رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 90 - رمان دونی

 

-آدم… چی؟!
نُچ میکند. لب میگزم. صدای شراره ترسناک است. و من نباید از خودِ بهادر بیشتر بترسم؟!

بی اراده خودم را بیشتر به سمت او میکشم. نگاهم میکند. اخم میکنم و میگویم:
-مامان و بابام و دوستام خبر دارن که من اینجام… لوکیشن هم دارن!

سپس جلوی نگاهِ خیره و باریک شده اش، خودم را نزدیکتر میکشم و گوشه ی لباسش را میگیرم. همچنان نگاهم میکند و من طلبکارانه میغرم:

-امیدوارم فکرای پلید به سرت نزنه و شیطان رو به عنوان نفر سوم بینمون راه ندی… چون اصلا عواقب خوبی نداره و فقط به ضرر خودت تموم میشه جناب!

چشم از من نمیگیرد و توقع دارد از رو بی‌افتم؟! آن هم وقتی ترس پیدا شدن آن سگ را دارم؟!
-اینطوری به من نگاه نکن… بریم!

نگاهی به دستم که سرسختانه گوشه ی لباسش را گرفته، میکند و نگاهی به صورتِ نسبتا ترسیده ام.
-راحتی؟
راحت که نه… دلم میخواهد کاملا بهش بچسبم!

-متشکرم، ولی من اصلا پیش تو راحت نیستم… زودتر بریم کاری رو که باید انجام بدم و برگردیم…
با تکخندِ پلیدی میگوید:
-میترسی؟

میترسم که اینطور به او چسبیده ام دیگر!
-دلیلم ترس از خودت نیست!
دست دور شانه ام حلقه میکند.
-اینطوری بهتر شد؟

خدای من… زیادی… بهتر شد! لعنتی باید پسش بزنم!! عقب میکشم و میغرم:
-به نفسِت غلبه کن آقای بهادر…
کوتاه میگوید:
-باش!

و جلوتر از من راه می افتد… بی توجه به من و ترسم! همین؟!
-وا…
-شراره؟! کجایی دُخی؟

صدای واق زدن شراره که بلند میشود، هینِ بلندی میکشم و دیگر تعلل نمیکنم.

قدم تند میکنم و به او میچسبم و عصبی میگویم:
– باشه لطفا صداش نکن…
-انقدر به من نچسب حوری!

یک ذره هم فاصله نمیگیرم و میغرم:
-چاره ای جز این برام نمیذاری…
-شراره؟

-بهادر!!
دست دور شانه ام حلقه میکند و پیروزمندانه میگوید:
-به نفسم غلبه کنم یا نه؟!
او خودِ شیطان است اصلا! به ناچار و با نفرت میگویم:

-نه… راحت باش…
میخندد و شانه ام را میفشارد.
-راحت که نیستم، اما هواتو دارم خوشگله…

قلبم میلرزد و ناراحت میگویم:
-پسرِ بد…
او در مقابل میخندد.
– هرچقدر بخوای بد میشم برات، تا بیشتر ازم بدِت بیاد جیگر!

بدِ… خاصِ… لعنتیِ… نفرت انگیزِ… خواستنی؟!
وقتی اینطور… در نزدیکترین حالت ممکن به او هستم و او شانه ام را میفشارد… و قدم برمیداریم…

حسهایم عجیب اند. و بوی عطر می آید، کمی! عطر تنش کم و ملایم است. حواسم را پرت میکند… فکرم را به هم میریزد… حتی ضربان قلبم را… و شاید حسم را!

-کاش اتابک هم اینجا بود…
پوزخندِ آرامی میزند.
-که چی؟!

خودم هم نمیدانم. شاید به خاطر فرار از حسهایم…
-به خاطر خلاصی از این وضعیت!
-جات بَده؟
متاسفانه اصلا!

-آره خب…
-خب بهتر… نیومدی خوش گذرونی که… قراره بد بگذره دیگه… نه حوری؟
درست… اما بد نمیگذرد انگار!
-اوهوم…

با مکث میگوید:
-شراره بسته ست…

بی اراده لبخند روی لبم می آید و هرچند که منظور را رسانده، اما به روی خود نمی آورم و از آغوشش فاصله نمیگیرم. بگذار بد بگذرد اصلا!

-بهت اعتماد ندارم…

چند ثانیه ای نگاهم میکند که شانه ای برایش بالا می اندازم. نفس بلندی میکشد و حرفی نمیزند. چه لحظه های عجیب و بکری! خودم هم نمیدانم چه مرگم است.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشک از الهام فتحی

    خلاصه رمان:     عاشک…. تقابل دو دین، دو فرهنگ، دو کشور، دو عرف، دو تفاوت، دو شخصیت و دو تا از خیلی چیزها که قراره منجر به ……..   عاشک، فارسی شده ی کلمه ی ترکی استانبولی aşk و به معنای عشق هست…در واقع می تونیم اسم رمان رو عشق هم بخونیم…     به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ضماد

    خلاصه رمان:         نبات ملک زاده،دختر ۲۰ساله مهربونی که در روستایی قدیمی بزرگ شده و جز معدود آدم های روستاهست که برای ادامه تحصیل به شهر رفته است. خاقان ،فرزند ارشد مرحوم جهانگیر ایزدی. مردی بسیار جذاب و مغرور و تلخ! خاقان بعد از مرگ برادر و همسربرادرش، مجرم را به زندان انداخته و فرزند

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هذیون به صورت pdf کامل از فاطمه سآد

      خلاصه رمان:     آرنجم رو به زمین تکیه دادم و به سختی نیم‌خیز شدم تا بتونم بشینم. یقه‌ام رو تو مشتم گرفتم و در حالی که نفس نفس می‌زدم؛ سرم به دیوار تکیه دادم. ساق دستم درد می‌کرد و رد ناخون، قرمز و خط خطی‌اش کرده بود و با هر حرکتی که به دستم می‌دادم چنان

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هتل ماهی
دانلود رمان هتل ماهی به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

    خلاصه رمان هتل ماهی :   فارا و فاطیما که پدر و مادرش رو توی تصادف از دست دادن، تحت سرپرستی دو خاله و تک دایی خودشون بزرگ شدن..  حالا با فوت فاطیما، فارا به تهران میاد ولی مرگ فاطیما طبیعی نبوده و به قتل رسیده.. قاتل کسی نیست جز…………     به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ریحان
ریحان
2 سال قبل

همین 😕

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x