رمان صیغه استاد پارت 89 - رمان دونی

 

 

 

لبخند زدم و با مهري كه طي همين چند ساعت به دلم افتاده بود، جواب دادم: عاصي چيه؟! اين بچه ها همه شون نعمت خدائن. ياسمنم كه از فرشته بودن فقط دوتا بال كم داره!

 

با ديدن وسايلم جدي شد و پرسيد: جايي مي خواي بري؟! شال و كلاه كردي!

 

– اگه اجازه بديد من ديگه رفع زحمت كنم. ديشبم هم به شما زحمت دادم هم جاي بقيه رو تنگ كردم.

 

– مطمئني جايي واسه رفتن داري؟! اينجا فقط واسه بچه ها نيستا، اينجا درش به روي هركسي كه نياز داشته باشه بازه. توام كه تا همين جا كلي كمكون كردي و برامون دردسر نداشتي.

 

 

– ميرم، ولي اگه جايي نبود هنوزم اينجا جا دارم واسه موندن يا بايد يه فكر ديگه بكنم؟!

 

جلو اومد و دستام و بين دستاي پر از مهر مادرانه اش گرفت.

– در اينجا هميشه به روت بازه عزيزدلم. موفق باشي.

 

با لبخندي ازش فاصله گرفتم و بعد از خداحافظي از خودش و سفارش خداحافظي از بقيه دخترا، به سمت حياط اصلي رفتم.

خب حالا كجا مي خواي بري ساغر؟! اصلاً كجا رو داري كه بهت پناه بدن و بتوني بدون منت سرت و بذاري زمين؟!

 

خونه هامون كه نمي توني بري. خدا رو صد هزار مرتبه شكر خانواده درست و حسابي ام كه نداري بخواي بري اونجا.

 

پول كافي ام ته جيبت نيست كه حتي بخواي امشب و تو يه مهمان پذير جمع جور بموني و شام و ناهارت و يكي كني.

 

 

 

 

خب مثل اينكه چاره اي نيست. بايد بري خونه مادري كه خيلي وقته نديدي اش و احتمال داره با شوهر جديدِ عزيزش بيرون باشه.

 

من انقدر بدبخت و بي پناهم كه حتي خونه مادرمم نمي دونم جايي واسه موندنم هست يا نه. حالم از خودم كه انقدر ضعيف بودم و هيچ غلطي نمي تونستم واسه جبران اين ضعف بكنم بهم مي خورد.

 

كاش يكي پيدا شه و من و به جرم مزخرف بودن و نداشتن كوچكترين ذره اي عرضه انقدر كتك بزنه تا پوست كلفت شم.

 

بغضم و قورت دادم و به ناچار با وسايلم سمت خيابون رفتم. دستم و براي اولين تاكسي اي كه رد شد بلند كردم و بعد از يه حساب و كتاب ذهني كلمه «مستقيم» و به زبون آوردم.

 

راننده تاكسي كه مرد سن بالا و جا افتاده اي بود، ترمز كرد و وقتي نگاهش به چمدونم افتاد از ماشين پياده شد.

 

با كلي احترام چمدونم و روي صندلي پشت راننده گذاشت و خودم پشت صندلي شاگرد نشستم.

 

 

– خيلي ممنون آقا لطف كرديد كه كمكم كرديد.

از تو آينه ماشين نگاهي بهم انداخت و لبخند مهربوني كه شبيه پدربزرگاي مهربون قصه ها بود به روم زد.

 

– كاري نكردم كه. توام مثل من دخترم. حالا كجا ميري دخترم؟!

– مستقيم بريد مسير و بهتون ميگم.

 

 

 

سر تكون داد و بدون حرف ديگه اي دنده رو جا زد. شروع به رانندگي كرد و منم خيره هواي ابري بيرون شدم.

 

دل آسمونم گرفته بود. مثل قلب من پر از حرف و درد بود و هنوز موقعيتش و پيدا نكرده بود كه شروع كنه.

 

شايدم مي ترسيد همين يه ذره محبت و آدمايي كه موندن از دستش برن و از تنهام تنها تر بشه؛ درست مثل من!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد اول به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

      خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دل کش
دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی

  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی ذاشتم بره… لب مرز که سهله… اگه لازم بود تا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد

  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری داریا دامون ( عفریت). غافل از اینکه تمامی این جریانات

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kiyan
Kiyan
28 روز قبل

سلااام خوبید ببخشید نویسنده دوتا مشکل داشتم من یگی این بود که بعضی از پارت ها برام بالا نمی‌آورد
و بعد پارت دیگه ای نداره خیلی پارت خوبی بود

امیر
امیر
5 ماه قبل

فاطمه خانم ادامش رونمیزاری

Kiyan
Kiyan
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
28 روز قبل

مثلا دیگه نمیاد؟
هامون آخرش چی شد چی کار کرد هان این سواله برامون

ROZHINA
ROZHINA
1 سال قبل

نویسنده عزیزززززز قصد نداری ادامشو بدی یکم ۶.۷ ماه طول دادن یه پارت زیاد نیستتت!!!!!!؟

Eli
Eli
1 سال قبل

ناموصن قصد ندارین ادامه بدین؟شورشو در اوردین😑😑😑😑

ی بنده خدا
ی بنده خدا
1 سال قبل

پس بغیه اش کوووووووو

ATENA
ATENA
1 سال قبل

کیفم اول تو نویسنده ی دلارای دوم تو نویسنده ی این رمان.:!)

مامان رادین و رایان
مامان رادین و رایان
1 سال قبل

خاک تو سرت کنن بابا برو بچه داریتو بکن تو رو چ ب رمان نوشتن.

mahi
mahi
1 سال قبل

یعنی اینقدر ننوشتی یادت نره . میخوای داستانو برات تعریف کنیم نویسنده جان ؟ بگیم شخصیت اصلی کیه وضعیتش چجوری بود😐
اصلا مادر ساغر مظلوم بود و تو خونه ایه که هامون بهش داده . بعد تو میگی با شوهر جدیدش؟

دخیِ دلارای
دخیِ دلارای
1 سال قبل

خاک تو سرت این رمانو یادت رفته نویسنده!؟😐

Mina Mohamadi
Mina Mohamadi
1 سال قبل

.

ساحل
ساحل
1 سال قبل

سلااام‌
من تو پارت ۸۷یه خلاصه گفتم
هرکی یادش نیس بره بخونه😊😗

Hastti
Hastti
1 سال قبل

اصلا داستان چی بود یکی تعریف کنه دوسال گذشت هنوز این رمان تموم نشده

Kmkh
Kmkh
1 سال قبل

یعنی واقعا بعد این همه مدت قرار نیست پارت جدید بیاد

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

بعد سه ماه تنها اتفاقی ک افتاد این بود ک از اونجا رفت بیرون

Yas
Yas
1 سال قبل

بعد از این همه مدت این پارت کم . رفت تا ۲ماه دیگه 🤣🤣🤣🤣🤣

&&&&&&&
&&&&&&&
1 سال قبل

لعنتی

داستانش که هیچ کلا یادم نمیاد کی به کی بود ولی اصن یادم رفته بود همچین رمانی هم وجود داره😂😂😂💔💔💔

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x