رمان طلوع پارت ۱۵۶

3
(3)

 

 

_ روزی که خبر ازدواج تو و بارمان رو شنیدم نزدیک بود دو تا شاخ رو کله م سبز بشه….از خیلی وقت پیش اسم مبینا و بارمان رو هم بوده، در ثانی چند روز قبل از عقدتون بارمان بهم زنگ زد ولی هیچی از دوست داشتن تو بهم نگفته بود….نمیدونم شایدم من اینجور فکر میکنم، ولی به نظر من ازدواج شما بر پایه ی دوست داشتن نبود، یعنی از طرف بارمان نبود، اون به خاطر ابروی خانواده ش هر کاری میکنه…اینکه به سرعت تو‌ رو راضی کرد که ازدواج کنین بعدم خیلی زود بچه دار بشین فقط و فقط یه دلیل میتونه داشته باشه اونم اینکه میخواست تو‌ رو کنترل کنه و تحت نظر خودش باشی، وگرنه تو کت یکی مثل من نمیره بارمان رو در روی حاج رستایی بایسته و با دختری که اینهمه حرف پشت خودش و مادرش باشه ازدواج کنه، غیر از اینکه بین بد و بدتر، بد رو انتخاب کرده باشه….

 

لبخند تلخی رو لبهام میشینه، حس کسی رو دارم که انگار کم کم داره جون میده و تموم میشه، بارمان نمیتونه با من همچین کاری کرده باشه…امکان نداره که همچین کاری کنه…اون منو دوست داره…خودش بهم گفت…چندین و چند بار هم گفت….به خاطر من با همه درگیر شد…فقط به خاطر اینکه منو دوست داره…

 

 

_ بارمان میدونست که دیر یا زود تو حقیقت رو میفهمی..برا همینم تصمیم گرفت زود بچه دار شین….به هر حال یه مادری که شرایط نگه داری از بچه رو نداره خیلی راحت میشه ساکت نگهش داشت…من تو این دادگاه ها مو سفید کردم طلوع، دیدم مادرهایی که پا گذاشتن رو دل و جوونی و عمر و حق زندگی خودشون، فقط برا نگه داشتن بچه هاشون…..بارمان یه فیلم واضح از تجاوز ساره داره ولی راضی به تحویل دادنش نیست…از اصلانی که اونجور ناجوانمردانه به عمش تجاوز کرده گذشت فقط و فقط به خاطر پدرش، میدونست پای اصلان برسه به دادگاه هر چیزی رو که از پدرش میدونه میگه، میگه و حاج حمید رستایی بزرگ زمین میخوره، ولی این کار رو نکرد…..

 

 

 

 

نمیدونم از شوک حرفایی هست که شنیدم یا ضعفی که از صبح گریبان گیرش شدم….هر چی هست باعث میشه حالت تهوع بگیرم….نفس های عمیقی که میکشم بی فایده ست….محتویات معدم به سمت دهنم هجوم میارن، به سرعت در و باز میکنم و لبه ی جوب میشینم…شروع میکنم به بالا اوردن و چیزی جز اسید معدم نیست که از دهنم میریزه….دلم مرگ میخواد حتی با وجود بچه ی تو شکمم….میبینم که به سرعت از ماشین پیاده میشه و جلوم قرار میگیره…همه ی این چند ماه زندگی جلو چشمم رد میشه….اوایل رابطم با بارمان، اون ازم متنفر بود، بهم تجاوز کرد….واقعا چی شد یهو گفت عاشقت شدم….من اصلا بچه نمی‌خواستم…بهش هم گفتم ولی بدون اینکه بخوام کار خودش رو کرد…

 

 

نگاهمو میدوزم به آسمون….میخوام از بین ستاره ها به خود خدا برسه….آخه این دنیا و آدماش چی از جونم میخوان….

 

دستمو به زمین میگیرم و بی توجه به محمدحسینی که یک کلمه از حرفایی که میزنه رو متوجه نمیشم، بلند میشم….نگاهم همچنان به بالاست و دست خودم نیست که با تمام بی توانی و بی جونیم شروع میکنم به جیغ کشیدن……

 

_ خداااا…..چی از جونم میخوااای….مگه من بندت نیستم….چرا پس تمووم نمیشه.. جونمو بگیر و راحتم کن..خسته شدم دیگه زندگی….خسته شدم دیگه…بسمه…بسمه….

 

 

 

صدام کم کم تحلیل میره که بازوم توسط محمدحسین کشیده میشه و تو آغوشش فرو میرم…..

 

_ اروم باش دختر….بیا بریم بالا یه چی بدم بخوری…داری میلرزی…..

 

به خودم میام و تند از بغلش بیرون میام…

 

سمت ماشینش میرم و دفتر مادرم رو همراه با کیفم برمیدارم….من یه دختر بدبختم که یه مادر بدبخت داشت و قراره یه دختر بدبخت دیگه رو به دنیا بیارم….

 

بی توجه به صدا زدن های محمدحسین ازش دور میشم…..

 

 

 

 

 

کمرم و پاهام از اینهمه راه رفتن درد میگیره….تا دیروز وقتی میخواستم از اتاق خواب تا اشپزخونه راه برم باید نق نق بارمان رو به جون میخریدم….ولی الان اینقده راه رفتم که زیر شکمم درد گرفته….یعنی باور کنم دوستم نداشته….پس چرا باورش کردم من….زندگی مشترکمون رو که بالا پایین میکنم خیلی جاهاش بوی عشق نمیداد….

 

 

قدمام کم کم بی جون میشن و پای درختی رو چمن ها میشینم….نشستنم همزمان میشه با خیس شدن همه ی لباس هام…..ولی مهم نیست….هیچی دیگه مهم نیست….پارک شلوغه و هوای خوب پاییزی مردم رو بیرون کشونده و بیشتر جاهاش رو خانواده نشسته….

 

 

دفتر رو از کیفم در میارم و میخوام شروع کنم به خوندن که نور ضعیف پارک باعث میشه نوشته هاش رو خوب نبینم…

 

موبایل رو بیرون میارم که با دیدن صفحه ی روشنش متوجه دویست و هشت تماس از بارمان میشم….

 

 

میخوام چراغ قوه ش رو فعال کنم که بازم زنگ میخوره….

 

 

 

سرمو تکیه میدم به تنه ی درخت پشت سرم و ایکون سبز رو فشار میدم و موبایل رو می چسبونم به گوشم…

 

 

 

تا چند ثانیه اول فقط صدای بلند نفس کشیدن میشنوم……

 

 

_ کجایی؟…..

 

میفهمم که صداش از پشت دندون های کلید شده از خشم بیرون میاد…..

 

 

نفسمو آه مانند بیرون میدم و لب میزنم: نترس بارمان رستایی، نترس، من جایی نمیرم….یعنی جایی ندارم که برم…..تو که اینو خوب میدونی،دیگه چرا نگرانی…..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
2

رمان قاصدک زمستان را خبر کرد 0 (0)

1 دیدگاه
  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت…
images 1

رمان هیچکی مثل تو نبود 2.5 (4)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان هیچکی مث تو نبود خلاصه : آنا مفخم تک دختر خانواده مفخم کارشناس ارشد معماریه. بی کار و جویای کار. یه دختر شاد و سر زنده که با جدیت سعی میکنه مطابق میل پدرو مادرش رفتار کنه و اونها رو راضی نگه داره. اما چون اعتقادات و…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
۰۳۴۶۴۲

دانلود رمان نیلوفر آبی 5 (1)

5 دیدگاه
    خلاصه رمان:     از اغوش یه هیولابه اغوش یه قاتل افتادم..قاتلی که فقط با خشونت اشناست وقتی الوده به دست های یه قاتل بشی،فقط بخوای تو دستای اون و توسط لب های اون لمس بشی،قاتل بی رحمی که جذابیت ازش منعکس بشه،زیبایی و قدرتش دهانت رو بدوزه…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۹۲۰۰۷۰

دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه…
IMG 20240524 022305 966

دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی 5 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۵۱۰۲۰۶

دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

42 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

امروز پارت نیست خانم شاهانی لطفا قطعش نکنین

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

لطفا پارت بده و قطعش نکنننن

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
10 ماه قبل

هی بدبختی هاش تمومی نداره که

lilo
lilo
10 ماه قبل

دست محمد حسین درد نکنه که اینارو ب طلوع گفت بالاخرههههه

حالا کو اونایی ک میگفتن طلوع خیلی بارمانو اذیت میکنه؟؟؟😏

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  lilo
10 ماه قبل

اینجام
من همینجام بگو
بگو بشنوم
البته فحش نده فقط اومدم حرف دلت رو بگوشم وگرنه من اونا نیستم

مینا
مینا
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

😂 😂 😂 😂 😂

lilo
lilo
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

فقط اومدم بگم اگه ی بار دیگه از این بارمان زشت طرفداری کردی هرجا هستی پیدات میکنممممم و پرچمت میکنم😂😂😂چقدر این پارت از دست این بارمان عصبی شدم

....
....
10 ماه قبل

موودی تر من خودمم که تو پارت قبل میخواستم بزنم تو دهن بارمان
ولی نمیدونم چرا نمیتونم راجع بهش بد فکر کنم

بیش فعالی دارم
بیش فعالی دارم
پاسخ به  ....
10 ماه قبل

چقد منی تو
منم نمی خوام بد فکر کنم ولی هر شخصی با اسم بارمان بیار جلوم یک جوری میزنمش
تا شب خونی بگیره یا شب ادراری هر کدوم که درست باشه همون

مینا
مینا
پاسخ به  بیش فعالی دارم
10 ماه قبل

از دست تووووو🤣🤣🤣🤣🤣

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

نمیدونم محمدحسین چه اصرای داره که بگه بارمان طلوع رو دوست نداره

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
10 ماه قبل

چون واقعا دوس نداره فقط برای جبران کارش و اینکه جلوش و بگیره علیه پدرش کاری نکنه باهاش ازدواج کرد اگه تو رمان دقت کنید دقیقا بعد اینکه فهمید محمد حسین به طلوع پیشنهاد ازدواج داده فورا گفت عاشقشه تا از نزدیکی طلوع به محمد حسین جلوگیری کنه قبلش فقط میگفت براش خونه میگیره و کمکش میکنه کار پیدا کنه

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  مینا
10 ماه قبل

ولی الان بخاطر بچشونم که باشه دوستش داره

مینا
مینا
پاسخ به  خواننده رمان
10 ماه قبل

شاید دوسش داشته باشه ولی بچه فقط یه مانع هست برای کنترل طلوع دیدی که حتی وقتی طلوع خبر بارداریش و داد بارمان اصلا خوشحالی نکرد حتی طلوع شک کرد و ازش بپرسید بارمان خوشحال نشدی؟ببین عزیزم ما هم نمیگیم بارمان بده اون تا جایی که تونسته خوبی کرده البته اولش کم ظلم نکرده خوبیهاش در واقع وظیفشه ولی اولویت بارمان پدرشه که گیر نیفته و تنها کسی که میتونه پدرش و پای میز محاکمه بکشه طلوعه بارمان با یه تیر چند نشون میزنه با خودش حساب کرده طلوع بی کس و کاره هم بهش جای خواب میدم هم محبت میکنم جبران تجاوزم و کارهای بد پدرم در حق مادرش هم توسط بچه کنترلش میکنم علیه پدرم کاری نکنه دیدی که بعد اومدنشون از بیمارستان اولین چیزی که گفت این بود که چرا اون حرفا رو به پدرم زدی

نرگس
نرگس
10 ماه قبل

سلام خوبی لطفاً رمان هامین هم بزارید

M.h
M.h
10 ماه قبل

واقعا نمیشه امشب یه پارت دیگه بدی

خواننده رمان
خواننده رمان
10 ماه قبل

ممنون خانم شاهانی که هر روز پارت میذارین
ولی بارمان الان طلوع رو دوست داره مطمئنم

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  خواننده رمان
10 ماه قبل

بابا من می دونم این رمانه هاا
اخرش عین فیلم کره‌ای می مونه
پسره به دختره می رسه اخرش همه میان طرف طلوع ولا
بیخودی حرص نخورین افسرده می شین
اونم تو این ایران که همه ناراحتن شما بخند بابا

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  خواننده رمان
10 ماه قبل

بابا من میدونم این اخرش چطوری میشه
مثلا رمانه هاا
عین این فیلم کره‌ای ها دیدن دیگه؟
پسره و دختره به هم میرسن حالا یا یه بنده خدایه دیگه عاشقش میشه یا هم بارمان یا
همون عوضی امیر گوه امیر سگ
و همه میان طرف طلوع
ناراحتی نداره که بخند بابا افسرده میشین ها
مثلا ایرانه هاهمه ناراحت

neda
عضو
10 ماه قبل

دلم گرفت واقعن 🥺

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

اححح منم بخدا دلم ریش ریش شد
ای وای بازم یه اهنگی به خاطرم اومد
که میگه
هوای شهر دلگیره دلم بیتابه از یادت
نچ ربطی نداش راستیی من دخترم
اسمم پناه😙
چاکریم

neda
عضو
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

به به پناه خانوم نازمون …
خوشحالم از آشناییت …🥰
منم که میشناسی؟
وای به حالت نشناسی با دمپایی مخصوصم میام سر وقتت..😂

بیش فعالی دارم
بیش فعالی دارم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

ولا فقط می دونم اسمت نداس که اونم خودت نوشتی 😂
وااا شمام دمپایی دارین مگه ؟

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

والا دروغ چرا من فقط می دونم اسمت چیه
اونم خودت نوشتی
واااا دمپاییی چیزای دیگه ای هم برای قتل من هست ها

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

😂😂😂چرا همه چیو دو تا دوتا می نویسم من😂😂😂
دیزم نمیاد گفتم بزار بازم بنویسم

neda
عضو
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

آخه دمپایی من فرق می‌کنه 😂

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

جون من😂😂
چه فرقی

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
10 ماه قبل

هااااا دید گفتم بارمان عاشقشه
زر زدم عاشقش نیست اصلا بلف زدم
شکر خوردم
عاشقش نیست
الان میگین پس چرا ۲۸۰ یا هر عدده زیاده دگه ای بهش زنگیده
چون بچه شو داره به خطر می ندازه
شایدم نباشه و عاشقش باشه
اگه نبود بازم زر زدم که در اینده مشخص میشه

neda
عضو
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

چرا با خودت درگیری بچه‌ 😂

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

کلا من درگیرم با همه چیز با همه کس
واییی اهنگ فراریم فراری ازهمه جا فراری از همه کس فراری فراریم فراری یادم اومد
ربطی نداشت ولی وقتی بیش فعال باشی میاد ربطش

مینا
مینا
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

چرا به خودت بد و بیراه میگی دختر😂😂😂😂

مینا
مینا
10 ماه قبل

الهی بمیرم برات طلوع😭😭😭😭😭بچه ها یادتونه بهتون میگفتم طلوع ازدواجش با بارمان غلط بود؟اون عاشقش نیست؟همتون دیس لایک دادید بهم حالا دیدید؟حرفهای محمد حسین همون حرفهاییه که من اولش گفتم محاله کسی که به دختری تجاوز میکنه و هزاران بار بهش میگه هرزه یهو معجزه بشه و عاشقش بشه حتی وقتی فهمید بچه داره خوشحالی نکرد اینقدر تابلو بود که طلوع هم ازش پرسید از بچه دار شدنمون خوشحال نیستی؟بارمان همه کاراش بخاطر خانوادشه و هم میخواست تجاوزش به طلوع و جبران کنه کاش طلوع اینقدر زود گول نمی‌خورد حق با محمد حسینه طلوع بخاطر بچه مجبوره که ساکت شه و انتقام نگیره 😔😔😔😔

ببش فعال هستم
ببش فعال هستم
پاسخ به  مینا
10 ماه قبل

با اینکه نمیخوام باور کنم ولی خیلی حق گفتی
چرا اخه انقد حق گفتی دهنتو باید طلا گرفت یا شایم حرفت رو طلا گرفت نمی دونم ولی طلا بگیرن
اخخخخخ خدااااااا چقد بدبختی طلوع
ولی نهههههههههه بارمان کثافت خوشتیپ خررررر همش چشت دنبال مبینا بود خررررررر
طلوع خوشگل خرررر احمق چرا انقد بدبختی تو دلم براش داره دون دون میشه

مینا
مینا
پاسخ به  ببش فعال هستم
10 ماه قبل

الهی من دورت بگردم چقدر شیرینی تو آخههههه😘😘😘😘😘

بیش فعالی دارم
بیش فعالی دارم
پاسخ به  مینا
10 ماه قبل

خدااااا نکنه
من دورت بگردم اخه این چه حرفیه
منو تو نداره که

مینا
مینا
پاسخ به  بیش فعالی دارم
10 ماه قبل

خدا نکنه زنده باشی 😂😂😂😂

بیش فعال هستم
بیش فعال هستم
پاسخ به  مینا
10 ماه قبل

هینن خدا نکنه من دورت بگردم
واا مگه منو تو داره

مینا
مینا
پاسخ به  بیش فعال هستم
10 ماه قبل

😂 😂 😂 😂 😂

Roya
Roya
پاسخ به  مینا
10 ماه قبل

بلی شما درست میگین ولی من احساس می کنم بارمان شاید اوایل حس به طلوع نداشته ولی فعلا فک کنم کم کم عاشقش شده خدا کنه عاشق شده باشه ولی طلوع ازش جدا بشه تا بفهمه چی به چیه امید وارم محمد حسین بدون کدام چشم داشتی با طلوع همکاری کنه

مینا
مینا
پاسخ به  Roya
10 ماه قبل

بله الان امکانش هست دوسش داشته باشه چون خدایی رفتار بدی هم نداره با طلوع مراقبشه ولی اولویتش خانوادشه و متاسفانه تو هدفی که طلوع داره مقابلشه منم بخاطر طلوع دلم میخواد بارمان طرف حق و بگیره و تعصب و بزاره کنار چون پدرشه واقعااا ظالمه و ظلمی که کرده کل زندگی طلوع رو زیر و رو کرده و نمیشه ازش گذشت امیدوارم طلوع بازم ضربه نخوره

مینا
مینا
پاسخ به  Roya
10 ماه قبل

محمد حسینم مثل بارمان دنبال جبرانه چون اگه اون ساره رو رد نکرده بود هیچ کدوم از این اتفاقا نمیفتاد یکی نیست بگه مرد حسابی تو که دوسش نداشتی چرا رفتی خواستگاریش و نامزد کردی و بهش ضربه زدی محمد حسینم کم مقصر نیست ولی پدر بارمان که بخاطر مال دنیا اصلان و وارد زندگی خواهرش کرد بعدم ادای غیرتیها رو همیشه درآورد و مرتب کتکش زد گناهش هزاران برابره البته مشخص نیست بقیه برادرا هم باهاش بودن یا تنهایی اینکار و کرده ولی همشون عوضین

آهو
آهو
10 ماه قبل

بخدا که کریم گرفت بیچاره طلوع کاش عشق بارمان دروغ نباشه😭😭😭😭

دسته‌ها

42
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x