رمان نفوذی پارت 33

5
(1)

 

 

 

بعد یه دید زدن سر سری اتاقش و یه فیض کامل که از اتاقش بردم..

شروع کردم به زیرو کردن اتاقش..

اتاقش انقد بزرگ بود که نمیدونستم از کجا شروع کنم و چیو بگردم؟

سریع و سر سری اتاقشو گشتم و مواظب بودم چیزی رو جا به جا نکنم که متوجه بشه

گرچه که فکر نکنم اصلا بفهمه

وقت نبود و میترسیدم که الان مسیح و تینا سر کلشون پیدا بشه از اتاقش اومدم بیرون

 

اوووف نمیدونستم کجا رو دنبال گردنبدم بگردم..

اون گردنبد خیلی برام با ارزش بود

گردنبندی بود که مامانم بهم داده بود..

زیر گِل هم که شده باید پیداش کنم

ولی مسیح گفت ذوبش کرده

واقعا گردنبندمو ذوبش کرده‌؟

شاید ذوبش نکرده و داده اون تینا عفریطه

کلافه و پریشون شدم

دکمه ای آسانسور رو زدم دیگه نميتونستم اتاق تینا برگردم

ترسیدم که یه وقت مسیح و تینا سر برسن و دیگه هیچی..

رفتم پایین و خداروشکر هنوز مسیح و اون عفریطه نیومده بودن..

 

صدای نکره ای شران از سالن هم به گوشم می رسید زنیکه ای عبوث!

فقط دستور میده..

خودش هم دست به سیاه و سفید نمیزنه

بهتر بود تا نیومده برم توی آشپز خونه و خودمو مشغول انجام کاری کنم که نیاد مُخ منم تیلیت کنه..

 

 

موقع شام بود و هر کدوم از دخترا مشغول انجام یه کاری بودن..

شران که بالا سرمون بود هی بهمون امرو نهی می کرد و می گفت ‌زود باشین

و فلان کارو زود انجام بدید

خیلی رو مخم رژه نظامی میرفت..

خیلی کلافه شده بودیم از دست شران

یعنی اگر به من بود سرشو مثل سر مرغ میکندم

 

ظرف سالاد رو برداشتم و رفتم توی سالن تا یکم از شنیدن حرفای شران که زیادی رو مخم بود آروم بشم

پام به فرش سالن گیر کرد نزدیک بود بیفتم و ظرف شیشه ای سالاد هم روی زمین پخش کنم که تعادل خودمو حفظ کردم

و خداروشکر خَتم به خیر شد

ولی شنیدم یکی پوزخندی زد

یاشار بود تکیه داده بود به دیوار کنار پنجره و سیگار می کشید

با تمسخر گفت :

 

– انگار دست و پا چُلُفتی هم هستی

 

و پوکی از سیگارش کشید

نمیدونستم چرا این بشر همش رو اعصاب من راه می رفت؟

دلم میخواست همین ظرف شیشه ای رو بکوبم تو سرش و بگم تو چه مرگته ‌؟

فازت چیه؟

اگه با من سر جنگ داری بسم الله

ولی زهی خیال باطل

تو خواب اینارو میتونستم بهش بگم

دندونامو روی هم سابیدم و بدون حرفی رو ازش برگردوندم و به سمت میز رفتم

ظرف سالاد گذاشتم روی میز و میخواستم از سالن

برم بیرون که تینا وارد سالن شد

میدونستم که اون شب که قهوه روش خالی کردم

الان زیاد پاچمو میگیره

و چون خدمتکار این عمارت بودیم زیاد کار میداد دستم

ولی به جهنم

من بیدی نیستم که با این باد های تینا بلرزم یا بترسم

و ضعفی هم نشون نمیدم

با صدای منفورش به سمتش برگشتم :

 

 

-هووی دختره.. برام یه قهوه بیار

 

از شنیدن حرفش عصبی شدم و دستامو مشت کردم

این چه زری زد؟؟؟

به سمتش رفتم عصبی اخمو بیشتر توی هم کشیدم و از پشت دندون های کلید شده ام غریدم :

 

-هوی یعنی چی؟؟

مگه با حیوونی؟؟

 

تینا که از رفتارم جا خورده بود بر و بر نگام می کرد خانم خانما انتظار داشت اونجور صدام کنه و من هیچی نگم نخیر از این خبرا نبود من تحمل چنین حرفای اصلا ندارم

 

بعد چند ثانیه عصبی گفت :

 

-دختره میدونی جایگاهت کجاست که با من اینجوری بر خورد می کنی؟؟

حقت مسیح بفروشت به همون شیخا که عروسک جنسی بشی..

 

با این حرفش خون خونم رو می‌خورد

انقدر از عصبانیت ناخونامو توی گوشت دستم فرو کردم که فک کنم پوست دستم زخم شد

از عصبانیت رو به انفجار بودم

یه قدم به سمتش رفتم و بهش توپیدم :

 

-دختره ای پا پَتی فکر کردی چه گوهی هستی که اینجوری با من حرف میزنی؟؟

فکر کردی چون دوست دختر مسیح هستی میذارم هر گوهی دلت خواست بخوری؟؟

نه کور خوندی..

از این خبرا نیست

 

تینا که از رفتارم حسابی جا خورده بود

از عصبانیت صورتش قرمز شده بود

دستشو برد بالا که بزنه تو گوش من

قبلی که من بخوام دستشو بگیرم

با صدای یاشار که با تشر و عصبانیت گفت تینا

 

تینا دستش توی هوا موند

یاشار با قدم های بلند به سمتون اومد

اول نگاهی به من و بعد نگاهی به تینا کرد

 

عصبی رو به تینا گفت :

 

-فکر کردی اومدی توی این عمارت باید با خدمتکارا بد رفتاری کنی؟

و هر چی دلت خواست بارشون کنی؟

 

چشاشو ریز کرد و جدی تر گفت :

 

-میخوای خودت هم خدمتکار کنم و به مسیح هم بگم چه رفتار زننده و گوهی باخدمتکارا داری؟ هان؟؟

 

تینا از اینکه یاشار داشت بخاطر رفتارش با من مواخذه اش می کرد حسابی چشماش گرد شده بود

و پلک هم نمی زد

 

منم از اینکه اینجور یاشار پیش تینا ازم حمایت کرده بود تو کونم عروسی به پا شده بود و

تو دلم به تینا میخندیدم که حالش سر جاش اومده

 

تینا با پته مته گفت :

 

-آخه.. منکه چیزی بهش نگفتم

نگاهی به من کرد و گفت اول اون انگار با من دعوا داشت

 

یاشار عصبی تر غرید :

 

-من کر که نبودم، بودم؟؟

کور هم نبودم

پیش من زر اضافی نزن تینا

یاشار دست اشارشو سمت تینا آورد بالا و جدی گفت :

 

 

-فقط یه بار دیگه.. یه بار دیگه ببینم با خدمتکارا بد رفتاری میکنی یا حتی قصد اذیت کردنشون داری

خودم دمار از روزگارت در میارم که به غلط کردن بیفتی

الان هم از جلو چشمام گم شو..

 

تینا بدون حرفی تنها با نفرت و خشم نگاهی به

من کرد و از کنارمون گذشت و رفت

 

از اینکه یاشار ازم حمایت کرده بود حس خوبی داشتم

شاید خلافکار بودن ولی انگار هنوز چیزی از حق و ناحق و عدالت می‌دونستن..

ولی رفتارش برام یکم عجیب بود که به من چیزی نگفت ولی به تینا حرف زد

ولی خودش دید که اول تینا کرم خودشو ریخت منم جوابشو دادم

بخاطر این کارش باید ازش تشکر میکردم

 

سرم پایین بود و زیر لب آروم جوری که بشنوه گفتم :

 

-ممنون

 

و میخواستم از سالن بیام بیرون که گفت :

 

-الکی به دلت صابون نزن فکر کنی ازت حمایت کردم، فقط حد و مرز تینا بهش نشون دادم و بهش فهموندم که با بقیه ای خدمتکارا بد رفتاری نکنه..

 

برگشتم و با تعجب بهش نگاهی کردم که به صورت متحیرم پوزخندی زد و رفت..

عجب دیوثی بود این!

منو باش ازش تشکر کردم واسه خودش اعتماد به سقف گرفته..

نکبت..

حقشِ فقط بهش فحش بدم نوش جان کنه

با صدای آیلین به خودم اومدم

 

-هانا چیشده؟

داشتم میومدم صدای یاشار شنیدم که عصبانی بود

تینا هم با صورتی عصبانی و سرخ شده از سالن بیرون اومد

 

چیشده؟

تینا چیزی بهت گفته؟

 

چشمامو توی حدقه چرخوندم و گفتم وای یه دقیقه ایست کن چقد سوال پرسیدی دختر

بیا بریم آشپز خونه بهت میگم..

 

 

به دخترا گفتم چیشده، از اینکه یاشار حال تینا رو گرفته و جواب دندون شکنی بهش داده بود میخندیدن..

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 230736 486

دانلود رمان به من نگو ببعی 5 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :           استاد شهرزاد فرهمند، که بعد از سالها تلاش و درس خوندن و جهشی زدن های پی در پی ؛ در سن ۲۵ سالگی موفق به کسب ارشد دامپزشکی شده. با ورود به دانشگاه جدیدی برای تدریس و آشنا شدنش با دانشجوی…
IMG 20230128 233708 1462 scaled

دانلود رمان ضد نور 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما…
Screenshot 20220925 090711 scaled

دانلود رمان شوگار 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         مَــــن “داریوشَم “…خانزاده ای که برای پیدا کردن یه دُختر نقابدار ، وجب به وجب خاک شَهر رو به توبره کشیدم… دختری که نزدیک بود با سُم های اسبم زیرش بگیرم و اون حالا با چشمهای سیاه بی صاحبش ، خواب…
IMG 20231031 193649 282

دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو 1 (1)

9 دیدگاه
    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان…
InShot ۲۰۲۴۰۲۲۵ ۱۴۲۱۲۴۸۹۴

دانلود رمان آسمانی به سرم نیست به صورت pdf کامل از نسیم شبانگاه 4.4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دقیقه های طولانی می گذشت؛ از زمانی که زنگ را زده بودم. از تو خبری نبود. و من کم کم داشتم فکر می کردم که منصرف شده ای و با این جا خالی دادن، داری پیشنهاد عجیب و غریبت را پس می گیری. کم کم…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۰ ۱۵۴۴۲۹۹۴۷

دانلود رمان وسوسه های آتش و یخ از فروغ ثقفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     ارسلان انتظام بعد از خودکشی مادرش، به خاطر تجاوز عمویش، بعد از پانزده سال برمی‌گردد وبا یادآوری خاطرات کودکیش تلاش می‌کند از عمویش انتقام بگیرد و گمان می کند با وجود دختر عمویش ضربه مهلکی میتواند به عمویش وارد کند…  
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۴ ۲۳۲۳۳۵۳۱۳

دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان 0 (0)

3 دیدگاه
  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام…
nody عکس شخصیت های رمان کی گفته من شیطونم 1629705138

رمان کی گفته من شیطونم 5 (1)

4 دیدگاه
  دانلود رمان کی گفته من شیطونم خلاصه : من دیـوانه ی آن لـــحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی و محکم در آغوشم بگیــری … و شیطنت وار ببوسیم و من نگذارم.عشق من با لـجبازی، بیشتر می چسبــد!همون طور که از اسمش معلومه درباره یک دختره خیلی شیطونه که…
400149600406 1552892

رمان خلافکار دیوانه من 5 (1)

بدون دیدگاه
  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش  

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x