صبح که باصدای بهار که انگار داشت بایکی تلفنی حرف میزد بیدارشدم..
به ساعت نگاه کردم ۹صبح بود.. یه کم گوشامو تیز کردم ببینم چی میگه!
” بله درسته من سعی میکنم مدارک لازم رو امروز یا نهایتا فردا ظهر تحویلتون بدم”
“خیلی متشکرم ازشما.. فقط میخوام هرچه زودتر پرونده به جریان بیوفته و کارهای طلاقم انجام بشه”
باشنیدن کلمه ی طلاق مثل فنر توجام نشستم..
خدایا این دختره دیونه اس رفته وکیل گرفته! یعنی اینقدر تصمیمش جدیه؟؟؟
با قطع شدن تلفنش ازجام بلند شدم و رفتم توی حال ..
_سلام صبح بخیر…
_سلام صبح توهم بخیر.. چرا بیدارشدی برو بخواب هنوز زوده!
_بهار؟ تو دیونه شدی؟ آره؟
_یعنی چی؟
_وکیل گرفتی؟ یعنی اونقدر زندگی و آینده ات واست بی ارزشه؟؟
به همین راحتی میخوای از رضا جدا بشی؟
_اتفاقا من حالم خوبه و جنابعالی دیونه شدی! اگه آینده ام واسم مهم نبود که از اون بی وجود جدا نمیشدم!
_توبه حرف های رضا گوش کردی؟ بهش گفتی که میخوای جدا بشی؟ اصلا ازش پرسیدی دلیل اون کارش چی بوده؟
واسه چی نپرسیده و بدون اینکه دلیلش رو بفهمی میخوای به زندگی آینده ات و لگد بزنی؟
با ناراحتی و بی اعصاب گفت:
_دلیلش هرچی میخواد باشه.. دلیل میخوام چیکار وقتی خودم مچشون رو گرفتم؟
من هیچ توضیحی از اون خائن نمیخوام چون سرتاپا هیکلش دروغه!
اصلا تو واسه چی داری از رضا دفاع میکنی؟ بجای اینکه پشت من باشی داری طرف اونو میگیری؟
_من طرف توام.. طرف زندگیتم.. طرف آینده ات.. دارم می بینم چطوری داری با لج بازی گوه میزنی به زندگیت!!!
همزمان که آماده میشد با پرخاش گفت:
_تو نمیخواد نگران زندگی نکبت بارمن باشی خودم میدونم دارم چیکار میکنم!
_باشه هرکاری میخوای بکن اما دورت بگردم توروخدا باعجله تصمیم نگیر!
_اتفاقا واسه جداشدن ازاون عجله بهترین کار ممکنه.. هرچه زودتر اسمش از شناسنامه ام پاک بشه بهتره!
_اینم فکر کردی که با این کارت توی همون شناسنانه مهر طلاق میخوره؟؟
_مهم نیست! من دیگه تا آخر عمرم غلط بکنم اسم شوهر و عشق وعاشقی بیارم.. مجرد میمونم و پادشاهی میکنم..
کیفش رو برداشت و همزمان ادامه داد:
_من باید برم دیرم شده توهم بهتره بهش فکرنکنی حواسم هست دارم غلطی میکنم.. مواظب خودت باش خداحافظ
با ناراحتی و بی اعصاب گفت:
_دلیلش هرچی میخواد باشه.. دلیل میخوام چیکار وقتی خودم مچشون رو گرفتم؟
من هیچ توضیحی از اون خائن نمیخوام چون سرتاپا هیکلش دروغه!
اصلا تو واسه چی داری از رضا دفاع میکنی؟ بجای اینکه پشت من باشی داری طرف اونو میگیری؟
_من طرف توام.. طرف زندگیتم.. طرف آینده ات.. دارم می بینم چطوری داری با لج بازی گوه میزنی به زندگیت!!!
همزمان که آماده میشد با پرخاش گفت:
_تو نمیخواد نگران زندگی نکبت بارمن باشی خودم میدونم دارم چیکار میکنم!
_باشه هرکاری میخوای بکن اما دورت بگردم توروخدا باعجله تصمیم نگیر!
_اتفاقا واسه جداشدن ازاون عجله بهترین کار ممکنه.. هرچه زودتر اسمش از شناسنامه ام پاک بشه بهتره!
_اینم فکر کردی که با این کارت توی همون شناسنانه مهر طلاق میخوره؟؟
_مهم نیست! من دیگه تا آخر عمرم غلط بکنم اسم شوهر و عشق وعاشقی بیارم.. مجرد میمونم و پادشاهی میکنم..
کیفش رو برداشت و همزمان ادامه داد:
_من باید برم دیرم شده توهم بهتره بهش فکرنکنی حواسم هست دارم غلطی میکنم.. مواظب خودت باش خداحافظ
همین که بهار ازخونه زد بیرون فورا پریدم روی گوشیم و شماره ی رضا رو گرفتم.. بوق دوم جواب داد:
_جانم آبجی؟
_سلام خوبی؟
_سلام ممنون توخوبی؟ چه خبر؟
_خبرهای بد.. خیلی هم بد.. خدا به دادت برسه!
_چی شده؟ نگرانم کردی؟ بهار خوبه؟
_خوب نیست.. رسما دیونه شده.. وکیل گرفته رضا.. تصمیمش واسه طلاق خیلی جدی تر از اونیه که فکرش رو میکردیم!
اولش یه کم مکث کرد و با ناراحتی گفت:
_حدس میزدم تصمیمش جدی باشه!
_میخوای چیکار کنی؟ همینجوری دست روی دست میذاری؟
_نمیدونم چه خاکی توسرم کنم!
_با نمیدونم که حل نمیشه..
اگه واقعا نمیخوای به کارش ادامه بده باید یه کاری کنی! باید باهاش حرف بزنی…
_مگه میذاره حرف بزنم؟ همه ی شماره هامو بلاک کرده..
حتی نمیتونم بهش ایمیل بدم همه درهارو به روم بسته!
_برو محل کارش.. برو حضوری باهاش حرف بزن!
_فرار میکنه گلاویژ.. فکرمیکنی این کارهارو نکردم؟
_یعنی چی خب؟ اینجوری که نمیشه!
_ میشه بهم کمک کنی؟
_چیکارکنم؟
_میتونی بیای شرکت؟ حضوری حرف بزنیم بهتره!
خود متن خیلی کمه بعد چه برسه به اینکه وسطاش متن تکراری بیاد 😶
ریدم ت رضا بعد بهار ک نمیزارن ما ی نظر کراشمون عمادو ببینیم
بهار ک انقدر تو کارهای گلاویژ دخالت می کنه چرا تا گلاویژ ی چیز میگه میپره بهش اونوقت اگه گلاویژ ی تو بهش بگه میرینه بش ی سیلی میزنه بعد میگه من آبجیتم
دقیقاً 😂😂
الان پا میشه میره شرکت عماد سر میرسه باز گریه و فحش و بد و بی راه و متورم شدن چشای گلاویژ
پارت بعد همینه😑😑😑
واقعا ک دیگه حالم بهم خورد از اینهمه تکراری بودن
هرروز داریم همینا رو میخونیم ن اتفاق خاصی افتاده و ن تموم میشه اسم رمان گلاویژه باید هرروزش یه اتفاق خوب یا بد واسه اون باشه
الان طلاق بهار و رضا چع ربطی به رمان گلاویژ داره
اسم رمان و تغییر بدید ب بهار بهتره فک کنم😒👩🦯
فکر کنم رضا عاشق گلاویژ بشه
فک نکنم
نه فک نکنم ولی آخرش رضا و بهار گلا و عماد باهم ازدواج میکنن
همه رمانا آخرشون همینه
اگر گلاویژ یه دختر قوی و با عزت نفس بود داستان جذاب تر میشد لااقل اجازه نمیداد عماد اینقدر بهش توهین کنه
دقیقا 👍یه شخصیت ضعیف که اشکش دم مشکشه😐
ن شخصیتیه ک باید تغییر داده بشه باید خودش رو قوی بکنه
نویسنده محترم اگر نمیتونی ادامه داستان رو بنویسی، و ایده و نظری نداری، خب ننویس اصلا.
نصف رمان که مکالمه بیخودی و روزمره، نصف بقیه رمان هم تایپ تکراری و اشتباه
نصف رمان که مکالمه جر و بحثه، نصفش هم که تکراری تایپ شده، خب چرا واقعا ؟@...
نویسنده محترم اگر ایده و نظری برای ادامه داستان نداری، دیگه بقیه رمان رو نذار،
انگار خودت هم نمیدونی چجوری تمومش کنی،
هرروز مزخرف تر از قبل 😒 دیگه شور شو در اوردی نویسنده هم متن پارتات کوتاه هم رمانت هیجان و جذابیتشو از دست داده😑
تا کی میخوان اینا دعوا کنن اخه
پارت بعد گلاویژ میره شرکت عمادو میبینه یا با صحرا یا داره تلفنی باهاش حرف میزنه بعدم بغض میکنه از شرکت که اومد بیرون بغضش به شدت میترکه میزنه زیر گریه بعد بهار میبینتش میگه چرا دوباره گریه کردی اونم تموم ماجرارو با گریه واسه بهار تعریف میکنه
موضوع کل این قسمت :بهار خواست طلاق بگیره گلاویژ به رضا گفت 😑
خداییش چرا انقد بی مزه شده؟