رمان آوای نیاز تو پارت 190 - رمان دونی

 

 

نگاهی به شکمم که هنوز تغییر آنچنانی نکرده بود کردم

دستم و رو شکمم گذاشتم و طوری که خودمم به زور شنیدم گفتم:

_فکر نکنم جون یه جنین سه ماهه رو بگیرم… اونم فقط به خاطر خودم!

 

_آوا باور کن درست میشه… خودم اصلا میگیرم برات بزرگش میکنم

 

تو اون همه غم تک خنده ای کردم و گفتم:

_همین مونده بچم و بدم دست تو!

 

_وا مگه من چمه؟ پاشو پاشو این بساط آه و نالت و جمع کن… این‌جوری بخوای کل نه ماهگیو آه و ناله کنی دوباده حامله میشی احتمالا هیچیم از اون بچه باقی نمیمونه!

 

از حرفاش لبخندی روی لبم شکل گرفت و همون لحظه در اتاقم باز شد و نگاهم به نگاه عسلی اخم آلود فرزان خورد

نیم‌ نگاهی به گوشی تو دستم کرد جدی لب زد

_بیا پایین!

 

بعد حرفش در و کوبید بهم و من تو جام پریدم… با تعجب به در خیره موندم

تایمی نبود که فرزان خونه باشه و از اون ور خط هم آتنا صداش اومد

_الو آوا؟!

 

به خودم اومدم‌

_آتنا بهت زنگ میزنم

 

پوفی کرد

_باز میخوای بشینی زار بزنی؟!

 

_فرزا…‌ فرزان کارم‌ داره

 

 

×

 

 

نگاهی به غذای روبه روم کردم‌ و نگاهم و دادم به فرزان‌ که اشاره ای به ظرف غذام کرد

_بخور!

 

_میل ندا…

 

غرید:

_بــــســـه… به خودت یک نگاه بنداز

این چند روز اینقدر الکی اشک ریختی و لب به هیچی نزدی چشمات شده کاسه ی خون زیر چشماتم که گود افتاده… قرصای ویتامینیم‌ که دکتر تجویز‌ کرده برات یه دونش کم نشده…

نُه ماه تمام برنامت این باشه که بچه به درک خودت هیچی ازت باقی نمیمونه… اصلا میخوای به این بچه آسیب بزنی به جهنم اما حق نداری به خودت آسیب بزنی

 

سکوت شد که ادامه داد

_تکلیف خودت و مشخص کن بچه رو میخوای یا نه آوا؟!

 

نیم نگاهی بهش کردم که ادامه داد

_آره یا نه؟

 

_چرا… اما…

 

_آوا!

 

با صدای بلندش ساکت شدم… کلافه چشماش رو بست و بعد مکثی باز‌ کرد که با بغض جواب دادم

_مگه چاره ای جز خواستنش دارم که هی این سوال و از من می‌پرسید!؟

 

_آره داری… میتونی سقطش کنی!

 

بُهت زده و ناباور نگاهم و ازش گرفتم که ادامه داد

_گوش کن ببین چی میگم وقتی می‌خوایش یعنی مسئولیتش و به عهده گرفتی… پس به عنوان یه مادر نباید بزاری خار تو چشمش بره نه این جوری که بشینی صبح تا شب زار بزنی

نه این جوری که از تشکیلش تو بدن خودت ناراحت باشی

نه که شب و روز بشینی زار بزنی و لب به چیزی نزنی

اگه نمیخوایش همین الان اقدام کن تا نشی یکی مثل مادر من… مادری که گذاشت و رفت و سرنوشت بچه هاش افتاد دست یکی مثل آقا بزرگ و یکی مثل پدر ناتنی من!

 

مکثی کردو ادامه داد:

– این که از بچگیت فقط خاطرات خاکستری بمونه برات حس بدیه

 

با جمله آخرش نگاهم و بهش دادم

_مَ..من میخوامش!

 

نفس عمیقی کشید و سری به تایید تکون داد

_خیلی فکر کردم ولی… باید به جاوید…

 

با دونستن بقیه جملش وسط حرفش پریدم و بلند گفتم:

_نـــه… نه نمیگم… نمیخوام جاوید بفهمه!

 

_تو نگران چی.. اگه بچه رو نخواد من هستم تو هستی… الان نگران چی؟

 

_اون؟! فکر کردی اون بچرو نمیخواد؟

 

سکوت کرد که ادامه دادم

_اون بفهمه من ازش حاملم تا بچه رو ازم نگیره ولم‌ نمیکنه!

اون گذشتش بچگیش براش عقده شده حالا فکر کن بزاره بچش بدون اون بزرگ بشه

من نمیخوام این بچه رو بهش بدم فرزان! نمیخوام مزاحم زندگیشم بشم… من ازت کمک نمیخوام خودم میتونم از پس این بچه بر بیام ولی به جاوید نگو… ترو خدا نه نگو

 

دستی رو صورتش کشید… کلافگی از سر و روش میبارید و در آخر نگاهش و بهم داد و بی توجه گفت:

_غذاتو بخور

 

_فــرزان؟!

میدونم شاید الان دیگه منو با این شرایطم نخوای اما ترو خدا به جاوید هیچی نگو!

 

نفس عمیقی کشید و نگاهش و ازم گرفت و لب زد

_این بچه پدر میخواد!

وَ این و بدون این مسئله هیچ ربطی به خواستن نخواستن من نداره ولی نمیتونم وقتی از برادرم حامله ای مثل قبل بهت نگاه کنم… دیگه خواستار این نیستم سمتم بیای‌‌ و هر جور فکر میکنم میبینم نمیتونم با این اتفاق پیش اومده بهت حسی جز یه رفیق معمولی داشته باشم… هنوزم میگم جاوید باید بدونه اما…

 

نگاهش و بهم داد و با مکث ادامه داد

_اما اگه تو نمیخوای بدونه… اگه تو نمیخوای بری سمتش… اگه تو خواستار اینایی‌ حرفی نیست ولی…

ولی بهتره اسمت بره تو شناسنامم‌… به خاطر اون بچه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بن بست pdf از منا معیری

    خلاصه رمان :     دم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه… خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه است . بن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ… بن بست یه کوچه نیست… ته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در امتداد باران

  دانلود رمان در امتداد باران خلاصه : وکیل جوان و موفقی با پیشنهاد عجیبی برای حل مشکل دختری از طریق خواندن دفتر خاطراتش مواجه میشود و در همان ابتدای داستان متوجه می شود که این دختر را می شناسد و در دوران دانشجویی با او همکلاس بوده است… این رمان برداشتی آزاد است از یک اتفاق واقعی به این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر آهو خانم

  خلاصه رمان :           شوهر آهو خانم نام رمانی اثر علی محمد افغانی است . مضمون اساسی این رمان توصیف وضع اندوه بار زنان ایرانی و نکوهش از آئین چند همسری است. در این رمان مناسبات خانوادگی و ضوابط احساسی و عاطفی مرتبط بدان بازنمایی شده است. این کتاب جایزه بهترین رمان سال را از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هعییی
هعییی
1 سال قبل

فرزان خیلی گناه داره وو مظلومه
بیچاره بازم قراره جور داداششو بکشه الان این حامله شدنه چی بود یهو🥲🥲🥲

kim.ias
kim.ias
1 سال قبل

اخ جون میخوان بالاخره ازدواج کنن

علوی
علوی
1 سال قبل

تهش این فرزان باز انتهای از خودگذشتگی رو برای برادرش انجام می‌ده.
زن برادر و بچه برادرش رو نگه می‌داره و در وقتش زمانی که جاوید از زور تنهایی و شکست دیگه تو مرز نابودی قرار داره، هر دو رو تحویلش می‌ده.

kim.ias
kim.ias
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

ولی فرزان خیلی خوبه
من که روش کراشم

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x