اشکی:بلند شو دیگه شب شده
_نمیخوام خوابم میاد
اشکی:تو که نمیخواستی بخوابی پس چرا الان بلند نمیشی؟
_تقصیر توئه اینقدر خوابیدی که منم خوابم گرفت
اشکی:حالا که بیدارم
چیزی نگفتم که صدای گوشیه اشکی بلند شد که
اشکی:سلام دایی……فردا بر میگردیم…. آره….. مطمئن باش….نمیگم….نه فعلا
تو همون حالتی که بودم گفتم:چی گفت؟
اشکی:میخواست ببینه کی برمیگردیم و الان کجاییم
_اوه
اشکی همونجوری که من رو بلند میکرد خودش هم نشست که
_خیلی بدی
اشکی:وقت شامه نکنه میخوای که گلی خانم بیاد و تو این وضعیت ببینتمون؟
_خب ببینه مگه چیه؟ شوهرمی
و دوباره خواستم هلش بدم که از روی تخت بلند شد و منم بلند کرد و کشوندم سمت دستشویی، به ناچار رفتم دستشویی و آبی به دست و صورتم زدم که تا حدودی خواب از سرم پرید. از دستشویی اومدم بیرون که اشکی روی تخت دراز کشیده بود و دست هاشم زیر سرش بود که
_تو منو به زور بلند میکنی بعد خودت می خوابی؟
اشکی:منتظر تو بودم
اشکی بلند شد و تیشرتش رو برداشت که دوباره نگاهم افتاد به دست چپش که یه قسمتی از پوست دستش از بقیه ی جاهای دیگه تیره تر بود.
خودم رو رسوندم کنار اشکی و دستم رو گذاشتم روی بازوش و
_اینجا چی شده؟
اشکی یه نگاه کوچیک به دستش انداخت و
اشکی:چیزی نشده
_پس این چیه؟
اشکی:ماه گرفتگیه که از بچگی باهامه
تا حالا درمورد ماه گرفتگی روی پوست زیاد شنیده بودم ولی خب ندیده بودم ولی این یکی خیلی خوشگل بود که روی پاهام بلند شدم و بوسه ای روی ماه گرفتگیش زدم و
_خیلی دوستش دارم
اشکی:منم دوستش دارم
سرم رو بلند کردم و بهش نگاه کردم که داشت با لبخند نگام میکرد
_میدونی خیلی خود شیفته ای؟
بدون اینکه جوابم رو بده ابرویی بالا انداخت و تیشرتش رو پوشید.
با همدیگه از اتاق رفتیم بیرون
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
بعد از خوردن شام میز رو جمع کردیم و برگشتم توی اتاق و از اونجایی که آقاسعید با اشکی کار داشت و میخواست باهاش تنها حرف بزنه اشکی باهام نیومد.
بخاطر اینکه تنها بودم، حولم رو برداشتم و رفتم توی حموم. یه دوش آب گرم گرفتم و بعد حولم رو پوشیدم و بعد از اینکه یکمی نم موهام رو گرفتم حوله ی کوچیکی دور موهام پیچیدم و از حموم اومدم بیرون که از اشکی خبری نبود. یعنی آقا سعید با اشکی چیکار داشته که اینقدر طول کشیده؟
جلوی آیینه وایسادم که همون موقع اشکی اومد توی اتاق که از توی آینه زل زدم بهش که چهرش یه کوچولو ناراحت بود. سرش رو اورد بالا و با دیدن من همون یه ذره ناراحتیش هم از بین رفت. بدون اینکه حرفی بزنه اومد و پشت سرم وایساد. حوله ی دور موهام رو باز کرد که موهام مثل آبشار ریختن پایین. همونجوری که دستاش رو دورم حلقه میکرد، سرشم فرو کرد بین موهام و چند تا نفس عمیق کشید و بعد ازم فاصله گرفت و سرش رو گذاشت روی شونم و خمار نگام کرد که
اشکی:تا حالا بهت گفتم که عطر موهات م*س*تم میکنه؟
ابرویی بالا انداختم و
_نچ
اشکی:عطر موهات م*س*تم میکنه آرام
و بعد بوسه ای روی گردنم زد که از گرمی لباش روی گردن باعث شد که حالم خراب بشه. نمیدونم قیافم یا چشمام چجوری بود که
اشکی:درد چاویل م*س*تت له گیانم
_یعنی چی؟
اشکی:درد و بلای چشای م*س*تت به جونم
لبخندی زدم و برگشتم سمتش که داشت بهم نزدیک میشد که
_نکن الان نه
اشکی سوالی نگام کرد که
_یکی میاد میبینتمون
اشکی:اگه منظورت میتراست که فرستادمش رد نخود سیاه
نگاش کن فکر همه جاشم میکنه تارفتم که بگم پس آقا سعید و گلی خانم چی؟ لباش رو گذاشت روی لبام و مهر سکوت رو زد به لبام که منم همراهیش کردم.
چرخید که الان پشت من به تخت بود. حرکت کرد و منم باهاش عقب عقب میرفتم که با خوردن پاهام به تخت وایساد و بعد ازم جدا شد و بهم نگاه کرد. با این که میخواستمش اما واقعا میترسیدم که یکی بیاد که
_اشکی ..
اشکی هولم داد که افتادم روی تخت و خودشم روم خیمه زد که
اشکی:هیسسسسسس کسی نمیاد
که همون موقع در باز شد و گلی خانم اومد تو اتاق که همونجا فاتحم رو خوندم. هر چی اشکی رو هلش دادم از جاش تکون نخورد و تمام نگاهش به گلی خانم بود. وقتی که نگاه گلی خانم افتاد به ما همچین سرخ شد که گفتم الان منفجر میشه اما سریع نگاهش رو از ما گرفت و به در و دیوار نگاه کرد و بلند بلند میگفت که
گلی خانم:این اشکان و آرام دوباره کجا رفتن که نیستن؟ اشکااان؟؟؟آراااام؟ نچ انگاری نیستن
همینجوری داشتم به حرکاتش نگاه میکردم و تو شوک بودم که سریع رفت بیرون و در رو بست که با برگشتن اشکی سمتم دوباره به خودم اومدم، که داشت با شیطنت نگام میکرد. دستام رو مشت کردم و زدم روی سینش
_دیدی….دیدی اومد و دیدمون؟الان من چجوری با این رو به رو بشم هاااان؟
اشکی همونجوری که میخندید گفت:حالا انگار چی شده؟فوق فوقش گلی خانم هم دلش میخواد میره سروقت سعید و سعید هم دعامون میکنه
چشمام از این همه بیحیاییش درشت شد که
_خیلی بی حیایی
اشکی:میدونم ولی تو هم چشمات رو اینجوری نکن که میخورمتا
آخه که من دلم میخواد تو همین کارو بکنی ههههه بخاطر همین همونجوری نگاش کردم که
اشکی:بعدم مگه همین چند ساعت پیش که من بهت گفتم گلی خانم میاد و میبینتمون نگفتی که خب ببینه مگه چیه؟شوهرمی؟ الانم تو زنمی خب؟
پر رویی نثارش کردم که خواست بهم نزدیک بشه؛ برای اینکه یه کمی ناز کنم دستم رو گذاشتم روی لباش
_نچ به من نزدیک نمیشیا
بی توجه به من دستم رو اورد پایین سرش رو به گردنم نزدیک کرد که جدی گفتم
_اشکان دارم میگم نزدیکم نشو. هنوزم اثرات چند روز پیشت روی بدنمه
اشکی اول خشکش زد و بعد ازم فاصله گرفت که بد جوری اخماش هم توی هم بود
داشت کامل از روم بلند میشد. نگاش کن یه ذره هم بلد نیست ناز بکشه
دستام رو بلند کردم و محکم دور گردنش پیچیدم و کشیدمش که افتاد روم. سرم رو بلند کردم و کنار گوشش جوری که لبام به گوشش میخورد گفتم
_یه ذره هم بلد نیستی ناز بکشی نه؟
گرمی نفساش اونم کنار گوشم بدجوری داشت م*س*تم میکرد که لاله ی گوشم رو به دندون گرفت که گره ی دستام از دور گردنش باز شد. خوبه میدونست که تا چه اندازه روی لاله ی گوشم حساسم و باهام اینجوری میکرد
تمام وجودم با همین حرکت کوچیکش نبض میزد که بی حال افتادم روی تخت که گفت
اشکی:بدجوری جدی بودی به خاطر همین فکر کردم نمیخوای
ناز کشیدن چیه تو منو دیوونه کردی
اینبار خودم پیش قدم شدم و دستام رو دور گردنش حلقه کردم و لبام رو گذاشتم روی لباش و محکم بوسیدمش که اونم همراهیم کرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عاااااالی بودی،براوووو
لطفا هرروز بذار
فقط واکنش گلی خانم🤣🤣🤣🤣🤣🤣