از رو تخت بلند میشم و سمت کمد میرم و با کمک لبه ی میز آرایشی پایینش میشینم…وقتی میبینه قرار نیست جوابی بشنوه حرصی بهم نزدیک میشه و رو پاهاش رو به روم میشینه….
در کمد رو باز میکنم و شروع میکنم به درآوردن لباسایی که بدون تا کردن چپونده بودم تو کمد….وقت هایی که عصبی میشم میفتم به جون خونه و تا جایی که توان دارم از خودم کار میکشم….
هدفم فقط و فقط مرتب کردن کمد هست ولی با دیدن کوله م برا اینکه بیشتر حرص بخوره دستمو دراز میکنم و بیرونش میارم…
با دیدنش اخماش صد برابر قبل بیشتر تو هم میره….
_ یعنی چی اینکار؟…بچه شدی؟…کوله برا چیته؟….
____________
_ با توام؟….
گوشه ی پیرهنی که دستمه رو میکشه و پرت میکنه چند متر اونورتر….
_ اون عوضی که بدون گفتن بهم باهاش قرار گذاشتی چی گفت که اینجوری هار شدی؟.؟…قراره هر کی از راه میرسه و هر چرت و پرتی بگه تو باور کنی؟….
به یاد ساره چشمام پر میشه….کاش زنده بود و همچین روزهایی رو میدید…..
سرم بالا میاد و به چشماش زل میزنم….
_ برا چی از همون اول حقیقت رو نگفتی؟….غریبه بودم برات؟…یا بی کس؟…گفتی ساره مرده و هر چرتی که پشت سرش بگم خودش نیست که از خودش دفاع کنه…آره؟….چرا وقتی اصلان باهات حرف زد و از پدر بودن گفت بهم چیزی نگفتی؟…تا کی قرار بود پنهان کنی…..
چشم میدزده و اینبار مثل خودم رو زمین میشینه….عقب میره و تکیه میده به تخت….
نفس عمیقی میکشه و میگه: من دوسش داشتم…..بیشتر وقت های بچه گیم رو خونه حاج آقا بودم…پیش ساره..یه دونه عمم…اونم خیلی دوسم داشت…یهو بعد از دزدیدن سکه ها و خالی شدن فروشگاه ساره هم غیبش زد…تو چند روزی که نبود خونه شد جهنم…وقتی هم که برگشت بدتر شد…کاری براش از دستم برنمیومد….بچه بودم و هیچ زوری نداشتم…حتی درست و حسابی نمی دونستم اطرافم چه خبره و برا چی اذیتش میکنن….بزرگتر که شدم افتادم دنبالش...هر جایی که فکرش رو بکنی برا پیدا کردنش رفتم ولی هیچی به هیچی…دستمم به هیچ جا بند نبود...
نگاهش به صورتمو و چشمای خیسم که میفته ادامه میده: ساره مرده….هر اتفاقی هم که بیفته اون زنده نمیشه……
با تکون دادن سرم و قورت دادن آب دهنم رو بهش میگم: آره خودش رفت….ولی من هستم… نمیتونم بی تفاوت باشم وقتی میون اون همه بلایی که سرس اومد منم حضور داشتم….
پاهام رو دراز میکنم و بی خیال تا کردن لباس ها تکیه میدم به کمد پشت سرم….
_ بهم گفت وقتی به دنیا اومدم تا چند روز بهم شیر نداد تا بمیرم….فقط یه ماهم بود که ولم کرد و رفت….الان که فهمیدم چه خبر بوده بهش حق میدم….حق میدم ولی دلمم برا خودم میسوزه….من بی گناه ترین شخص زندگیش بودم….مقصر هر اتفاقی که برا من و ساره افتاده پدر توعه بارمان….پدرت یه نامرده…کسی که به خواهر خودش رحم نکرد و بی آبروش کرد….اینهمه سال با سکه هایی که دزدیده بود زندگیش رو ساخت بدون اینکه براش مهم باشه خواهرش کجای این شهر و تو چه شرایطی داره زندگی میکنه….تو تقصیری نداشتی تو به وجود اومدن بدبختی های ساره ولی به من ظلم کردی…تموم این مدت میدونستی به ناحق انگ حروم زادگی بهم میزنن و هیچی نگفتی….ساره قبل از تجاوزی که بهش شده بود حامله بود اونم نه به حرومی، بین خودش و اصلان صیغه ی محرمیت بود و تو اینو میدونستی و…..
_ چی؟؟!….
میپره وسط حرفم و زل میزنه بهم….
_ چی میگی تو؟…این چرندیاتو کی گفته؟؟…اون مثلا بابات؟….
لب هام رو میکشونم تو دهنم و بدون حرفی نگاهش میکنم تا بقیه ی حرفاش رو بزنه….
_ با توام طلوع….این حرفا چیه؟….یعنی هر چی اون بهت گفته رو باور کردی؟….بهت گفته صیغه کرده ساره رو…..پس چرا بعدش ولش کرد؟…اگه صیغش بوده چطور برده خونش و چند نفری ریختن سرش….
چی!..
نگاه گیج و اخموم رو که میبینه پوزخندی میزنه و ادامه میده: یا چی؟…اینا رو بهت نگفته نه؟…فقط گفته من یه عاشق دلخسته بودم که بعد از چند سال ثمره ی عشقمو پیدا کردم و میخوام براش پدری کنم…..هااا؟..اینا رو گفته…
منتظر جواب میمونه و وقتی حرفی نمیزنم بلند میشه و دستشو طرفم دراز میکنه….
_ پاشو ببینم….هی هیچی نمیگم واسه خودت میتازونی….
هیچی نمیگم که خم میشه و با گرفتن کمرم کمک میکنه بلند شم…..
_ وای به حالت اگه بچم چیزیش بشه طلوع….مرتیکه بی شرف بهش گفتم زن من الان شرایطش رو نداره بخواد حرفی بشنوه…. گشته گشته شماره ی تو رو پیدا کرده….من بدونم چطوری و کی شمارتو داده شلوارشو میکشم سرش….
با کمکش رو تخت میشینم… بالشت رو پشتم میذاره و با گرفتن شونه هام مجبورم میکنه دراز بکشم….
_ تکون نخور برم یه چیزی بیارم بخوری…رنگ به روت نیست دیوونه…سرخود بلند میشی میری سر قرار و خیال میکنی یه بی شرف که بعد از چند سال پیداش شده میخواد برات پدری کنه….
از اتاق میزنه بیرون که دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم و میزنم زیر گریه…..
خسته شدم….از همه چی….ذهن آشفتم اینقده بهم ریخته که هیچ جوره نمیتونم جمع و جورش کنم….
با یه لیوان آبمیوه داخل میاد و لبه ی تخت میشینه…..
اشک هام گوله گوله از چشمام سر میخوره و میون موهام گم میشه….
لیوان رو رو میز میذاره و کنارم دراز میکشه….
با دستش صورتمو تمیز میکنه و پیشونیم رو میبوسه….
_ ببخش عزیزم….ببخش قربونت برم….یه لحظه عصبی شدم نفهمیدم چی شد….بشکنه دستم که زدم تو گوشت….
دماغمو بالا میکشم و به پهلو دراز میکشم تا رو به روش قرار بگیرم….
_ دکتر نگفت پهلو به پهلو میشی اول باید بشینی…
_ همه چی رو برام بگو بارمان….تو رو خدا….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خانم شاهانی بلا ب دور باشه انشاءالله که خوب شدید؟؟؟
خانم شاهانی عزیز واقعا نگرانتون هستیم اگر امکانش هست جواب احوالپرسی رو بدین خیالمون راحت شه
آره خدایی من هر روز سر میزنم ببینم از حالشون خبری دادن یا نه؟کاش یه سر بزنن واقعا نگران شدیم
سلام همتا جان حالت خوبه؟بهتر شدی؟
سلام خانم شاهانی بهتری گلم 💖
سلام خانم شاهانی بهتری گلم
بلا دور باشه ازت همتا جان
زودتر خوب شو منتظر پارت بعدی هستیم
آرزوی سلامتی دارم براتون خانم شاهانی.بلا دوره انشاالله.
دروغ میگویی بهتر از راست
سلام بچه ها..امیدوارم حالتون خوب باشه….از همه ی کسانی که رمانم رو دنبال میکنن معذرت میخوام…روزی که این رمان رو نوشتم تمام سعیم رو کردم که به موقع پارت بدم و زود تمومش کنم ولی متاسفانه ببماری برام پیش اومد و نتونستم به موقع پارت بدماین مدت بیمارستانم و واقعا شرایط نوشتن رو ندارم..از همتون معذرت میخوام.
همتا جان خوبی ؟بیمارستان چرا؟😔
بلا دوره گلم چی شده؟انشالل زودتر خوب شی 💖
ایوااایییی ناراحت شدم همتا جان فدا سرت مهم حال خودته ان شاءالله زودتر سلامتیت و بدست بیاری از حال خودت بی خبرمون نزار مراقب خودت باش عزیزم
همتا جانم چرا پارت جدید نمیدی
پارت جدیدنداریم
ای کاش یکدفعه کل پارتا را میزاشتی خیلی خوب میشده
همتا جان پس چرا دیگه پارت نمیزاری
چرا پارت نیست تا الان باید دو پارت میومد
زودتر پارت بزارین خب😐
تشکر خانم نویسنده بعد از کلی انتطار ، پارت گذاری شد.
گفتم همونطور که شکایت از نبود پارت میکنیم تشکر هم بکنیم.
طلوع باید همقدم شوهرش باشه ، تا مشکلاتش کمتر بشن، آدمای دور ورش همونایی هستن که مادرش به بدبختی رسوندن، باید اعتماد کنه به تنها فرد زندگی ش که الان بچه ش تو شکمش ، بارمان دلی عاشق طلوع
از حرفای بارمان مشکوک میشم
هم میگم عاشقه شه هم می گم نیست
خب یه عکسی چیزی از طلوع و بارمان بزار ببینم قیافه طلوع چه شکلی تا راحت بفهمیم
اگه زشت بود بارمان داره به طلوع ترحم میکنه
اگه زیبا بود دوست داره . ولی 101%ترحمه
والاااا
چه ربطی به زشتی و زیبایی داره؟خیلی دخترا هستن که بی نهایت خوشگلن ولی بهشون خیانت شده مورد سوء استفاده قرار گرفتن بازیچه شدن چرا عشق و غلط تفسیر میکنید کسی که واقعا و از ته دل عاشق باشه چهره معشوقش براش زیباترین چهرست هر چند در نظر مردم زشت ترین باشه و کسی که عاشق نیست حوری بهشتی هم باشی باز برات عیبی میزاره
اقا من از شما خیلی معذرت می خوام
مشکل از مغز من بود ببخشید 😊
امیدوارم باز طلوع گول اصلان و نخوره کاش دفتر خاطرات مادرش و بهش بدن کاش فیلم تجاوز به مادرش و نشونش بده بارمان تا طلوع بفهمه پدرش چه عاشق دلخسته ای بوده😏😏
ادمین میدونید چرا سایت مد وان بالا نمیاد؟
الان درست شد
عالییی بود نویسنده جان ، اگه میشه پارت گذاری بیشتر باشه