×××
آوا*
نگاه سنگین پر اخمش بد اذیتم میکرد و غذا از گلوم پایین نمیرفت!
یعنی آیدین بهش گفته بود؟!
با این نگاهای خیره پر اخمش هیچ بعید نبود که آیدین بهش گفته باشه… نگاهش رو تنم بالا و پایین میشد انگار دنبال یه چیزی بود که حقیقت و بهش ثابت کنه!
نفهمیدم چی شد و انگار فقط میخواستم از شر این نگاه خیرش راحت شم که با ببخشیدی از سر سفره بلند شدم و سمت در خروجی قدم برداشتم!
از خونه بیرون زدم و همین که روی ایوون ایستادم هوای آزاد وارد ریه هام شد نفس عمیقی کشیدم و زیر لب زمزمه کردم
_آروم باش آوا… شاید اصلا نفهمیده
_چیو نفهمیدم؟
هینی از سر ترس کشیدم و برگشتم سمت نگاه قرمزش و بدنم ناخواسته شروع به لرزش کرد و ادامه داد
_شاید اصلا نفهمیده؟ منظورت من بودم!؟
نمیدونم چرا حس ترس تو وجودم جدیدا خیلی خودنمایی میکرد که به علاوه لرزش بدنم نفس نفسم میزدم… عکس العمل من و که دید اخماش بیشتر توهم گره خورد و نگاهش کم کم رو شکمم لَغزید!
وَ این یعنی فهمیده باردارم و فرزان چرا نمییومد؟
مگه ندیده پشت سرم جاوید اومده!
با وجود تیشرت گشادم توی تنم بازم صد در صد متوجه همه چی شده بود و برای همین پشتم و بهش کردم اما صدای پا و صدای نفساش اونم دقیقا کنار گوشم باعث شد چشمام و محکم ببندم
هیچی نمیگفت و فقط نفس عمیق میکشید و انگار اونم از فهمیدن حقیقت میترسید شایدم بِلعکس!… شاید اگه تو همین تایم میگفتم بچه ی تو داره تو وجودم رشد میکنه الان نفساش از عصبانیت و ترس این جوری تند نمیشدولی من هنوز برخلاف باور فرزان دو دِل بودم!… چشمام و باز کردم و همون طور که بغض تو گلوم شکل گرفته بود خواستم پله هایی که جلوم روم بود و پایین برم و فاصلم و با این مرد هر چند آشنا ولی انگار غریبه حفظ کنم اما نمیدونم چی شد شاید واسه لرزش بدنم بود که پام پیچی خورد و داشتم میافتادم که دست مردونش دور شکمم حلقه شد و مانع افتادنم شد!
با این اتفاق چشمام از ترس گرد شد و اشک از چشمام سُر خورد!… قطعا دیگه مطمعن شده بود باردارم!… شاید حتی لمس شکمم توسط دستاش عمدیبود
هنوز دستاش دور شکمم بود و حالم واقعا بد شده بود و تو همون وضعیت با چشمای گریون سرم و بالا آوردم و نگاهم و به نگاه خون نشستش دادم!… دندوناشو به قدری روهم میفشرد که صداش به گوشم میرسید و از لای دندوناش غرید
_یه چیزی بگو!
فقط نگاهش میکردم که فشار دستش رو شکمم زیاد شد و از ترس این که بلایی سر بچم بیاد دستم و رو دستاش گذاشتم و با گریه نامفهوم گفتم:
_نه… بچم… ول کن!
نگاهش با پایان جملم یخ شد و دستش از دور شکمم با مکث افتاد و خیره تو چشمام این بار سرد گفت:
_چطور تونستی؟
هیچی نمیگفتم انگار لال شده بودم و تو همین حین صدای فرزان بود که مثل ناجی برام عمل کرد
_آوا؟!
نگاهم و به جلو در ورودی دادم که فرزان با اخم تو درگاهش ایستاده بود!… جاویدم نگاهش و داد به فرزان نیشخند زنان شایدم با نفرت گفت:
_مبارک باشه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
جواب فرزان: خواهش میکنم. جداً افتخار بزرگیه عموی جانان جان بودن! البته اگه نمیخوای باباش باشی هیچ تعارف و مشکلی نیست. مامانش رو عقد میکنم، به اسم خودم براش شناسنامه میگیرم و میافتم به منتکشی از مامانش که کوتاه بیاد و داداش بیمعرفتم رو فراموش کنه و برای جانان من یه داداش که من باباش باشم به دنیا بیاره.
به تمام روزهای خوش بچگیمون قسم مثل بابات بیجنبه نباشم و هرگز خودسوزی نکنم. البته اگه یه روزی هم اومدی دنبال جانانم، فکت و جفت قلم پاهات رو خرد میکنم!! خلاصه اینکه تا تو خونه مامانیم انتخابت رو بکن. از ایفای نقش برادر شوهر و عموی خوب حامی زن و بچه برادر بیمعرفت بودن خسته شدم. خیلی راحت میتونم بابا و خواستگار مامان باشم
خدا از دهنت بشنوه 🙂 🙂 😍 خیلی دوشت داشتم جوابشو ولی فک کنم نویسنده انقد عاقل نیس ک مث شما چنین ذهن خوبی داشته باشه و اون تنها هدفش حرص مخاطب رو درآوردنه با داستانش
الان یهو میبینیم اینجا فرزان بی شعور شده و مثل همیشه عاقل نیس و در جواب جاوید میگه ممنون 😂 😂 😑
وایییی خدا اون از این اون از دلارای نمیکشم دیگعععع
دقیقا
ولی بنظرم بخواد با این کارش ی کم جاوید گنداخلاق و لجبازو سر عقل بیاره
این آوا که تو لجبازی بی نظیره دوست داره فرزانم مزه کنه الاغ
اوهوم.ولی من دوست دارم بفهمه خودش بابای بچه آواس ن فرزان!
نویسنده جان به احترام خواننده ۶ا که دارن ازت میخوام یه پارت دیگه هم بزاری امروز یه پارت بده بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اصلا قشنگ نیست چون خیلی پارت ها کم محتوان با داریم با کم محتوایی سازش میکنیم و رمانتیک رک میخونیم تو هم اینجا با دل ما راه بیا
نویسنده جان این همه گفتیم زیاد کن محتوای پارت ها رو نکردی حداقل الان که خیلی حساس شد یه پارت دیگه به احترام خواننده ها که دارن درخواست میکنن بزار واقعا بعضی جاها گذاشتن خواننده داخل خماری اونقد هم جذاب و خوب نیس یه پارت بده بینیم جاوید چیکار میکنه ممنون
یه پارت دیگه هم بزار لطفا😭
چه قشنگ حالا تا فردا چیکار کنیم یه پارت دیگه لطفا
این هدیه بود؟ سر ساعت چک کنیم یکی دیگه هم میدی؟؟ 🥰🥰🙂🙂🙂
دستت طلا .توروخدا یه پارت دبگه بزار امروز خواهش میکنم
ببخشید.ولی این یه پاداگرافه,نه پارت.واقعا با روح و روان آدم بازی می کنید.😥
ممنون که زود پارت گذاشتی
♥️♥️ 🙏 🙏
ممنون بابت رمان خوبت عزیزم
میشه یک پارت دیگه بدی خواهش