رمان آرزوی عروسک پارت 39 - رمان دونی

 

_اما سارا این ماجرا دوتا نکته داره که اگه بشینی منطقی وحساب شده یا به نوعی کارآگاه بازی روش فکر کنی میفهمی یه چیزایی باعقل جور درنمیاد!
_چه چیز هایی؟
_ببین اول میریم یه نگاه به تقویم میندازیم ویه نگاه به تاریخ فوت بنیامین!
_خب؟؟؟؟

دوباره دوربین رو گرفت روی سنگ قبر و روی تاریخ زوم کرد و ادامه داد:
_نوشته هفده فرودین سال ….!
_خب؟؟؟؟
_بعداز تعطیلات عید بود که به بنیامین تهمت دزدی زدن و بنیامینم چون پسر خیلی مغروری بود بهش حسابی برخورد و زیر بار حرف زورپندارها نرفت و اون روز توی کارخونه قیامت به پا کرد…

به پندار حمله کرد و تقریبا خونین و مالینش کرد و اتفاقا آرش هم اومد و یه فصلم با آرش درگیر شد و خلاصه جوی همه کارمندها بی آبرو شد و بعداز اونم دیگه هیچوقت ندیدیمش!
واین تاریخ روی سنگ قبر یعنی دقیقا سه روز بعداز اتفاق!

_چی؟؟؟؟؟ نکنه کشتنش؟ نکنه این
عوضی ها به قتل رسونده باشنش؟؟؟
_نه سارا نه.. دارم بهت میگم بنیامین خودکشی کرده واینارو باخوندن دلنوشته های نسیم که توی کامپیوترش نوشته بود فهمیدم!

_آخ الهی بمیرم.. بیچاره نسیم.. چطور تونسته زنده بمونه؟ چطور این خانواده اینقدر پست هستن که هنوزم با این دختر بدبخت هنوزم دشمن هستن!
_سارا یه ذره خنگ بازی هاتو کنار بذاری بخدا دنیا خیلی قشنگ تر میشه ها!!
هیچکس هیچکسس! نسیم رو نمیشناسه و ندیده بجز من که اون شب خواست خدا بود من توی اتوبان ماشینم خراب بشه بنیامین کمکم کنه منم اون دخترو ببینم!

بنیامین بی نهایت غیرتی بود و حتی نمیذاشت آفتاب و مهتاب نسیم رو ببینن و طبق دلنوشته هایی که من خوندم نسیم حتی نمیدوسته شوهرش کجا کار میکنه!!!!

_گیسوچی رو میخوای به من بگی؟ میشه واضح تر حرف بزنی؟
_چی واضح ترازاین؟ نسیم به آرش نزدیک شده تا انتقام عشقشو ازاون خانواده بگیره وتمام!
_تو دیونه ای گیسو! برو خودتو به یه آسایشگاه روانی تحویل بده! این دختر داره تو تب عشق آرش میسوزه و تصمیمشم فقط ازدواج با آرشه نه هیچ چیز دیگه!

_سارا تو مگه فیلم رو ندیدی؟؟؟ به نظرت اون دختر داغون که حاضربود خودشم توی قبر چال کنن میتونه توی چندماه باکسی دیگه؟؟ اصلا بره… ومحال ترینشم این باشه که مثلا عاشق هم بشه.. اما دیگه رفتن با پسر همون کارخونه دار که باعث مرگ شوهرش شدن خیلی مسخره نیست؟؟؟ تازه به این شدت هم عاشق ومعشوق بشن؟؟؟ اصلا این ماجرا گوه میزنه به کلمه ای به نام عشق!!!

_نمیدونم گیسو.. شاید همه ی این ها یه فرضیه باشه و آرش و نسیم هم یه گوشه ای ازاین دنیا همدیگه رو دیده باشن وعاشق شده باشن واون دختر بدبخت هم حتی ندونه این پسر همون کارخونه داره و هرگزهم محل کار بنیامین رو پیدا نکرده باشه! آخه ما ازکجا بدونیم واسه چی باید الکی تهمت بزنیم و حق عاشق بودن و زندگی کردن رو ازاون دختر بگیریم؟

طبق تاریخ روی قبرش پنج ماه دیگه میشه سومین سالی که بنیامن فوت کرده اما چیزی که من ازاین رابطه میدونم یکساله که شکل گرفته! پس همه ی این چیزا فرضیه هستن و من حتی اگه سفته هام کار دستم بده و مجبوربشم به زندون بیوفتم عشقشونو بهم نمیزنم وصبرمیکنم یکسال قراردادم تموم بشه ومیرم پی زندگیم!

_یعنی چی سارا؟؟؟ ازکدوم زندگی حرف میزنی؟ از عشقی که قربونی شد؟ از دلت که ازش هیچی جز خاکستر نمونده؟؟ اونا زندگی تورو ازت گرفتن وتونمیخوای کاری کنی؟ پس واسه چی منو پیگیر زندگی نسیم کردی؟

_اشتباه نکن گیسو.. این خانواده زندگی من رو ازم نگرفتن و برعکس! به من زندگی دادن.. به بابام جون دوباره و به خانواده ام یه زندگی که ازنو ساخته شد.. گیسو اگه بابای من میمیرد چی میشد؟ بدون شک مادرم هم میرفت.. بعد از مامان وبابا سارگل چی میشد
؟ یا خودکشی میکرد یا تااخر عمرش آیشگاه روانی بستری!

_من چی؟؟؟ عشق کوهیاری که انگ هرزگی بهم چسبوند و میخواست واسه یه شب خوش گذرونی و خالی کردن مردونگیش کرایه ام کنه واسم کافی بود؟ جای خانواده ام رو واسم پر میکرد گیسو؟؟؟

هرگز!!! آره عشقمو توی اتفاق ازدست دادم و ذات واقعیشو دیدم درست!! اما الان یه خانواده دارم که دارن توی آرامش زندگی میکنن.. بدون بدهی های بیمارستان بدون قلب درد های مداوم بابا…

حداقلش دیگه شب ها راحت می خوابن و دیگه شب زنده داری نمیکنن که مبادا یک لحظه غافل بشیم و بابامون بمیره!!
من خودم عشقمو ازدست دادم ومیدونم داغی که رفتن عشق به دل میذاره چقدر سخته…

نسیم هم یک بار به بدترین شکل ممکن این داغ به قلبش نشسته و من با خودخواهی یک باردیگه این کار روباهاش نمیکنم به درک که دختر بد حجاب یا قبل از آرش عشق رو تجربه کرده!

مهم اینه آرش قبول کرده و عاشق هم هستن! گور بابای پندار و هرکس که چشم دیدن این عشق رو ندارن! من به شخصه ازهمین امشب خودمو کنار کشیدم و ازتوهم ممنونم که کمکم کردی و از آتیشی که قرار بود به جون اون دختر بندازم نجاتم دادی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حکم نظر بازی pdf از مژگان قاسمی

  خلاصه رمان :       همتا زنی مطلقه و ۲۳ ساله زیبا و دلبر توی دادگاه طلاقش با حاج_مهراد فوق العاده جذاب که سیاستمدارم هست آشنا میشه اما حاجی با دیدنش یاد بزرگ ترین راز زندگی خودش میفته… همین راز اونارو توی یک مسیر ممنوعه قرار میده…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پ ا
پ ا
2 سال قبل

خاک تو اون فرق سرت 😐

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x