رمان آوای نیاز تو پارت 103 - رمان دونی

 

 

_تو مگه غیر این که می‌خوای با من باشی؟

مگه غیر این که دوست دارم و دوستم داری؟

مگه غیر این که بهت دارم‌ قول میدم برمی‌گردم؟

مگه غیر اینه؟!

 

بازم حرفای تکراری… بازم حرفای خودخواهانه خودش

_آره غیر اینه چون من ترجیح میدم تو تنهاییم بمونم ولی تو رابطه ای نمونم‌ که مثل یه گزینه باهام رفتار شه… آره غیر این جاوید چون تعهد یعنی پای تصمیمی که تو حال خوبت گرفتی تو حال بدتم وایسی مردونه

 

نیشخندی زد و هیچی نگفت ولی منی که خوب می‌شناختمش می‌تونستم قسم بخورم این نیشخندش دقیقا معنی این و میده که فرض بر این که تو راست میگی کجا میخوای بری‌… اصلا جاییم‌ داری بری؟!

 

دستم از حرص مشت شد که صداش اومد

_فقط برای این که بهت ثابت کنم تو هیچ شرایطی اون صیغه بودن یا نبودنش چیزی رو عوض نمیکنه وَ رابطه ما مثل قبل می‌مونه چه تو بخوای چه نه امروز برای تموم‌ کردن این بحث می‌ریم تا یه مهر باطل تو اون تیکه کاغذ کوفتی که شده دغدغه تو بخوره

 

چقدر با اطمینان حرف میزد… چقدر مطمعن بود از بی کس بودن‌ من که باهام این‌جوری حرف میزد.

چقدر با اطمینان می‌گفت چه بخوای چه نخوای مجبوری بمونی ولی گاهی همین اطمینانای الکین که همه احتمالات و برنامه هات و خراب میکنه… راست می‌گفت رابطه ما میشه مثل قبل ولی خیلی قبل تر از این که هم و بشناسیم.

درست وقتی که مثل دوتا غریبه ناآشنا بودیم برای هم؛ چون این‌ رابطه هیچ جوره برای من دیگه نمی‌تونست ادامه پیدا کنه حتی اگه حضور ژیلارم می‌تونستم تحمل کنم در کنار جاوید که جز محالات ذهنم بود دیگه نمی تونستم جاوید و با این ذهنیت که چون من‌ همه جوره بهش نیاز دارم‌ و ازش پایین ترم و اون‌ میتونه خودخواهانه و بدون نظر من هر کار کنه و جای جفتمون بگه این بهترین‌ گزینست و تحمل کنم.

هیچ‌ وقت تو زندگیم نمی‌خواستم‌ و نخواستم سربار باشم یا یه گزینه دوم هیچوقت!

 

 

×××

 

 

نمیدونم چقدر تو اتاق خودم و حبس کرده بودم و برای بار چندم آهنگی و گوش دادم که انگار از اول برای من نوشته بودنش و خونده بودنش و چقدر اشکام پایین ریخت بی صدا… تو این مدت جاویدم انگار حالم و کم و بیش درک می‌کرد که سمتم‌ نمیومد و فهمیده بود فقط تنهایی و می‌خوام و هیچی نمیتونه آرومم کنه.

 

دستی زیر چشمام کشیدم و بیشتر تو خودم‌ جمع شدم و زمزمه وار گفتم:

_غصه نخور قلبم درستت می‌کنم، تیکه هاتو از اول می‌چسبونم بهم فقط دووم بیار

 

 

×××

 

آهنگ تموم شد اما به ثانیه نکشید که باز رفت رو تکرار و با هر بیتش یاد خاطره ای برام زنده می‌شد ولی همون لحظه هم می‌مرد… زیر لب شاید برای هزارمین بار یه آهنگ تکرار کردم :

_قصه عشقی که میگم

عشق لیلا مجنونه

 

واقعا عاشقش بودم ولی اون فقط آرامش می‌خواست و همین و فقط تکرار میکرد آوا آرامش میگیرم‌ ازت و تمام… پس عشق چی می‌شد!؟

پس احساسات من چی می‌شد؟

 

با یه روایت دیگه

لیلی جای مجنونه…!

مجنون سر عقل اومده

شده آقای این خونه

 

با یاد این دوماه که واقعا مثل دوتا زوج عاشق زندگی کردیم و مثل رویا بود برام لبخند تلخی زدم، رویایی که حالا باید دو دستی با ژیلا تقدیمش می‌کردم و تو خواب می‌دیدمش.

اشکام شدت بیشتری گرفت

 

تعصب و یه دندگیش

کرده لیلی رو دیوونه!

اما لیلی بی مجنونش

دق میکنه میمیره!

با یه اخم کوچیک اون

دلش ماتم میگیره

 

دق میکردم… آره راست می‌گفت بدون جاوید دق می‌کردم اما مرگ یک بار شیوَن یه بار دیگه… یک بار می‌مردم بهتر از این بود که روزی صد بار بمیرم اونم با فکر این که ژیلا داره کنار جاوید زندگی میکنه و از ته دل می‌خنده و من این وسط نقش نفر دوم و بازی می‌کنم و هر شب آرزو میکردم جاوید گوشه نگاهی بهم بندازه

 

میگه باید بسازه اون

این مثل یه دستوره !

همین یه راه مونده واسش

چون عاشقِ مجبوره

زوره عشق تو زوره

احساس همیشه کوره

هر جا خودخواهی باشه

انصاف از اونجا دوره

 

با یاد خودخواهیاش و جمله ی چه بخوای چه نخوایش نیشخندی زدم و سرم و رو زانوهام تکیه دادم و با آهنگ‌ ادامه دادم:

 

عاقبت این لیلی ما

مثل گل های گلخونه

تو قاب سرد شیشه ای

پژمرده و دلخونه

حکایت عشق اونا

مثل برف زمستونه

اومدنش خیلی قشنگ

آب کردنش آسونه

 

هق هقی کردم و چشمام رو محکم بستم… تموم شد یعنی؟ عشقی که بینمون بود همین قدر راحت مثل برف آب شد و رفت؟!

 

قلب تو خالی از عشق کن

بی نور و سوت و کوره

عاشق کشی مرامت

نگات سرده و مغرور

عشقو ببین توی نگاش

از کینه ی تو دوره

یه کاری کن تو هم براش

چرا عاشقیتم زوره؟!

زوره، عشقِ تو زوره

احساس همیشه کوره

هرجا خودخواهی باشه

انصاف از اونجا دوره

زوره، عشق تو زوره

احساس همیشه کوره

هرجا خودخواهی باشه

انصاف از اونجا دوره…

 

 

×××

 

جاوید

 

در ماشین باز کرد و بدون هیچ حرفی نشست. نگاهم به چشمای باد کرده ی قرمز رنگش دادم، صورتی که هر کسی می‌دیدش می‌فهمید حالش خوب نیست ولی من به ظاهر بی‌توجه به روبه روم نگاه کردم چون دیدن این وضعیتش به شدت عصبانیتمو زیاد می‌کرد.

 

ماشین رو به حرکت دراوردم و یه صدایی از درون می‌گفت یه چیزی بگو آروم شه نمی‌بینی چقدر داغون؟! اما من همه تلاشم و کرده بودم و حرفایی و زدم که هیچ وقت فکر نمی‌کردم از دهنم در بیاد، دیگه بیشتر از اینم نمی‌تونستم یعنی اصلا بلد نبودم که با حرف جلو برم و از طرفی حرفامم روش هیج تاثیری نداشت.

باید به عمل مثل همیشه بهش می‌فهموندم قرار نیست چیزی عوض شه فقط یه تایم کوتاه باید تحمل کنیم یه چیزاییو…

 

درحال رانندگی بودم که متوجه نگاه سنگینی رو خودم شدم و سرم و سمتش برگردوندم و تو نگاه سبز تر از همیشه روشنش زوم موندم.

نگاهم رو که دید روشو ازم نگرفت و همین جوری خیره بهم موند که سری به معنی چیه تکون دادم و گفتم:

_چیزی شده؟!

 

نیشخندی زد

_نه هیچی نشده فقط می خوام این لحظه های آخر که بهم محرمیم یه دل سیر نگاهت کنم… بَده؟!

 

 

نفس عمیقی کشیدم و خیلی با خودم کلنجار رفتم که نگم هر جا بری با کله شق بازیاتم من‌ میام و می‌برمت جایی که باید باشی و خودتم خوب می‌دونی که جز من انتخاب دیگه ای نداری شاید بی انصافی بود می گفتم جز من‌ کس دیگه ای و نداری و راه میای با این شرایط با مرور زمان اما جلو زبونم و گرفتم تا دوباره بحث جدیدی بینمون شکل نگیره و از طرفیم خودش و غرورش برام مهم بود!

 

 

×××

 

 

آوا

 

با ایستادن ماشین پاهام یاری نمی‌کرد پیاده شم و نگاهم فقط خیره جلو بود و تو ذهنم یه جمله فقط فریاد می‌کشید تموم شد!

 

جاویدم پیاده نشده بود و فقط به روبه روش خیره بود، بعد مدتی نگاهش و بهم داد و لب زد

_همه چی و الکی داری سخت میکنی برای جفتمون طوری که خودمم دارم شک میکنم به کارایی که میخوام بکنم آوا… پیاده شو

 

 

از ماشین که پیاده شد نفس عمیقی کشیدم و زیر لب گفتم

_تموم شد به همین زودی تموم شد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاهکار pdf از نیلوفر لاری

    خلاصه رمان :       همه چیز از یک تصادف شروع شد، روزی که لحظات تلخی و به همراه خود آورد ولی می ارزید به آرزویی که سالها دنبالش باشی و بهش نرسی، به یک نمایشگاه تابلوهای نقاشی می ارزید، به یک شاهکار می ارزید، به یک عشق می ارزید، به یک زندگی عالی می ارزید، به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر بی یار pdf از سحر مرادی

  خلاصه رمان :     مدیرعامل بزرگترین مجموعه‌ی هتل‌‌های بین‌الملی پریسان پسری عبوس و مرموز که فقط صدای چکمه‌های سیاهش رعب به دلِ همه میندازه یک شب فیلم رابطه‌ی ممنوعه‌اش با مهمون ویژه‌ی اتاقِ vip هتلش به دست دخترتخس و شیطون خدمتکار هتلش میفته و…؟   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید» به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zara
zara
1 سال قبل

درخواست یک عدد پارت..‌‌.🙂😭

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

کاش زودتر جدا شن منم دیگه حوصلم از این جاوید سر رفته کاش جدا شن و دیگه هیچوخت برنگردن
فررانم آدم شه و با آوا خوشبخت شن

zara
zara
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

🙂 🤨 😐

Prm
Prm
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

نه اصلا دلم نمی‌خواد بره با فرزان
فقط از این جاوید یکم دور بمونه که آدم شه این جاوید

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

فرزان مریض روانیه، آوا احتمالاً الان بارداره.
فرزان احتمالاً می‌خواد آوا رو کنار خودش داشته باشه تا جاوید رو آزار بده. آوا اما نبودن تا ابد رو می‌خواد. قایم شدن جایی که هیچ‌وقت جاوید دیگه نبیندش، اما اون گاهی از دور بتونه ببینه جاوید رو.
خدا عاقبت این بازی رو به خیر کنه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x