رمان دونی

 

 

 

 

دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و دست هام رو برداشتم و ترکیدم از خنده…

 

اخم هاش توی هم رفت و نگاهش که هشدار دهنده و تهدید امیز شد، با خنده ای که نمی تونستم کنترلش کنم قدمی به عقب برداشتم و گفتم:

-ببخشید..نفهمیدم یه لحظه چی شد..

 

با چشم هایی که از خوشی و لذت برق میزد قدمی سمتم برداشت و با تهدید گفت:

-دعا کن نگیرمت..

 

یه قدم دیگه که برداشت از جا پریدم و دویدم روبه روش سمت دیگه ی میز و با خنده گفتم:

-ببخشید..به خدا نمی خواستم بخندم..اما خیلی بامزه شده بودی…

 

-ضد حال زدن به من بامزه س که نتونستی جلوی خنده اتو بگیری؟…

 

قدم هاش رو بلندتر و سریع تر کرد که بی اختیار جیغ ارومی کشیدم و دویدم سمت در و خودم رو از اشپزخونه پرت کردم بیرون…

 

صدای قدم هاش و حرف های تهدید امیزش رو از پشت سر می شنیدم و تند دور مبل ها می دویدم…

 

همزمان جلوی جیغ و خنده ام رو هم نمی تونستم بگیرم و این بیشتر حرصیش می کرد…

 

با خنده دویدم و جیغ زدم:

-ببخشید..سورن جونم..

 

-زهرمار..

 

بلندتر خندیدم اما چون خسته شده بودم سرعتم کم شده بود…

 

#پارت1568

 

توی یک لحظه نفهمیدم چی شد و از کجا خودش رو به جلوم رسونده بود که تا به خودم بیام دیدم محکم بهش برخورد کردم….

 

دست هاش رو سریع و محکم دورم حلقه کرد و من با هیجان دوباره جیغ زدم…

 

با خنده به تقلا افتادم تا خودم رو ازش دور کنم اما حلقه ی دست هاش رو محکم تر کرد و گفت:

-الکی خودتو خسته نکن..بالاخره گیرت انداختم..

 

به نفس نفس افتاده بودم و همچنان بلند بلند قهقهه می زدم…

 

کمی که گذشت و فهمیدم دیگه از دستش خلاصی ندارم، اروم سرم رو بلند کردم تا با زبون ریختن ازش بخوام ولم کنه اما نگاهم که به صورتش افتاد، حرفم توی دهنم موند…..

 

خنده ام اروم اروم بند اومد و گیج و منگ تو چشم هاش خیره شدم…

 

با اینکه جز قد بلندها بودم اما باز هم یک سر و گردن ازم بلند تر بود و برای دیدن صورتش باید سرم رو خیلی بالا می گرفتم….

 

حتی لبخند هم روی لبم نموند و لب هام کاملا بی حرکت شدن…

 

انقدر داغ و پر حرارت خیره شده بود بهم که انگار داشت حرارت نگاهش رو به کل بدنم انتقال میداد…

 

دست هام روی سینه ش لرزید و اروم و گیج صداش کردم:

-سورن..

 

یک دستش رو از دورم باز کرد و لای موهام فرو کرد و پشت سرم رو کامل توی دست بزرگش گرفت…

 

جوری که انگار سرم رو از پشت به دستش تکیه داده بودم و رو به بالا توی نگاهش خیره شده بودم…

 

#پارت1569

 

نگاهش رو بین چشم ها و لب هام چرخوند و بدون هیچ لبخندی پچ زد:

-تو فقط بخند..بخند که زندگی بهم بخنده..که دنیا جای قشنگتری بشه…

 

بی اختیار و دوباره صداش کردم:

-سورن..

 

نگاهش رو بی قرار توی چشم هام چرخوند:

-جون دل سورن..

 

لبم لرزید اما هیچ کلمه ای از بینشون خارج نشد..انگار لالم کرده بود…

 

ارتباط چشمیمون هنوز برقرار بود که پر احساس لب زد:

-دوسِت دارم..

 

پلک هام روی هم افتاد و نفسم حبس شد..

 

حسی شیرین تو کل وجودم پخش شد..با هربار شنیدن این جمله ی دو کلمه ای از زبونش دنیام زیر و رو میشد…

 

اروم چشم هام رو باز کردم و به چشم هاش که خمار و مست نگاهم می کرد، خیره شدم و مثل خودش لب زدم:

-منم..

 

خیره به لب هام زبونش رو روی لب های خشکش کشید و گفت:

-تو هم چی؟..

 

لبخنده خیلی محوی روی لب هام نشست و مطمئن تکرار کردم:

-منم دوسِت دارم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 81

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان سرپناه pdf از دریا دلنواز

خلاصه رمان :       مهشیددختری که توسط دوست پسرش دایان وبه دستورهمایون برادرش معتادمیشه آوید پسری که به خاطراعتیادش باعث مرگ مادرش میشه وحالاسرنوشت این دونفروسرراه هم قرارمیده آویدبه طور اتفاقی توشبی که ویلاشو دراختیاردوستش قرارداده بامهشید دختری که نیمه های شب توی اتاق خواب پیداش میکنه درگیر میشه آوید به خاطر عذاب وجدانی که از گذشته داره

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
رمان خلافکار دیوانه من

  دانلود رمان خلافکار دیوانه من خلاصه : دختری که پرستار یه دیوونه میشه دیوونه ای که خلافکاره و طی اتفاقاتی دختر قصه میفهمه که مامان پسر بهش روانگردان میده و دختر قصه میخواد نجاتش بده ولی…… پـایـان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت سایه ها pdf از بهاره شریفی

  خلاصه رمان :       رمان حاضر در دو زمان حال و گذشته داستان زندگی و سرگذشت و سرنوشت دختری آرام، مهربان و ترسو به نام عارفه و پسری مغرور و یکدنده به نام علی را روایت می کند. داستان با گروهی از دانشجویان که مجمعی سیاسی- اجتماعی و….، به اسم گروه آفتاب به سرپرستی سید علی، در

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکارچیان مخفی جلد اول

    خلاصه رمان :       متفاوت بودن سخته. این که متفاوت باشی و مجبور شی خودتو همرنگ جماعت نشون بدی سخت تره. مایک پسریه که با همه اطرافیانش فرق داره…انسان نیست….بلکه گرگینه اس. همین موضوع باعث میشه تنها تر از سایر انسان ها باشه ولی یه مشکل دیگه هم وجود داره…مایک حتی با هم نوعان خودش هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند

  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه آقا؟! و برای آن که لال شدنم را توجیه کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mobin
mobin
6 ماه قبل

فاطیی توروخودااا امشب ی پارت گرداب بدههه لدفااااا

camellia 520
camellia 520
6 ماه قبل

خوب خدا رو شکر هر دفعه داره پارتا آب میرن 😐

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x