رمان آرزوی عروسک پارت 85

3.3
(3)

 

دیگه بقیه ی حرف هاشو نشنیدم و فقط جمله ی شب میام پیشت فکر کردم!
نمیدونم چرا تو اون هیری ویری داشتم حسادت میکردم!
گوشی رو قطع کرد.. به طرفش چرخیدم با دلخوری گفتم؛
_قبل حرکت بهم بگو من چیکارت کردم؟

مثل من به طرفم برگشت و با اخم وچشم های به خون نشسته گفت؛
_فکرمیکنی من احمقم سارا؟
_متوجه نمیشم! میشه رک وراست حرفتو بزنی؟ داری دیونه ام میکنی!

_مگه تو نکردی؟ منو دیونه کردی وآخرش از نامزدبازی و عشق بازی هاتون حرف میزنی؟ ذهن منو به هم میریزی و با نامزدت قرار میذاری؟
نصف شب گوه میزنی به افکارم و صبح میشنوم زنش باهاش قرار داشته؟

فکرمیکنی من احمقم نفهمم همه ی این روزا رو با نقشه پیش رفتی؟
باگیجی و توی سکوت فقط نگاهش میکردم!
باصدای فریادش ترسیدم و تکونی خوردم!
_اشتباهم حدس نزده بودی چون من واقعا احمق که خام توی عوضی شدم!

_آرششششش؟
_زهرمار وآرش! همش طبق نقشه ی بابام بود آره؟
_چی میگی؟ کدوم نقشه؟ کدوم کار؟
یه دفعه دستشو پشت گردنم انداخت و وحشیانه لب هامو بوسید..
قلبم ایستاد.. چشمم.. نفسم.. خون توی رگ هام.. همه چی یک دفعه باهم ایستاده بود..

این بوسه با قبلی ها فرق داشت.. این بوسه واسم آشنا بود.. جنسش از چیزی بود که تجربه اش کرده بودم..
با گازی که از لبم گرفت خودمو عقب کشیدم و وحشت زده نگاهش کردم..
_این کار! بوسیدن یه دفعه ایت.. دلبری های یواشکی.. به هم ریختن ذهن من! همش نقشه تون بود مگه نه؟

_در روباز کن میخوام پیاده شم!
پوزخندی زد و اومد چیزی بگه که داد زدم؛
_بهت میگم میخوام پیاده شممممم! بازکن این وامونده رو!

_باز نمیکنم! تا جوابم روندی نه این در باز میشه نه جنابعالی جایی میری!
_داری چرت وپرت میگی جواب چی رو بدم؟ توحق نداری منو ببوسی روانی! همین که توی گوشت نزدم خیلی خانومی کردم!

بلندتر ادامه دادم:
_بازمیکنی یا داد وهوار راه بندازم و آبروتو ببرم؟
_هرغلطی دلت میخواد بکن! چرا نبوسم؟ مگه تو منو بوسیدی من بهت سیلی زدم؟ هان؟
بغض کرده بودم و دلم گریه میخواست!

_چراهمش اون اشتباه میکوبی توسرم و مدام عذابم میدی؟
مگه قول ندادی ازش حرفی نزنی وفراموشش کنی؟
من تو حال خودم نبودم.. حالم بد بود ویه غلطی کردم و خیلی هم پشیمونم!
توچرا همش یادآوری میکنی و به چیزهایی که اصلا وجود نداره ربطش میدی؟

باحرص کوبید روی فرمانش و باصدای بلند گفت؛
_چون ذهنمو مشغول کردی.. همه فکروخیالم شده سارا! چون نمیتونم بهت فکرنکنم!
به چشم هام که خیس اشک شده بود زل زد وبا عجز ادامه داد؛

_گندزدی به همه برنامه هام.. داشتم زندگیمو میکردم لعنتی.. چی از جونم میخواستین شما؟
باحرف هاش گریه های بیصدام به هق هق تبدیل شده بود.. دیگه مطمئن شده بودم که حس بینمون دو طرفه اس ودلم میخواست بهش بگم من هم حال تورو دارم اما اون نامزد داشت!

من نیومده بودم که رابطه ای رو به هم بزنم و عاشقی رو از معشوقش جدا کنم!
_من.. من اگه میخواستم…
میون حرفم پرید و گفت:
_هیچی نگو! خوب میدونم چی میخوای! دستت واسم رو شده!

_ای کاش به جای بابام من به قلب نیاز داشتم وای کاش من مرده بودم واین روزها رو نمیدیدم!
بادلخوری نگاهم کرد.. انگار منتظر بود بهش بگم من هم مثل تو هستم اما زبون به دهن گرفته بودم.. بخاطر نسیم خفه خون گرفته بودم وچقدر ثانیه ها سخت میگذشتن برای نشکستن سکوتم!

وقتی دید قصد حرف زدن ندارم بادلخوری نگاهم کرد.. بدون شک پشت اون اخم ونگاه دلخور بغضی بزرگ پنهان شده بود که برای نشکستنش تمام تلاشش رو کرده بود!
بامکث طولانی گفت:
_امشب رو یادت بمونه، این تاریخ واین ساعت رو خوب توی ذهنت بسپار و بدون بعداز هرچی شد مقصرش خودتی!
فراموش نکن چون من هم این کار رو نمیکنم!

ماشین رو حرکت داد و من دیگه دلم نمیخواست خونه ی کسی برم! حتی خونه ی خودمون!
بخاطر خودش.. بخاطر نسیم سکوت کردم و حرفی از احساسم نزدم اما لازم دونستم بهش یادآوری کنم که اگر میخواستم طبق نقشه ی باباش پیش برم شرایط این نبود!

توی سکوت داشت رانندگی میکرد و آهنگ غمگینی رو گوش میداد که صدای موزیک رو کم کردم وگفتم:
_من اگر قرار بود کاری بکنم وباعث به هم ریختن زندگی کسی بشم اصلا وارد اون کار نمیشدم وواسه اون ماجراهم مجبور شدم بخاطر بابام به بابات دروغ بگم اما هرگز به تو دروغ نگفتم و هرچقدر کارم اشتباه بود، اما راستشو گفتم نگفتم؟

کسی که راست وحسینی اونده جلو و همه چی رو وسط گذاشته حقشه که تهمت بهش بزنن؟
جوابم چیزی جزسکوت نگاهش به جاده نبود!
_حداقل بگو داری کجا میری که من تکلیفم رو بدونم!

پوزخندی زد وگفت:
_انگار گفته بودی بودی خونه ی دوستت میری!
_آره اما پشیمون شدم میشه لطفا منوبرگردونی خونه؟
_پشیمون شدی یا دروغ گفتی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گندم
1 سال قبل

حالم از سارا بهم میخوره عه مردشورتو ببرن

:))
:))
1 سال قبل

بهترین رماننننن پرفکتتتت خوشم اومددد🥲
بچه ها خو زبونش بند اومد🥺😂

پ ا
پ ا
1 سال قبل

صحیح😑😒

Mersadasma573@gmail.com
Mersadasma573@gmail.com
1 سال قبل

میشه پارتها رو بیشتر بزاری
خیلی کوتاهن

Heli
Heli
1 سال قبل

دلم میخواد سارا عو خفه کنم😐مگه نگف نسیمو دوس ندارع؟ خب بش بگو اه

ریحان
ریحان
1 سال قبل

چرا اینقدر کمه☹️

زلال
زلال
1 سال قبل

خاک تو سرت سارا لال از دنیا نری خب توام حرف بزنی نمیمیری

Nahar
Nahar
پاسخ به  زلال
1 سال قبل

همه رمان ها همینن ولی بعد از ۱۰۰۰ پارت دیگه مبان حرف میزنن😑. خیلی از اینجور رمانا بدم میاد

زلال
زلال
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

آره بخدا ولی انقدم طولانی میکنن آدم خسته میشه

Zahra...
Zahra...
1 سال قبل

عهعی😐

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x