رمان قایم موشک پارت 13

 

 

خونسرد از پریسا می‌پرسه:

 

– دوست دختر امیری؟

 

پریسا گیج نگاهش می‌کنه و بدون اینکه بال بال زدن های منو ببینه، با مکث جواب می‌ده:

 

– آره…

 

لبخند دیارا عمیق تر می‌شه.

دستشو سمت پریسا دراز می‌کنه.

 

– خوشبختم. منم دیارام. زن امیر!

 

چشممو محکم می‌بندم.

دیارا واقعاً سلیطه بود.

 

پریسا بهت زده نگاهش می‌کنه.

دختره هنگ کرده… اصلاً نمی‌دونه چه واکنشی باید نشون بده!

 

قبل از اینکه فرصت کنه خودشو جمع و جور کنه؛ دیارا با همون خونسردی کشنده‌ش، ضربه‌ی آرومی سر شونه‌ی پریسا می‌زنه.

 

– قصد استراق سمع نداشتما… خیلی یهویی متوجه شدم داشتی چه پیشنهاد روشن فکرانه‌ای به امیر می‌دادی.

 

مصنوعی می‌خندم و قبل از هرگونه حمله‌ی دیارا به پریسا، دستشو می‌کشم.

 

– دیارا جان… بریم خونه باهم صحبت کنیم؟

 

 

 

تای ابرو واسم بالا می‌ندازه و دستمو می‌کشه.

 

– بشین عزیزم… بحث تازه داره داغ می‌شه.

 

کنارش می‌شینم با استرس روی میز ضرب می‌گیرم.

سعی می‌کنم خوشبینانه ترین حالت ها رو توی ذهنم مرور کنم.

 

اولیش، دیارا از کنترل خارج شه و در حالی که پریسا رو از گیس گرفته، دور تا دور کافه می‌چرخه.

 

دومیش، دوباره از کنترل خارج بشه و لگد بکشه زیر میز و همه‌چیو روی پریسا خالی کنه.

 

سومیش، گلدون روی میز رو توی سر پریسا بشکونه.

 

انقدر حالم از احتمالات وارده بد می‌شه که دیگه دلم نمی‌خواد احتمال چهارم و پنجم رو با خودم مرور کنم.

 

با حالتی ترحم برانگیز به صورت پریسا نگاه می‌کنم.

طفل معصوم معلوم نیست تا چند دقیقه دیگه می‌تونه اینجوری سالم بمونه…

 

دیارا با تک سرفه‌ای بحث رو دوباره ادامه می‌ده.

 

– خب… کجا بودم؟ آهان. سر پیشنهادات اروپایی سرکار عالیه!

 

پریسا سعی می‌کنه خونسردیش رو بدست بیاره.

 

– من چیز غیر متعارفی نگفتم.

 

 

 

دیارا چشم گرد می‌کنه:

 

– پس‌ رابطه با مرد زن دار جدیدا عرف شده؟ وا… انقلاب شده ما خبر نداریم؟

 

نفسمو کلافه فوت می‌‌کنم.

 

– خانوما… می‌شه لطفا…

 

دیارا با همون چشم گرد کرده‌ی ترسناکش که بیشتر شبیه قاتل سریالیاش کرده، سمت می‌چرخه و انگشت اشاره‌ش رو تهدید آمیز سمتم می‌گیره.

 

– تو یکی خفه شو!

 

با اضطراب آب دهنم و قورت می‌دم و دست به سینه سرم رو پایین می‌ندازم.

 

دیارا دوباره با همون لبخند ترسناکش سمت پریسا برمی‌گرده.

شمرده شمرده می‌گه:

 

– ببین منو دختر قشنگ… من کار ندارم رابطه‌ت با امیر چی بوده و یا چی می‌خواد بشه. تا وقتی اون اسم منحوسش به عنوان مثلاً شوهر تو شناسنامه‌ی منه؛ و تا وقتی که اسم من به عنوان زنش تو شناسنامه‌شه؛ به خودت حتی جرات نده اسمش رو بیاری.

 

روی میز خم می‌شه و تو صورت پریسا می‌غره:

 

– گرفتی؟ وقتی جدا شدیم هر غلطی دلتون خواست بکنید منم تشویق می‌کنم! اما الان، فکر اینکه حتی اسم چیزایی که مال منه رو بیاری از سرت بیرون کن… امیدوارم واضح باشه!

 

 

 

حس می‌کنم هرلحظه ممکنه دیارا بترکه.

یعنی عین یه بمب ضامن داره که از وقتی منو با پریسا دیده ضامنشو کشیدن.

نمی‌دونم کی می‌ترکه.

فقط خودمو آماده کردم، به محض ترکیدنش به پریسا بگم فرار کنه…

 

پریسا عصبی لبخند می‌زنه.

 

– ازدواجتون یه ساله دیگه؟ اوکی… تو این یه سال من کاری به امیر ندارم. اما به محض اینکه ازدواجتون تموم شــ…

 

دیارا حرفشو قطع می‌کنه و از جا بلند می‌شه.

 

– تا همینجاش به من مربوطه.

 

دست منو می‌کشه و بلندم می‌کنه.

 

– بریم.

 

سرسری با پریسا خداحافظی می‌کنم و پشت سر دیارا راه می‌افتم.

 

به محض اینکه پامون رو از در کافه بیرون می‌ذاریم منفجر می‌شه.

 

– فکر کردی با چی طرفی امیر؟

 

دستامو مسالمت آمیز بالا میارم.

 

– ببین…

 

– خفشو! فقط خفشو! فکر کردی واسم مهمه با کی می‌پری یا چه غلطی می‌کنی؟

4.1/5 - (46 امتیاز)
پارت های قبلی همین رمان

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x