رمان گرداب پارت 230 - رمان دونی

 

 

 

 

مهتاب خانوم سری به دو طرف تکون داد و با بی حالی روی مبل نشست…

 

با صدای باز شدن در ورودی خونه، همه مضطرب به راهرو خیره شدن که کمی بعد سورن ازش بیرون اومد و با تعجب به بقیه نگاه کرد….

 

لبخنده گنگی زد و گفت:

-به به سلام..جمعتون جمعه..

 

با البرز و کیان دست داد و با بقیه هم احوال پرسی کرد…

 

متوجه ی سنگینی و اضطراب جمع شد و نگاهی به اطراف انداخت…

 

کم کم اخم هاش توی هم فرو رفت و نگاهش رو خیره به مهتاب خانوم کرد و گفت:

-حالت خوبه مادرجون؟..اتفاقی افتاده؟..

 

نگاهش رو به اطراف چرخوند و قبل از اینکه کسی جواب بده، دوباره گفت:

-پرند کجاست؟!..

 

با این سوالش، مهتاب خانوم دیگه طاقت نیاورد و بغضش ترکید و زد زیر گریه…

 

سورن هاج و واج بهشون نگاه کرد و با وحشت گفت:

-چی شده؟..پرند کو؟..

 

البرز خودش رو به سورن رسوند و بازوش رو گرفت و با اخم های درهم گفت:

-بیا بشین سورن..

 

بازوش رو از دست البرز دراورد و با صدایی که کم کم داشت بلند میشد گفت:

-همینجا بگو..پرند کجاست؟..مادرجون چرا گریه میکنه؟…

 

#پارت1345

 

به سرعت خودش رو به مهتاب خانوم رسوند و جلوی مبلی که نشسته بود، زانو زد و دستش رو توی دستش گرفت و گفت:

-چی شده مادرجون؟!..

 

مهتاب خانوم دست ازادش رو روی گونه ی سورن گذاشت و با گریه گفت:

-سورن پرندم نیست..از عصری رفته بیرون و هنوز نیومده..

 

قلب سورن لرزید و ته دلش خالی شد..

 

چشم هاش گرد شد و با نفسی گرفته، بی صدا لب زد:

-چی؟..

 

صدای گریه ی مهتاب خانوم بلندتر شد و دستش رو روی صورتش گذاشت و زار زد…

 

سورن به سرعت از جا پرید و رو به کیان و البرز فریاد زد:

-یکیتون بگه چی شده..یعنی چی پرند نیست؟..

 

البرز چشم هاش رو بست و با حالی داغون چرخید و پشت به بقیه کرد…

 

توان توضیح دادن نداشت..خودش حالش خراب بود و از نگرانی زیاد به مرز دیوونه شدن رسیده بود…

 

کیان تنها کسی بود که کمی خوددار تر بود..با اینکه حال اون هم دست کمی از بقیه نداشت اما حداقل می تونست خودش رو کنترل کنه….

 

اب دهنش رو قورت داد و با صدایی گرفته توضیح داد:

-عصری به خاله گفته میره بیرون یه هوایی بخوره اما دیگه نیومده..خاله وقتی زنگ زده و دیده گوشیش خاموشه، فکر میکرد با ماست برای همین بهمون زنگ زد…..

 

#پارت1346

 

چنگی به موهاش زد و با نگرانی ادامه داد:

-اما ما بعد از تعطیلی کار دیگه ازش خبر نداشتیم..من خودم ظهر رسوندمش خونه و رفتم..دیگه به هیچکدوممون زنگ نزده….

 

رنگ از رخ سورن پرید و دست های لرزونش رو مشت کرد و سرش چرخید سمت ساعت روی دیوار…

 

خودش ساعت پنج، اخرین بار بعد از اون اتفاقی که براش افتاده بود، باهاش حرف زده بود و دیگه هیچ تماسی ازش نداشت….

 

کارش طول کشیده بود و نتونسته بود زودتر بیاد خونه..

 

الان ساعت نُه و نیم شب رو نشون میداد و سابقه نداشت پرند تا این موقع تنها بیرون از خونه بمونه و به کسی هم خبر نده….

 

زبونش رو روی لب های خشک شده ش کشید و عصبی گفت:

-چرا به من خبر ندادین؟..

 

مهتاب خانوم که همچنان داشت گریه می کرد، اهسته گفت:

-سرشب که به بچه ها زنگ زدم به تو هم زدم..گفتی مطبی و از تو حرف هات فهمیدم پرند پیشت نیست..با خودم فکر کردم پرند میاد و دیگه تورو نگران نکنم…..

 

سورن چشم هاش رو بست و دندون هاش رو محکم روی هم فشرد…

 

الان وقت سرزنش کردن کسی نبود..خصوصا مهتاب خانوم که حال خوبی نداشت وگرنه کلی حرف اومد روی زبونش که بهش بگه اما جلوی خودش رو گرفت…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاصی

    خلاصه رمان:         در انتهای خیابان نشسته ام … چتری از الیاف انتظار بر سر کشیده ام و … در شوق دیدنت … بسیار گریسته ام … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جوزا جلد دوم به صورت pdf کامل از میم بهار لویی

  خلاصه رمان:     برای بار چندم، نگاهم توی سالن نیمه تاریک برای زدن رد حاجی فتحی و آدمهایش چرخید، اما انگار همهی افراد حاضر در جلسه شکل و شمایل یکجور داشتند! از اینجا که نشسته بودم، فقط یک مشت پسِ سر معلوم بود و بس! کلافه بودم و صدای تیز شهردار جدید منطقه، مثل دارکوب روی مغزم منقار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان رویای قاصدک

  دانلود رمان رویای قاصدک خلاصه : عشق آتشین و نابی که منجر به جدایی شد و حالا سرنوشت بعد از دوازده سال دوباره مقابل هم قرارشون میده در حالی که احساسات گذشته هنوز فراموش نشده‌!!!تقابل جذاب و دیدنی دو عشق قدیمی…ایلدا دکترای معماری و استاد دانشگاه موفق و زیبایی که قسم خورده هرگز دیگه به عشق شانس دوباره ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x