رمان آبشار طلایی پارت 58

4.2
(159)

 

 

 

 

+شاید حالا بتونی بری به اون زن بگی که حق باهاش بوده اما برعکس تصورش من یه دیوونه نبودم! هیچوقت هیچکس به من دیوونه نگفته می‌دونی چرا؟ چون یه چیز بدتر گفتن!

 

 

-دنیز… دنیز دخترم کجا داری سیر می‌کنی؟!

 

 

+به من نمیگن دیوونه اما میگن ارباب شهراد می‌دونی یعنی چی؟ تو خونه اون بابای عوضیت تا حالا گیر یه ارباب افتادی؟!

 

 

صدای گریه‌ای ضعیف که شبیه صدای من بود و فریاد بلندتر شهراد که می‌گفت:

 

 

+من یه اربابم نمی خواستم اما به یه ارباب تبدیلم کردن و می‌دونی کی این کارو کرد؟ دختر همون زنی که تو رو اجیر کرده بود این کارو کرد… اون تغییرم داد!

 

 

شلاقی نازک و صدای جیغ دخترکی که باز هم من بودم همراه فریاد مردانه‌ای که می‌گفت:

 

 

+باعث و بانی همه چیز خودش بود حالا ببین ارزششو داشت که وارد این بازی بشی یا نه؟ ارزششو داشت که خودتو مثل یه بره تو بغل یه گرگ بندازی یا نه؟ تاوان احمقی و قدم های گنده برداشتنتو بچش دخترجون… طعم دردو بچش!

 

 

-دنـیـز؟!

 

 

وقتی که خانوم نویدی دستانش را دو طرف بازوهایم گذاشت و به سمت حیاط کشاندتم، با دیدن خانه‌ای که در شب گذشته هزار بار آرزوی امنیت و آرامشش را داشتم فقط توانستم چشم ببندم و به تنی که دیشب به تاراج رفته و روحی که مرگ را ذره ذره سوختن را به چشم دیده بود، اجازه‌ی خاموشی دهم.

 

 

در آغوش خانوم نویدی چشم بستم و با اشکی که از لا به لای پلک هایم صورتم را تَر کرد، آرزو کردم که کاش اینجا و این نقطه پایان دنیز عامری باشد!

 

_♡_♡_♡

 

 

 

 

 

 

 

 

#پارت۲۴۹

#آبشارطلایی

 

 

 

شهراد:

 

 

-ما که اول و آخرش برای همیم… چه فرقی داره الآن یا بعداً؟

 

 

-نمی‌دونم انگار یه ضربدر بزرگ تو ذهنم هست!

 

 

-من عاشقتم… می‌خوام تو زنی باشی که بقیه عمرمو باهاش می‌گذرونم.

 

 

-منم خیلی دوست دارم بعد دریا تو دنیا فقط تو رو اِنقدر زیاد دوست دارم!

 

 

-وقتی داشتی بهم نزدیک می‌شدی اومده بودی دیوونه بودنه منو ثابت کنی آره؟ باشه حالا بچشش!

 

 

-خواهش می‌کنم ولم کن توروخدا بذار برم… توروخـدا!

 

 

با صدای گریه دنیز که در گوش هایش پیچید، پایش را تا آخر روی ترمز فشرد و بی‌توجه به جیغ شدید لاستیک ها و ناسزا گفتن ماشین های دیگر کنار خیابان نگه داشت!

 

 

نفس نفس می‌زد و روی پیشانی‌اش پر از دانه های ریز و درشت عرق شده بود.

 

 

نگاهی به صورت تب‌دارش انداخت.

طبلی که با صدای بلندی در سرش کوبیده میشد داشت دیوانه‌اش می کرد.

 

 

-تو چیکار کردی شهراد؟!

 

 

تند برای خود سر تکان داد.

 

 

-من مجبور بودم!

 

 

-نه نبودی می‌تونستی ببخشیش!

 

 

-اون می‌خواست بچه هامو ازم جدا کنه!

 

 

-اما هیچ کاری نکرد. تازه کلی هم به ماهین کمک کرد تا حالش بهترشه اما تو لهش کردی. خردش کردی. نابودش کردی!

 

 

-دارم میگم دست رو دخترهام گذاشته بود!

 

 

-خب که چی؟ یه نفرو بخاطر گناه نکرده مجازات کردن درست بود؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۵٠

#آبشارطلایی

 

 

 

-گناه نکرده؟ اون می‌خواست در عوض پول به بچه هام صدمه بزنه! بچه هایی که تو این دنیا هیچکسو جز من ندارن! بچه هایی که مادر بالا سرشون نبوده! بچه هایی که با همین‌ سن کم تا به حال کلی چالش داشتن! بچه هایی که اگه کسی چپ بهشون نگاه کنه دنیارو براش تیره و تار می‌کنم. چطوری باید از دختری که اومده بود زندگی اونارو متلاشی کنه، می‌گذشتم؟!

 

 

-اما اون نمی‌دونست. هیچی نمی‌دونست. تو رو نمی‌شناخت. از شرایط بچه ها خبری نداشت. وقتی فهمید پشیمون شد. بعدم خودت که دیدی چرا می‌خواست این کارو کنه. با اون بابایی که داشت و شرایط خواهرش، شاید اگه هر کس دیگه‌ای هم جاش بود همین تصمیمو می‌گرفت!

 

 

دوباره مریض گونه تکرار کرد:

 

 

-من مجبور بودم!

 

 

-نبودی!

 

 

-بودم!

 

 

-نبودی!

 

 

-دارم میگم بودم!

 

 

-منم میگم نبودی اما تسلیم خشمت شدی!

 

 

یکدفعه از خود بیخود شد و همانطور که محکم مشتش را بر فرمان می‌کوبید، با همه‌ی وجود فریاد کشید:

 

 

-آره بـاشـه نـبـودم. نـبودم ولی نتـونستـم ببـخشـم. خدا لعنتم کنه نتونستم…. نتونستم…. نتونستم!

 

 

صدایش کم کم بی‌رمق شد و در آخر با ناتوانی تمام سرش را به پشت صندلی تکیه داد.

 

 

نگاهش به رهگذر زندگی انسان ها و ذهنش با درد تنها یک جمله تکرار می‌کرد:

 

 

-حالا که این کارو کردی، از این به بعد چطوری می‌خوای وجدانتو ساکت کنی شهراد؟!

 

 

 

 

 

#پارت۲۵۱

#آبشارطلایی

 

 

 

نفس تندی کشید و وقتی در کمال تعجب تَری چیزی را زیرچشمانش حس کرد، شوکه دستی به صورتش کشید و دو قطره اشکی که از چشمانش چکیده بود را لمس کرد!

 

 

و شاید باید این لحظه را در تاریخ زندگی‌اش ثبت می‌کرد.

 

 

شخصیت مغرور به شدت خودنگهدارش هرگز اجازه نداده بود بخاطر هیچ چیزی در زندگی اشک بریزد.

 

 

نه وقتی که با خواسته‌های جنسی همسرش آشنا شد و فهمید زنی که همه عاشق غرور و عزت نفس و زیبایی‌اش هستند، در رابطه جنسی یک برده است و عاشق درد!

 

 

نه وقتی که بخاطر همان زن پا به دنیای زیرزمینی و خواسته های غیرمتعارف جنسی گذاشت و برای آنکه گلاره احساس خوشبختی داشته باشد باز هم پا رو عواطف و منطق خود گذاشت و تبدیل به یک ارباب شد.

 

 

نه وقتی که گلاره مدام از او می‌خواست در رابطه ها کتکش بزند و حالش را از هر چه جنس زن و رابطه‌ی جنسی بود بهم میزد.

 

 

و نه حتی وقتی که مچ همسرش را کسی که قلبش را به او داده بود و بخاطر او پا روی تمام خواسته های خودش گذاشته و به کل خود را فراموش کرده بود، در تخت خواب با یک مرد دیگر گرفت!

 

 

و نه وقتی گلاره باردار بود و مدام تهدید می‌کرد اگر روابط جنسی‌شان آنطور که او می‌خواهد پیش نرود، بلایی سر بچه ها خواهد آورد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 159

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20230123 235654 617

دانلود رمان التهاب 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…      
رمان شاه خشت

دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز 3.3 (7)

8 دیدگاه
  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که..
InShot ۲۰۲۳۰۶۲۹ ۲۳۱۰۴۵۹۰۵

دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی 1 (1)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی…
Zhest Akasi zir baran

دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر…
InShot ۲۰۲۳۰۲۰۹ ۱۸۳۶۵۷۴۴۷

دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش…
چشم دختر زیبا

دانلود رمان نارگون pdf از بهاره شریفی 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :       نارگون، دختری جوان و تنها که در جریان ناملایمتی های زندگی در پیله ی سنگی خودساخته اش فرو رفته و در میان بی عدالتی ها و ناامنی های جامعه، روزگار می گذراند ، بازیچه ی بازی های عجیب و غریب دنیا که حال…
InShot ۲۰۲۳۰۵۲۷ ۱۱۳۲۵۲۳۹۷

دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من…
InShot ۲۰۲۳۰۱۳۱ ۱۸۰۴۳۱۱۹۹

دانلود رمان تب pdf از پگاه 0 (0)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها…
InShot ۲۰۲۳۰۶۰۹ ۱۷۴۵۱۲۱۵۳

دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی 0 (0)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل…
رمان دل کش

دانلود رمان دل کش به صورت pdf کامل از شادی موسوی 4.1 (14)

17 دیدگاه
  خلاصه: رمان دل کش : عاشقش بودم! قرار بود عشقم باشه… فکر می کردم اونم منو می خواد… اینطوری نبود! با هدف به من نزدیک شده بود‌…! تموم سرمایه مو دزدید و وقتی به خودم اومدم که بهم خبر دادن با یه مرد دیگه داره فرار می کنه! نمی…
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رهگذر
رهگذر
10 روز قبل

بمیرم برای دنیز

علوی
علوی
10 روز قبل

اگر حال دنیز خیلی بد باشه، اگر خانم نویدی ببردش بیمارستان و بعد پلیس و پزشکی قانونی ورود کنند به قضیه؛ حتی اگر تجاوز کردن به حساب نیاد کار آقای دکتر، به خاطر آثار شلاق و سوختگی روی بدن دنیز، دکتر فاقد سلامت روانی تشخیص داده می‌شه و مادرزن دکتر به هدفی که داره می‌رسه.

چرا دقیقاً همون غلطی رو کرده که مادرزن روانیش می‌خواسته ازش سر بزنه؟؟

me/
me/
پاسخ به  علوی
10 روز قبل

حماقت یا تله ؟

علوی
علوی
پاسخ به  me/
9 روز قبل

وقتی تله است که این وسط چیزی به نفع دنیز باشه. این حماقت دکتر و حماقت دنیز بود. و البته بولی که روی هوا مادرزن دکتر می‌تونه بگیره.
نقشه مادرزنه جمع کردن مدرک بود، نه اینکه دنیز خودش بشه مدرک! که به نظر میاد خیلی خیلی بهتر جواب داد.
این وسط بیشتر از بزرگ‌ترها، دلم برای سه تا بچه می‌سوزه. دریا و مایا و ماهین

حنا
حنا
پاسخ به  علوی
9 روز قبل

البته فکر نمیکنم دنیز شکایت کنه چون احتمالا تهدیدش کنه که دریا رو ازش میگیره

ساجده
ساجده
10 روز قبل

لعنت به شهرام
لعنت به همه ادم های کثافت و متجاوز تو دنیا

خواننده رمان
خواننده رمان
10 روز قبل

بیچاره دنیز
پشیمونی و عذاب وجدان شهراد حالا چه دردی از دنیز دعوا میکنه🥲🥲

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x