رمان نفوذی پارت 31

0
(0)

 

 

منم گفتم چشیده و بین حرفام هم یاشار فحش میدادم آیلین شبنم اول از جای که یاشار بهم نزدیک شده بود برگاشون ریخته بود..

مسخره کردن اولش ولی بعدش شبنم دو تا فحش نون ابدار نثارش کرد

 

برای آیلین و شبنم که گفتم چیشده یکم آروم تر شدم

ولی آیلین میگفت یاشار اونجور پسری نیست که فکر می کنی یعنی قصد دست درازی یا اذیت کردن نداشته

از اینکه خودش توی این عمارت بوده و شناخت بیشتری از یاشار داشته اینو میگفت

 

من یاشار هنوز نمی شناختم و نمیتونستم قضاوتش کنم..

ولی بازم این کارشو تلافی میکنم تا با من از این شوخیا نکنه!

 

 

” مهتاب ”

 

بعد رسیدن به دبی رفتیم خونه ای فرخنده، اتفاق های که پیش اومده بود در چند روز گذشته رو بهش گفتیم

اونم از اتفاق های پیش اومده متحیر و نگران شد

و اتفاقات پیش اومده رو به زور هضم کرد

بعد رسیدن به دبی میلاد منتظر نموند و خودشو شایان رفتن سراغ چنتا باند..

 

هر چی اصرار کردم منم با خودشون ببرن من اینجا نگرانم و رو پا بند نيستم ولی قبول نکردن که منو با خودشون ببرن

منم ناچار موندم پیش فرخنده

ولی روی پا بند نبودم

نگاهم به در بود که کی میلاد و شایان میان و یه خبر میدن..

حتی زنگ هم نزدن..

نمیدونستم چیکار کنم توی ذهنم هزار فکر و خیال میومد و می رفت

دلم گواه بد میداد

از طرفی هم نگران میلاد و شایان بودم

که نکنه چیزشون بشه

بغضی توی گلوم بود که با یه تلنگر آماده ای جاری شدن بود ولی مقاوت میکردم..

به خودم قوت قلب میاد و میگفتم نفوس بد نزنم

سعی کردم آروم باشم ولی نمیشد

با خودم میگفتم منم برم؟

ولی کجا برم؟

برم دنبال فرهاد؟

یعنی توی اون خونه ای قدیمی؟

نه نه نمیشه..

نمیدونم چرا گذشته مثل سایه دنبال آدم میاد و زندگی آدمو به گند میکشه

نمیدونم چرا این گذشته توی گذشته نموند!

 

با صدای فرخنده به سمتش برگشتم

 

-مهتاب بیا یکم بشین، اینجور می کنی منم بیشتر نگران میشم

 

با حالت چهره ای نگرانم لب زدم :

 

-فرخنده آخه چجور نگران نباشم؟

 

زمین بهم جا نمیده که بشینم با خودم میگم منم بلند شم برم اینجا موندنم بی فایده اس

 

فرخنده کمی اخم کرد و گفت:

 

-آخه مگه تو جای بلدی که بری؟

میخوای کجا بری؟

 

یه زنگ به میلاد بزن ببینم کجان؟

چیکار میکنن؟

 

-زنگ زدم ولی جواب نداد..

 

به سمت میز وسط سالن رفتم و گوشیمو از روی میز برداشتم شماره ای میلاد گرفتم

استرس گرفته بودم

دعا میکردم که میلاد جواب بده که نداد

نگران تر شدم

عصبی و با اخم گفتم :

 

-آخه چرا گوشیشو جواب نمیده؟

کجا موندن

فرخنده که داشت سعی می کرد با حرفاش منو اروم کنه گفت:

 

-عزیزم بیا یه دقیقه بشین

بزار منم یه زنگ میزنم

به سمت مبل رفتم و نشستم تا فرخنده زنگ بزنه

همین که می‌خواست فرخنده زنگ بزنه صدای آیفون اومد..

 

مثل برق گرفته ها سریع از جام پریدم و گفتم :

 

 

-خودشونن؟

 

فرخنده به سمت آیفون رفت و گفت :

 

-آره.. آره خودشونن..

 

منتظر نموندم که میلاد و شایان بیان داخل

و خودم به سمت در رفتم

امیدوارم که یه خبری گرفته باشن

به میلاد که رسیدم نفسی کشیدم و گفتم :

 

-چیشد میلاد؟

چیکار کردین؟

 

میلاد که از چهرش معلوم بود خبر چندانی توی دستش نیست و رو به من گفت :

 

-آروم باش عزیزم..

بیا بریم داخل بهت میگم چیشده

با هم دیگه رفتیم داخل و کنار میلاد روی مبل نشتسم و رو بهش مغموم گفتم :

 

-خب؟

 

میلاد سیگاری روشن کرد و پوکی بهش زد و دودشو فرستاد بیرون و بعدش شروع به حرف زدن کرد

تا میخواست حرف بزنه من ده بار میمردم و زنده میشدم

وقتی گفت که هنوز چیز خاصی دست گیرشون نشده مثل یک تایر پنچر و ناامید شدم..

 

دمغ و با بغض نگاهی به میلاد کردم و گفتم :

 

-تا بخواین یه کاری کنین یه وقت دیر نشده باشه

اون عوضی ها کاری نکنن با هانا و شبنم

 

میلاد فیلتر سیگارو انداخت توی جا سیگاری و دستای منو گرفت و گفت:

 

-مگه من مردم؟

من دخترمون پیدا میکنم بهت قول میدم خب؟

 

دستامو کمی فشرد که گفتم :

 

-دفعه ای بعد که خواستین برید منم همراهتون میام و توام نه نمیاری

 

میلاد که اولش میخواست مخالفت کنه ولی میدونست که من لج بازم و اگه منو همراه خودشون نبرن خودم میرم و بخاطر همین مخالفتی نکرد..

 

 

:::هانا:::

 

 

داشتم تینا و مسیح می‌پایدم که دارن از عمارت میرن بيرون همین که رفتن بیرون تند قدم برداشتم سمت آسانسور

با صدای یاشار همونجا وایسادم

 

-خانم کجا تشریف می برن؟

 

اول کمی استرس گرفتم ولی سعی کردم آروم باشم و برگشتم سمتش، دستامو به هم فشردم و به چهره ای ریلکسش نگاهی کردم

و گفتم:

 

-میخوام برم طبقه ای بالا برای نظافت

 

دستشو از جیبش درآورد و به گوشه ای لبش کشید و گفت:

 

-خب اشتباه داری میری راه طبقه ای بالا از پله هاست نه آسانسور..

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۸ ۲۳۱۵۴۲۲۵۱

دانلود رمان عزرایل pdf از مرضیه اخوان نژاد 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   {جلد دوم}{جلد اول ارتعاش}     سه سال از پرونده ارتعاش میگذرد و آیسان همراه حامی (آرکا) و هستی در روستایی مخفیانه زندگی میکنند، تا اینکه طی یک تماسی از طرف مافوق حامی، حامی ناچار به ترک روستا و راهی تهران میشود. به امید دستگیری…
IMG 20230128 233719 6922 scaled

دانلود رمان جانان 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     جانان دختریه که در تصادفی در سن 17 سالگی به شدت مجروح می شه و صورتش را از دست می دهد . جانان مادر و برادرش را مقصر این اتفاق می داند . پزشک قانونی جسد سوخته دختری را به برادر بزرگ و…
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۹ ۲۱۰۲۱۸۰۲۹

دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در…
567567

دانلود رمان بید بی مجنون به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان: سید آرمین راد بازیگر و مدل معروف فرانسوی بعد از دوسال دوری به همراه دوست عکاسش بیخبر از خانواده وارد ایران میشه و وارد جمع خانواده‌‌ش میشه که برای تحویل سال نو دور هم جمع شدن ….خانواده ای که خیلی‌هاشون امیدی با آینده روشن آرمین نداشتن…
InShot ۲۰۲۳۰۳۰۲ ۱۱۲۵۵۲۴۵۵

دانلود رمان کام بک pdf از آنید 8080 2 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : کام_بک »جلد_دوم فلش_بک »جلد_اول       محراب نیک آئین سرگرد خشن و بی رحمی که سالها پیش دختری که اعتراف کرد دوسش داره رو برای نجاتش از زندگی خطرناکش ترک میکنه و حالا اون دختر رو توی ماموریتش میبنه به عنوان یک نفوذی..
InShot ۲۰۲۳۰۶۱۲ ۱۴۳۸۱۸۴۶۹

دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری 5 (1)

2 دیدگاه
  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی…
IMG 20230128 233728 3512

دانلود رمان سمفونی مردگان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           سمفونی مردگان عنوان رمانی است از عباس معروفی.هفته نامه دی ولت سوئیس نوشت: «قبل از هر چیز باید گفت که سمفونی مردگان یک شاهکار است»به نوشته برخی منتقدان این اثر شباهت‌هایی با اثر ویلیام فاکنر یعنی خشم و هیاهو دارد.همچنین میلاد…
InShot ۲۰۲۳۰۷۱۳ ۲۳۵۴۱۴۵۲۰

دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی 5 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۵۰۶۴۴۶

دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری 0 (0)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x