رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 95 - رمان دونی

رمان بوسه بر گیسوی یار پارت 95

 

عصبی است وقتی میگوید:
-بدبخت من واس خاطر خودت میگم…
رُک و آرام در چشمانش میگویم:
-نمی‌فهممت!

دستم را میگیرد و انگار برای یک بچه ی زبان نفهم توضیح میدهد:
-خب بذار روشنت کنم حوری…
-حورا…

یک کلمه میغرد:
-زهرمار!
خنده ام میگیرد. صدایش خش میگیرد:
-زهرمار… نخند…

قشنگ نگفت؟!! مرگ بگیرم که نمیدانم چه مرگم شده است! لب میگزم و خنده را همراه با قلبم، فرو میدهم. او با نگاهی به لبهایم، آرام میگوید:
-برنگرد…

خنده ام رها میشود و با شیطنت میگویم:
-تو از برگشتنِ من میترسی…
دستم فشرده میشود.

با تکخندی میگوید:
-گُو نخور!
خنده ام به آنی جمع میشود. اصلا نمیشود به رویش خندید!!

-میشه مودب باشی؟!!
کلافه تر از قبل میخندد و غر غر کنان میگوید:
-خُو گورتو گم کن دیگه دختر… بیا برو! چته؟ برو بذار همین جا تموم شه… خوشم نمیاد دیگه ریختتو ببینم…

لبهایم جمع میشوند. چقدر رُک… و چقدر… عجیب که دلم با این حرفها برود!!
-نمیخوام…
-تو غلط میکنی!

بیشتر دلم میرود و لعنت! اسمش را ناله میکنم:
-بها…
اخم میکند و خیره در چشمانم نفس عمیقی میکشد.

-میزنمت حوری!
یکی قلبم را بگیرد! آرام زمزمه میکنم:
-تو به من حس داری…

پلک میزند و بهت زده میپرسد:
-چی دارم؟!
حرف دیگری میزنم:
-برمیگردم…

مکث میکند. نگاهش عصبی ست… یا گیج شده است؟
-حتی مجبور شی تا تهش باهام پیش بری و بهم حال بدی و خودتو به گ… بدی؟!
واقعا رُک و بی ادب است! و تهِ حرفهایش یک چیزی… یک چیزی هست… یک… حس؟!

 

-اوهوم…
-خَر…
آب دهانم را فرو میدهم.

-تو حسی بهم داری؟!
اخم میکند:
-چی میگی تو؟!
-چه حسی بهم داری؟!

مات می شود. دستم تو دستش، و نگاهش ماتِ چشمانم. این نگاه خالی از حس نیست… به خدا نیست!
و این یعنی یک قدم نزدیک شدن به پیرزوی؟!

حس خودم هیچ… در این لحظه فقط حسی که شاید او نسبت به من داشته باشد، مهم است. قطعا مهمتر از حسِ مسخره ی من!

دستم را به آرامی بیرون میکشم و عقب… نمیکشم! به جایش آرام روی دستش را نوازش میکنم و به نرمی میگویم:

-زور میزنی که برنگردم… نگرانمی… میترسی لجبازی کنم و بیشتر باهام پیش بری… میترسی بیشتر اذیتم کنی… از اینکه بلایی سرم بیاری، میترسی… یا نمیخوای بهم آسیب بزنی… یا خودت… بیشتر از این درگیرِ من بشی…

با پوزخندی میگوید:
-داره کُ… میگه…
هوف بویی از ادب و شخصیت نبرده است کلا!

مکثی میکنم و با لبخندِ نرمی میگویم:
-آقای بی ادب… خودتو درگیرِ من نکن، چون من خودم درگیرِ یکی دیگه ام!

حرفم به شدت حالش را به هم میریزد. در اوجِ ناآرامی، گوشه ی لبش کشیده میشود و دوباره به حالت قبل بازمیگردد.

میخواهد حرفی بزند، اما من زودتر میگویم:
-و تو قراره کمکم کنی! فراموش نکردی که چه قراری باهم گذاشتیم؟ یا کلا… آبتین رو این وسط فراموش کردی؟!

با خنده ی مسخره ای سر به طرفین تکان میدهد و من میگویم:
-مگه همه چی به خاطرِ آبتین نیست؟
میان خنده میگوید:

-پس آبتین هنوز سرِ جاشه؟
نمیدانم از این سوال چه برداشتی بکنم.
-مگه قراره نباشه؟!

سرش را بالا و پایین میکند و نمیدانم چرا هنوز آن خنده ی مسخره را دارد.
-میخوای باشه دیگه…
واقعا… میخواهم باشد؟!!

-قطعا!!
زیر لب میگوید:
-اسگل!

اخم میکنم:
-موهاتو میکِشما!!
بهت زده میخندد و راستش… از صدای خنده اش دلم ضعف میرود!

-نخند…
-جون… جیگر!
چندشِ… بامزه ی… خوردنی!
-ایش!

لپم را میکشد و با لذت میگوید:
-انقدر قِر و قَمیش نیا، نمیذارم بریا!
وای این رویش اصلا خیلی عجیب تر است!

دستش را به نرمی پس میزنم و بی اراده با ناز میگویم:
-نه به اون که میگی برنگردم، نه به الان که نمیخوای بذاری برم… چته آقای بهادر؟

اینبار با کفِ دو دستش صورتم را میفشارد و پرحرص و لذت میغرد:
-تو غلط زیادی میکنی برنگردی بزغاله!! بزنم از وسط نصفت کنم؟ برمیگردی صاف میای ورِ دلِ خودم… خب حوری؟

خدایا نفس ندارم!! او خیره به لبهای جمع شده ام دستور میدهد:
-بگو خب!

دستانم دور مچش حلقه میشوند تا فشار دستانش را روی صورتم کم کنم.
-نکن…

-فقط بگو خب!!
با لبهایی که به خاطرِ فشار دستان او غنچه شده اند، میگویم:
-اگرم برگردم، به خاطرِ آبتینه…

خود را جلو میکشد و در فاصله ی خیلی کمی میگوید:
-به خاطر هر خری میخواد باشه… فقط برگرد پیشم… خب؟!!

حس میکنم صورتم زیر دستانش داغ میشود. این همه حس از کجا می آید؟!

-دستتو بردار الدنگ!
صورتم را تکان میدهد:
-بگو خب!!

دمی میگیرم و با رضایتِ تمام… بالاخره یک کلمه میگویم:
-خب!

سکوت میکند. نگاهش بهت زده تا چشمانم بالا می آید. نه اینکه انتظار جوابی جز این را داشته باشد، نه! فقط واکنش امروزِ من… و خودش… و تمامِ این لحظه ها برایش تازگی دارد. برای من هم!

به یکباره رهایم میکند. میخند… متعجب و با لذت… و شاید گیج… میگوید:
-بریز پایین!
رُک و به جا و…

-بی ادب، لطفا!
خیره خیره نگاهم میکند و گیج تر از آن است که جوابی بدهد. من هم میریزیم پایین و ملاقاتِ پرهیجانِ امروز را همین جا به پایان میرسانم!

به سمت در خانه میروم. نگاهم میکند؟! دلم میخواهد برگردم و ببینم که همچنان نگاهش به من است. اما قبل از اینکه برگردم، صدای گاز دادنِ ماشینش را میشنوم و بادی که پشتم را تکان میدهد. رفت؟! یشعور خواستنم را در نطفه خفه کرد انگار.

برمیگردم و به رد رفتنش نگاه میکنم. مثلِ اینکه بله… ثابت کرد بهادر هست و خواهد بود!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نجوای نمناک علفها به صورت pdf کامل از شکوفه شهبال

      خلاصه رمان:   صدای خواننده در فضای اتومبیل پیچیده بود: ((شهزاده ی آسمونی/گفتی که پیشم می مونی.. برایاین دل پر غم/ آواز شادی می خوانی عشق تو آتیش به پا کرد/ با من تو روآشنا کرد.. بی اونکه حرفی بگویم/راز منو بر ملا کرد.. یه لحظه بی تونبودم/ یه لحظه بی تو نزیستم.. یه روز سراغمو می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کلنجار

    خلاصه رمان :       داستان شرحی از زندگی و روابط بین چند دوست خانوادگی است. دوستان خوبی که شاید روابطشان فرای یک دوستی عادی باشد، پر از خوبی، دوستی، محبت و فداکاری… اما اتفاقی پیش می آید که تک تک اعضای این باند دوستی را به چالش میکشد و هرکدام به نحوی با این مسئله و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شکسته تر از انار pdf از راضیه عباسی

  خلاصه رمان:         خدا گل های انار را آفرید. دست نوازشی بر سرشان کشید و گفت: سوار بال فرشته ها بشوید. آنهایی که دور ترند مقصدشان بهشت است و این ها که نزدیکتر مقصدشان زمین. فرشته ها بال هایشان را باز کرده و منتظر بودند. گل انار سر به هوا بود. خوب گوش نکرد و رفت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زهرا
زهرا
2 سال قبل

کاش پارت هارو زودتر بزارین

زهرا
زهرا
2 سال قبل

خیلی رمان جذابی هستش ولی کاش پارت هارو زودتر بزارین

نسیم
نسیم
2 سال قبل

اوووخیی این دوتا چقد باحالن عاشقشونم😍😂

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x