رمان طلوع پارت ۱۴۳

3.3
(20)

 

 

دستمو به دیوار میگیرم و سمت خونه میرم….صدای کشیدن لاستیک ها و به سرعت راه افتادن ماشینش رو میشنوم…

 

قرار نبود بیام اینجا….قرار نبود برگردم خونه ای که میدونم هیچ چیز خوبی در انتظارم نیست….ولی چاره ای نمونده برام…حس اینکه حتی بعد از مرگم فیلمی که ازم گرفتن رو کسی ببینه به جنون میکشونتم…..

 

با درد و به سختی جلو میرم و جلوی خونه وایمیسم….هیشکی نیست….هیشکی…قرار بود یه نفر باشه تا فیلم رو ازش بگیرم…..ولی هر چی چشم میچرخونم کسی رو نمیبینم….

 

 

استرس اینکه بهم دروغ گفته باشه میفته به جونم…..یا…یا شایدم دیر رسیدم و اون سی دی رو به کسی داده….

 

میخوام از خونه فاصله بگیرم… باید برم….بمونم معلوم نیست چه بلایی سرم میاد…

 

 

چند قدم دور میشم که در حیاط باز میشه…..

میچرخم و با دیدن محمد آب دهنمو قورت میدم و ترسیده یه قدم عقب میرم…..

 

چشمای سرخی که نشون از گریه و خشم هست بهم نوید خوبی رو نمیده….بدبخت شدم….میخوام فرار کنم ولی پاهام باهام راه نمیان….چسبیدن به زمین و خیال کنده شدن ندارن…..جلوتر میاد و منی که دارم جون میدم رو از بازو میگیره و تا به خودم بیام پرت میشم تو حیاط و صدای محکم بسته شدن در رو میشنوم….

 

 

سر زانوهام و کف دستام از برخورد با سنگ ریزه های رو زمین زخمی میشه….ولی مهم نیست….دردش در برابر درد موهام و پوست سرم وقتی دست های بزرگ محمد روشون میشینه و شروع میکنه به کشیدن هیچی نیست…..

 

 

_ داداش…داداش….بذار حرف بزنم….محمد با توام….تو رو خدا…..

 

 

صدای بلند گریه م میپیچه….چرا گوش نمیده بهم….

 

_ محمد با توام….ولم کن حرف بزنم….

 

تا رسیدن به در خونه ای که با پاش هل میده هیچ حرفی نمیزنه و جوری وسط سالن پرتم میکنه که جون از بدنم میره….

 

همهمه ی سالن به طور ترسناکی آروم میشه….جرات اینکه سر بلند کنم و باهاشون چشم تو چشم شم ندارم….

 

 

سکوت خونه رو صدای عربده ی حمید میشکنه….

 

 

_ بی شرف عوضی میکشمت…..

 

 

ضربه ای که به کمرم میخوره حس میکنم کمرم از وسط نصف شده….

 

آخم تو گلو خفه میشه….پوست سرم از درد به گز گز میفته….سرم بالا میاد و حالا متوجه سالن بهم ریخته میشم….مبل هایی که هر کدوم یه وری افتادن….تلویزیونی که وسط سالن شکسته و دل و روده ش بیرون ریخته….باید خیلی خر باشم که نفهمم چی شده….دیدن….اون فیلم رو دیدن….دیدن چه بلاهایی سر خواهرشون آوردن…..حاج بابام….آخ حاج بابایی که دستشو رو قلبش گذاشته و چشم بسته به مبل تکیه داده….مامانی که با صدای بلندی میزنه زیر گریه….صدای مرضیه و زهره رو میشنوم ولی نمیدونم از کجا…حالم بده….حس میکنم دارم جون میدم که سیلی محکمی که میخورم منو باز به این دنیا برمیگردونه…..

 

 

 

تو خودم مچاله میشم و نمیدونم چقد ضربه با پا به سر و صورت و بدنم میخوره…اینبار دیگه مامان هم از جاش تکون نمیخوره و فقط با چشمای عصبی بهم نگاه میکنه…..

 

 

میخوام حرف بزنم ولی جونی ندارم….لب هام باز میشه ولی هیچ آوایی از دهنم خارج نمیشه…

 

موهام اینبار کشیده میشه و من از ته دلم از موهایی که این چند روز مدام تو دست و پا بودن و کشیده شدن حالم بهم میخوره….

 

 

در اتاقی باز میشه و پرت میشم داخلش…پلک های خستم رو باز میکنم و به اتاقی که برا مامان بزرگم بوده خیره میشم….مامان بزرگی که هر بار با دیدنم آرزوی خوشبختی و عاقبت به خیری برام میکرد….

 

 

پلک هام رو هم میفتن و حس میکنم کم کم دارم میمیرم…..چقد خوبه مرگ…راضیم بهش….کاش تموم شه…

 

سر و صدای زیادی رو میشنوم…جیغ…التماس…داد…گریه…ولی درکی از هیچکدوم ندارم….

 

 

 

نمیدونم تو خواب و بیداریم یا بین زنده موندن و مردنم که سرم بالا میاد و محکم به عقب خم میشه…سردی چیزی رو زیر گلوم حس میکنم….

 

هیچ نایی رو ندارم که حرف بزنم….ولی میدونم که قراره چه اتفاقی برام بیفته….مرگ رو میخوام ولی اینجور مردن رو نه….نمیخوام سرم از تنم جدا شه….بلایی که قراره حمید و محمد سرم بیارن با رضایی که حالا پاهام رو گرفته…..

 

تموم جونم رو جمع میکنم و رو به حمیدی که چاقو رو زیر گلوم گذاشته لب میزنم: ب…..بهم…تجاوز….کر..کردن…..تو…رو خدا…..

 

 

سوزشی که رو گلوم حس میکنم و خونی که رو سینم میریزه همزمان میشه با جیغی که از بیرون میاد…..

 

 

_ محمد….حمید…..حمید بیاین باباتون داره میمیره……

 

 

*

 

دفتری که مادرش بهش داده بود رو محکم میبنده…..

 

 

تموم شد….همه ی نوشته های دفتر تموم شد….همون موقع ها هم میدونست که ساره نقشی تو دزدیده شدن سکه ها نداشت….مطمعن بود….تموم این سالها به چیزایی شک کرده بود ولی نبودن ساره و قهر خانواده ی حاج اقا با خودش و مادرش باعث شده بود نخواد پیگیر چیزی باشه….

 

 

موبایلش زنگ میخوره و اسم مادرش رو صفحه ش خاموش و روشن میشه….

 

آیکون سبز رو فشار میده و میذاره رو اسپیکر….

 

 

_ جونم مامان…..

 

_ سلام محمد حسین…خوبی مادر…..کجایی؟…

 

_ خونم عزیزم…..

 

_ چیکار کردی مادر؟…..

 

_ چی رو چیکار کردم مادر من….خوندن این دفتر هیچ دردی رو دوا نمیکنه…ما همون موقع هم فهمیدیم بهش تجاوز کرده…اون حروم زاده هم برا همین رفت بالای دار….ازت خواستم دوباره بهم بدیش شاید بفهمم بابای اون دختره کیه….ولی هیچی معلوم نیست….هیچی…..

 

 

_ چی بگم والا…..بیچاره ساره….از جوونیش هیچ خیری ندید….من مطمعن بودم برداشتن سکه ها کار اون نبوده….گفتم شاید بشه با خوندن دفتری که بهم داده بود یه چیزایی رو فهمید…..

 

_ میدونم مامان…. مطمعنم خود حاج آقا هم میدونه کار ساره نبوده….ولی مدرکی وقتی نباشه نمیشه چیزی رو ثابت کرد…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  
IMG 20240606 190612 646

دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد 5 (4)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور…
رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ

دانلود رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ به صورت pdf کامل از گلناز فرخ نیا 4.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان غمزه های کشنده‌ی رنگ ها دقایقی قبل از مرگ : من سفید بودم، یک سفیدِ محضِ خالص که چشمم مانده بود به دنباله‌ی رنگین کمان… و فکر می‌کردم چه هیجانی دارد تجربه‌ی ناب رنگ‌های تند و زنده… اما تو سیاه قلم وجودت را چنان عمیق بر صفحه‌ی…
IMG 20230128 233633 5352

دانلود رمان کابوک 0 (0)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۴ ۲۱۴۷۲۱۹۷۸

دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری…
IMG ۲۰۲۱۰۹۲۶ ۱۴۵۶۴۵

دانلود رمان بی قرارم کن 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی…
127693 473 1

دانلود رمان راز ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:         دختری دورگه ایرانی_آمریکایی به اسم مهتا که در یک رستوران در آمریکا گارسونه. زندگی عادی و روزمره خودشو میگذرونه. تا اینکه سر و کله ی یه مرد زخمی تو رستوران پیدا میشه و مهتا بهش کمک میکنه. ورود این مرد به زندگی…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۴ ۱۳۴۱۱۴۶۷۰

دانلود رمان رثا pdf از زهرا ارجمند نیا و دریا دلنواز 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     امیرعباس سلطانی، تولیدکننده ی جوانیست که کارگاه شمع سازی کوچکی را اداره می کند، پسری که از گذشته، نقطه های تاریک و دردناکی را با خود حمل می کند و قسمت هایی از وجودش، درگیر سیاهی غمی بزرگ است. در مقابل او، پروانه حقی، استاد…
IMG 20230128 233828 7272

دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و…
IMG 20230127 013646 0022 scaled

دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهار
بهار
10 ماه قبل

این نویسنده ها ما رو مسخره خودشون کردن هر موقع دلشون میخواد پارت جدید میزارند اینم کوتا جبران این چند روزه نمی‌کنند که پشت سرهم و بلند بزارند

mehr58
mehr58
11 ماه قبل

ای وای از ستم

مینا
مینا
11 ماه قبل

همین عمه خانوم از خونش طلوع و پرت کرد بیرون و گفت خونش نجس شده حالا شده دلسوزش؟خدا لعنت کنه برادری رو که اموال پدرش و بالا کشید و باعث شد به خواهرش تجاوز شه اونوقت رگ غیرتش هم باد میکنه کثافت آشغال امیدوارم طلوع بفهمه و بی آبروش کنه

Raha
Raha
پاسخ به  مینا
11 ماه قبل

من امیدوارم این وسط وقتی طلوع همه چیو فهمید رابطش با بارمان بد نشه🥲💔

عرشیا خوب
عرشیا خوب
11 ماه قبل

آه کی گذشته ساره تموم میشه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

اقا من گیج شدم مگه سه نفر نبودند که به ساره تجاوز کردند چرا یک نفر اعدام شده

مینا
مینا
پاسخ به  Zahra Ghanbari
11 ماه قبل

احتمالا دستشون به یکیش رسیده اون و اعدام کردن

،،،
،،،
11 ماه قبل

خانم نویسنده ممنونم ولی لطفاهرروزپارت بده

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  ،،،
11 ماه قبل

این درخواست همه دنبال کننده های رمانها هست ولی متاسفانه نویسنده ها و ادمین کاری نمیکنن

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
11 ماه قبل

این رمان قبلا یک روز در میان بود الان هفته ای شده

خواننده رمان
خواننده رمان
11 ماه قبل

آخ آخ آخ💔💔💔💔

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x