😑😑😑

ی بنده خدا
ی بنده خدا
1 سال قبل

پس بغیه اش کوووووووو

ATENA
ATENA
1 سال قبل

کیفم اول تو نویسنده ی دلارای دوم تو نویسنده ی این رمان.:!)

مامان رادین و رایان
مامان رادین و رایان
1 سال قبل

خاک تو سرت کنن بابا برو بچه داریتو بکن تو رو چ ب رمان نوشتن.

mahi
mahi
1 سال قبل

یعنی اینقدر ننوشتی یادت نره . میخوای داستانو برات تعریف کنیم نویسنده جان ؟ بگیم شخصیت اصلی کیه وضعیتش چجوری بود😐
اصلا مادر ساغر مظلوم بود و تو خونه ایه که هامون بهش داده . بعد تو میگی با شوهر جدیدش؟

دخیِ دلارای
دخیِ دلارای
1 سال قبل

خاک تو سرت این رمانو یادت رفته نویسنده!؟😐

Mina Mohamadi
Mina Mohamadi
1 سال قبل

.

ساحل
ساحل
1 سال قبل

سلااام‌
من تو پارت ۸۷یه خلاصه گفتم
هرکی یادش نیس بره بخونه😊😗

Hastti
Hastti
1 سال قبل

اصلا داستان چی بود یکی تعریف کنه دوسال گذشت هنوز این رمان تموم نشده

Kmkh
Kmkh
1 سال قبل

یعنی واقعا بعد این همه مدت قرار نیست پارت جدید بیاد

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بعد سه ماه تنها اتفاقی ک افتاد این بود ک از اونجا رفت بیرون

Yas
Yas
1 سال قبل

بعد از این همه مدت این پارت کم . رفت تا ۲ماه دیگه 🤣🤣🤣🤣🤣

&&&&&&&
&&&&&&&
1 سال قبل

لعنتی

داستانش که هیچ کلا یادم نمیاد کی به کی بود ولی اصن یادم رفته بود همچین رمانی هم وجود داره😂😂😂💔💔💔

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x