نگاهم و به فرزان دادم که یخ یخ به پدرش نگاه میکرد و من خوب می‌دونستم این چهره ی بی تفاوت نقابی بیش نیست و از دورن آشوب!

نگاهم به فرزان بود اما با صدای گرومپ چیزی نگاهم و هول زده دادم به پدرش که از روی صندلی میز ناهار خوری افتاده بود و بدنش میلرزید طوری که انگار تشنج کرده باشه!

جیغی زدم و از جام بلند شدم… سمتش رفتم و کنار بدن لرزونش نشستم و با هول و ولا به فرزان که فقط نگاه میکرد به پدرش توپیدم

_فــــرزان؟!

 

نگاه سردش و که تو چشمم داد جیغی زدم و ترسیده با داد گفتم:

_کمــــک… یکی بیــــاد… کمک!… یکیتون بیــــــــاد!

 

با صدای جیغام سیاوش هول زده وارد شد ولی همین که نگاهش به پدر فرران خورد یا خدایی گفت و بدو سمتمون اومد، دستمالی که رو میز بود و چنگ زد و به زور لا دندونای پدر فرزان‌ گذاشت و این وسط نفاسای ترسیده خودمم به گوشم می‌رسید… تو اون همه واهمه نگاهم و آوردم بالا و دادم به فرزانی که هنوز سر جاش نشسته بود… ولی این بار نگاهش سرد و یخ نبود بلکه ناباور خیره بود به پدرش!

 

×××

 

 

در اتاقش و باز کردم و نگاهم بهش خورد که رو تختش دراز کشیده بود… بدون این که ببین کی اصلا در و باز کرده یا نگاهش رو بهم بده رو تخت بزرگش غلتی زد و روشو ازم گرفت و با تلخی گفت:

_وقتی میگم حوصله ی هیچکَسیو ندارم توهم شاملش میشی!

 

_تو اصلا دیدی کی اومد تو اتاقت که این جوری حرف میزنی؟

 

_تنها کسی که راه به راه سرش و بدون هیچ اجازه ای مینداره میاد تو اتاقم تویی!

 

با یاد دو سه باری که در اتاقش بی هوا باز کردم و لخت دیدمش لبمو گاز گرفتم و با فکر این‌ که شایدم الان تنهایی و بهتر بدونه برای خودش چون گاهی آدما تتهایی و ترجیح میدن عقب گرد کردم و گفتم:

_باشه خب… میرم!

 

 

خواستم برم اما سرش و سمتم برگردوند و نگاهی بهم کرد که باعث شد سر جام بمونم ولی با مکث دوباره به حالت اولش برگشت… حرکتش باعث شد بیفتم تو دو راهی موندن و نرفتن!

پوفی کشیدم و با صدای آرومی گفتم:

_یعنی برم؟!

 

جوابی نداد که کلافه ادمه داد:

_بیخیال بابا… تو که نمی‌دونستی پدرت بیماری صِرع داره

اصلا بهت تو بیمارستان چی گفت که این شکلی شدی؟!

 

جوابی نداد و کوتاه نیومدم

_فرزان؟!

 

جوابی نداد که سمت تختش رفتم و روش نشستم اما نگاهش و بهم نداد!

کنارش دراز کشیدم و تو چشمای عسلیش خیره شدم

_نگاهمم که نمیکنی

 

تو چشمام خیره شد اما هیچی نگفت و ناخوداگاه منم خیره به چشماش لب زدم

_دوست دارم!

 

کاملا جا خورد اما کم کم جا خوردگیش از بین رفت و لب زد

_منم دوست دارم!… اما حیف که تو عاشق یکی دیگه ای!

 

هیچی نگفتم چون حقیقت و گفت

وَ من نمیدونم چرا سر این مسئله که هیچیش دست خودم‌ نبود شرمندش میشدم… حسابی حالم گرفته شد که دستش و نوازش وار روی صورتم کشید… نوازشش و تا گردنم ادامه داد و درست کنار گوشم و روی گردنم که یه خال داشتم دستش و نگه داشت و اون نقطرو نوازش کرد…

نفس عمیقی کشید و گفت:

_‏یِجا خونده بودم که بر اساس یک افسانه ی قدیمی… اون قسمت هایی از بدنمون که خال دارن توی زندگی قبلیمون توسط معشوقه‌ اصلیمون یعنی در اصل معشوقه روحیمون بوسیده شدن و هر چقدر خالا تیره تر باشن یعنی تعداد دفعات بوسیده شدنش بیشتر بوده!

وَ خب این خیلی زیادی قشنگه… با اینکه فقط افسانَست دوست دارم حقیقت داشته باشه چون شَک ندارم کسی که تو دنیا قبلیت این نقطه رو بوسیده من بودم… شاید چون می‌دونستم تو این دنیا قراره این جوری تو حسرت بوسیدن این فاصله از گردن و گوشت بسوزم!

 

قطره اشکی رو صورتم ریخت که با دستش اشک رو پاک کرد و ادامه داد

_عیب نداره!

 

_شاید… نَ..نباید حسرت…

 

اشکام رو صورتم ریختم بغضم شکست و نتونستم ادامه حرفم و بزنم اما ما بین اشکام‌ گفتم:

_مَ..من من خودمم… من… مشکلی ندارم اگه تو…

 

 

با گذاشتن انگشتش رو لبم مانع ادامه حرفم شد و لبخند تلخی زد و لب زد

_هیــــش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گرایلی
دانلود رمان گرایلی به صورت pdf کامل از سرو روحی

    خلاصه رمان گرایلی :   کاپیتان دلان گرایلی، دختری خانزاده که ناچار می‌شود بین انتخاب جان برادر و عشق، ارتباط خود را با پاشا مهراز تمام کند. به هر حال پاشا از دلان دست نمی‌کشد و در این بین خاندان گرایلی بخاطر مسئله کهنه‌ نشده‌ی خونبس، دچار تحولی شگرف می‌شود.       به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نهلان pdf از زهرا ارجمند نیا

  خلاصه رمان :           نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را می‌گذراند و برای ساختن آینده ای روشن تلاش می‌کند ، تا این که ورود مردی به نام حنیف زندگی دو نفر آن ها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نذار دنیا رو دیونه کنم pdf از رویا رستمی

  خلاصه رمان:     ازدختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید.دختریکه کلفت خونه ی مردی شدکه تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه….روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست….چیزایی که قراره گرفتار کنه دختریرو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…پایان خوش…قشنگه شخصیتای داستان:پانیذ۱۷ ساله: دختری آروم که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

از آوا متنفرم

nah
nah
1 سال قبل

حالم از آوا بهم میخوره

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

از آوا خیلی بدم میاد هم جاوید و میخواد هم فرزان آدمی که واقعا عاشق باشه امکان نداره از کسی دیگه خوشش بیاد چه برسه به اینکه بگه منم بهت بی میل نیستم پس هم فرزان و هم جاوید فقط از سر عادت میخواد با این اوصاف بعد از فرزانم اگه با یخ مرد دیگه همخونه بشه به اونم حس پیدا میکنه . به نظرم اگه نویسنده میخواد تو پایان رمانش آوا و جاوید رو به هم برگردونه پس باید آوا رو یه خورده سر سختر از این حرفها نشون بده نه اینکه با هرکی زندگی میکنه دلش برای اون طرف بره.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Bahareh afsar
سحر
سحر
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

کاملا موافقم

Shaghayegh
Shaghayegh
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

میدونی چیه تو لحظات سخت آوا اون فرزان بود که کنارش بود و آوا بهش تکیه کرد آدم مگه میتونه کسی که حمایتش کرده رو دوست نداشته باشه قضیه جاوید هم جداست چون آدم هیچ موقعه نمیتونه عشق اولش و فراموش کنه حتی اگه خودش بخواد مخصوصا که الان آوا بچه اونو تو شکمش داره اگه اینجوری باشه که همه آدمایی که به عشقشون نمیرسن نمیتونن یه زندگی رو با یه فرد دیگه درست کنن

رز آبی
رز آبی
پاسخ به  Shaghayegh
1 سال قبل

دقیقا

علوی
علوی
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

من حس می‌کنم نویسنده می‌خواسته حسی شبیه به حس یه خواهر کوچک‌تر نیازمند توجه رو به داداش بزرگ‌تر رو برای آوا خلق کنه. اما این وسط چندجا داره جاده خاکی می‌ره.
از طرفی فرزان یه آدم صدمه دیده همه جوره تنهاست. حمایت عاطفی از طرف یک زن رو هرگز نداشته. الان سال‌هاست از طرف هیچ زنی محبت و توجه ندیده. هر چیزی هم بوده قاطی غرایز جنسی بوده. حالا خیلی خیلی براش تفسیر اینا سخت می‌شه. گرچه برخوردهاش خیلی منطقیه.
جاوید هم این مشکل رو داشت، اما کمتر از فرزان. و از طرفی، این نیازش با نیاز به حامی و تکیه‌گاه داشتن آوا همزمان شد. اون حس شد عشق. اما آوا وقتی از جاوید برید، حمایت بدون غرض جنسی می‌خواست. برادر می‌خواست. برای همین این دوست داشتن فرزان و آوا حتی اگه انتهاش به ازدواج هم بکشه، همیشه شائبه آویزون و نیازمند بودن آوا توش هست. شائبه عدم علاقه واقعی توش هست.
خدا یکی ده بار بهتر از آوا رو آوار کنه سر زندگی زیادی شیک و مرتب فرزان، یکی که قشنگ بزنه گیتارش رو به خاطره تبدیل کنه 😈😈😈 بعد براش کادو سازدهنی بخره

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x