ـ هیچی . مهم نیست ……… اگر کار گندم تموم شده برم داخل .
میترا با حس فاصله گرفتن یزدان ، به سرعت سمتش چرخید و از روی صندلی بدون پشتی اش بلند شد و به دنبالش راه افتاد .
ـ سی سالمه .
یزدان بی آنکه نگاهش را سمت میترا بکشاند ، نگاهش را سمت در بسته اطاق سی تی اسکن چرخاند و در همان حال جوابش را داد :
ـ گفتم که مهم نیست .
میترا جلو رفت و مقابلش ایستاد و از خود جربزه بیشتری نشان داد و اینبار این او بود که فاصله را صفر کرد و تنش را به تن یزدان چسباند و باعث شد نگاه یزدان از در کنده شود و سمت چشمانش پایین کشیده شود .
ـ برای من مهمه که سوالت و جواب بدم .
یزدان پوزخندی بر لب نشاند و تک ابرویی بالا انداخت :
ـ تو این چند سال به هزار و یک روش نخ که هیچ ، طناب برام فرستادی ، بعد ازت که می پرسم چند سالته برام کلاس میذاری ؟ …………. تو دایره زندگی من ، جایی برای چنین آدمایی نیست .
ـ باور کن کلاس نذاشتم . درست میگی ، من از وقتی تو این کلینیک دیدمت ، ازت خوشم اومد . یعنی این پرستیژ خاصت همیشه من و درگیر خودش کرده . اون حرفمم ………. کاملا بی منظور بود . باور کن .
یزدان هیچ تکانی به خودش نداد و تنها واکنش های زن مقابلش را زیر نظر گرفت …………. حالا که سوگند از زندگی اش خارج شده بود ، میترا می توانست برای مدت کوتاهی جایگزین مناسبی بجای او باشد ……….. اما یک جای کار می لنگید ……….. او اهل شروع رابطه با باکره جماعت نبود ……… طی تحقیقات میدانی که دو سه سال پیش روی زندگی این زن انجام داده بود ، اسم هیچ مردی را در شناسنامه او ندیده بود ………. حتی الان هم در انگشتان او خبری از حلقه نبود .
ـ می خوای با من وارد رابطه بشی ؟
ـ بدم نمی یاد .
ـ از شرایط ورود رابطه با من خبر داری ؟ …………. می دونی که کسی که با من وارد رابطه میشه ، باید پی همه چیز و به تنش بماله ؟ ………… من اگه وارد رابطه ای بشم تا انتهاش میرم ……….. می دونی انتهاش کجاست ؟
و سرش را پایین برد و آرام در گوش زن پچ زد :
ـ تختم .
زن بی هیچ اختیاری از حس هُرم نفس های گرم یزدان آن هم در جایی در چند سانتی متری شقیقه اش ، پلک بست و نفسش لرز برداشت .
ـ برام ………. مهم نیست .
یزدان گردن صاف نمود و عقب نشینی کرد و پوزخندش پر رنگ تر شد …….. از دخترانی که به راحتی بکارتشان را برای داشتن چیزی ، می فروختند هم بدش می آمد .
ـ من با دختر جماعت هیچ وقت هم پیاله نمیشم .
میترا پلک گشود ………. حس می کرد تمام موهای تنش از حس گرمای نفس های یزدانی که انگار پوست صورتش هنوز هم حسش می کرد ، سیخ شده .
ـ از کجا می دونی من دخترم ؟
ـ مثل اینکه یادت رفته من یکی از سهام دارای این کلینیکم و عادیه که از تمام سوابق و اطلاعات شخصی کارمندای اینجا باخبر باشم . تو سوابقت نوشته بودی مجرد ، نه متاهل .
ـ درسته ، چون شناسنامم سفیده ……….. اما …….. دخترم نیستم .
پوزخند روی لبان یزدان پر رنگ تر شد و تمام چشمانش را سیاهی فراگرفت که چندین سال تمام روح و جسمش را به تسخیر خودش درآورده بود .
ـ موضوع جالب شد .
ـ نامزد بودم …….. یعنی زن عقدیش نشده بودم .
ـ یعنی الان جدا شدی ؟
ـ آره حدودا یک سالی میشه .
ـ با کس دیگه ای هم نیستی ؟
ـ نه با هیچ کس دیگه ای نیستم .
ـ فکر کنم از آخرین قانون من خبر نداری .
ـ آخرین قانون ؟
ـ چکاپ و آزمایش ……….. فکر نمی کنی از اون دست آدمایی باشم که هر کسی رو که به دستم رسید بکشونم به تختم .
حیف ازاین عکسی که به اسم این پسره گذاشته شده که فکرکنیم چه خفن وگرگیه واسه خودش
چرااینقدر دیر پارت میزارین اخه ااااه
چ رمانیه عه از دیشب شروع کردم خوندمش اولش بهتر بود
چرا اینجوری پارت میزاری اخه؟!
خاک تو سر زنی کنن که خودشو رو میفروشه یزدانم که انگار نه انگار گنوم رو دوس داره پسره خنگ
وای خدا چقد دلم بره تارخ و افرا تنگ شده🥺
کاش یه رمان تو سایت بود از مرد بودن پسره و از مستقل و جذابیت شخصیتی دختره مینوشت ن این چرت و پرتا 🥲
فایده نداره باید برم دنبال یکی مث اون براتون😂
ب حق همین شبای عزیز خیر ببینی 🥲🫂😂
♥️😂
واقعا فاطی میاری رمان اینجوری؟؟؟
همه سعی خودمو می کنم😂
هنوز تو مطبن ؟! 🙄
هیچ جذابیتی هم نداره رمان وهم از همون اولش پر از جذابیت و اتفاق اما این ….
موافقم بشدت
خاک تو اون سر خرش کنن این ب خر و گاوو الاغه یونجه ندیده بیشتر شبیهه تا گرگه زخم خورده اه پ گندم چی
گندم تو اون خونس لنتی بیشور
اوووققققق حالم از یزدان و این مدل دخترها بهم خورد. این رمان دیگه خوندن نداره
موافقم..اینجوری دارن فسادو ترویج میکنن دو روز دیگه یه زنو همراه بابامون ندیدیم تعجب نکنیم .توبت خودمون برسه که فکرکنم عادی باشه مرده بخاطرنیاز کوفتیش هرهفته بایه زن باشه
رمان هر چند روز گذاشته میشه آخرشم انقد کمه آخه چرا
ادم کثیف انگار نه انگار گندم تو اون خونه اس دقیقا اتاق کناریش
یعنی یزدان گند زد توی احساساتم
داشتم روش کراش میزدم
یزدان واقعاااا خودشو گم کرده نمی دونه داره چه گه اضافی میخوره داره سابط میکنه لیاقتش همون تو آشغالا زندگی کردنه
چه رمان خزی😐
چرا یزدان انقدر چندشه😐