سکوت ماشین را فرا گرفته بود و رستا هم توی خودش غرق بود.
امیر نگاهی بهش انداخت و عاصی از این سکوت ابرو در هم کشید.
-چرا حرف نمی زنی…؟!
رستا نیم نگاهی بهش انداخت.
-حوصله ندارم.
این مسئله باید امشب برای همیشه تمام می شد.
-یه مسئله پیش پا افتاده ارزش این حالت و نداره… دوست ندارم اینجور غمگین ببینمت…!!!
رستا دلش گرم شد.
-سکوت و عصبانیت من به خاطر نفهمی و بیشعور بودن آدمی هست که از حسادت سرش رو تو هر سوراخی فرو می کنه…!!!
امیر خندید.
-الان داری مودبانه بیشعوری و نفهمی مونا رو برام غیر مستقیم به زبون میاری…؟!
رستا چشم در حدقه چرخاند و با حرص گفت: خودت نمیزاری عین آدم دهنم چاک و بست داشته باشه… زورم گرفته اون گوزو برای چی باید بیاد پیش من بگه که سوتفاهم بوده که کرمش گرفته و به عمد لمست کرده…؟!
امیر لبش را می گزد.
-همین لحن و ادبیات بیشتر بهت میاد تا اونجوری با ادب بودن…!!!
سمت مرد براق شد.
-تو هم می خاری داری سر به سرن میزاری…؟!
امیر دلش رفت…
رستا همین بود، زبانش را نمی توانست کنترل کند.
-خارش ندارم اما خیلی دلم می خواد توی همین ماشین جوری خفتت کنم که نتونی نفس بکشی…!!!!
چشمان دخترک درشت شد…
پشت دستش کوبید.
-به حق چیزای ندیده… پسر حاجی، پلیس مملکت حشرش زده بالا…!!!
امیر لحظه ای اخم کرد.
-بیشرف مگه من گفتم می خوام سکس کنم…؟!
دخترک ابرو بالا داد.
-توی فرهنگ لغاتتون معنی خفت کردن چی میشه…؟!
-منظور من بوسیدن بود…!!!
رستا سمتش برگشت و با نازی که همیشه در کنار امیر خرج می کرد، گفت: خب اول از ماچ بازی شروع میشه….همینجور به ترتیب سینه و بعدش هم دستت تا تو شورتم میره و آخرش هم یه سلام بلند بالا…!!!
امیر خندید…
-حق با توئه اما من توی ماشین فقط به گزینه اول و دوم می تونم بپردازم…!!!
– تو خیابونیم امیر… قبلا سر به زیرتر بودی…؟!
امیر فقط می خواست حال و هوای رستا را عوض کند…
توی یک فرعی پیچید و ماشین را کناری پارک کرد و آرام سمتش چرخید.
-الان دیگه تو خیابون نیستیم…!
دهان رستا باز ماند و تا خواست دهان باز کند مرد خم شد و دستش را کشید که توی آغوشش پرت شد.
دخترک اخم کرد و با حرص مشتی توی شانه اش کوبید…
-امیر یعنی چی این کارا…. ولم کن…!!!
امیر توی آغوشش کمی جا به جایش کرد و خیره توی صورتش لب زد.
-یعنی ولت نمی کنم چون می خوام بوسیدن توی ماشین رو تجربه کنم…!!!
-اما من نمی خوام تجربه کنم…؟!
مرد نیشخند زد.
-توی یه مهمونی بهم زنگ زدی و اونقدر مست بودی که توی همین ماشین هم شورتت و برام پایین کشیدی هم قصد داشتی بهم تجاوز کنی…!!!
رستا یادش بود اما تظاهر به ندانستن کرد.
-کی…؟! چرا من یادم نمیاد…؟!
امیر کف دست روی صورتش گذاشت.
انگشت شستش را روی لب دخترک کشید.
-چون مست بودی… توی بغلم خواستی ببوسیم اما یهو بیهوش شدی…!!!
رستا مسخ مرد شده و خیره لب و دست داغش بود.
حرف نمی زد اما کاملا یادش بود…
نگاه مرد دو دو زنان روی اجزای صورتش در رفت و امد بود…
-اگر می بوسیدمت جی می شد…؟!
تمام تن امیر پر از حرارت و شور شده بود…
-تو لوجن شب نبوسیدی اما امشب من می بوسمت…!!!
سر خم کرد و لب روی لبش گذاشت…
آرام و با احساس می بوسید و لذت می برد از حالی که داشت.
رستا هم دست کمی نداشت و حتی بی توجه به اذیت شدنش در حالت نیمه خوابیده با او همراهی می کرد و با ناله های از سر لذتش مرد را دیواته تر از قبل کرد…
فکش را گرفته بود و محکم و بی امان می بوسید که بالاخره با کم آوردن نفس خودش جدا شد و دخترک به نفس نفس افتاد…
نکاهی گرم و پر حرارت بهم کردند که ناگهان رستا خود را بالا کشید و روی پای مرد نشست به طوریکه دو طرف پایش را اطرف امیر گذاشته بود…
امیر مشتاق خیره حرکاتش بود که دکمه های مانتویش را باز کرد و چشمش به یقه لباس و چاک سینه اش افتاد…
دست بالا برد و یقه اش را پایین کشید…
اولش به خاطر مونا بود اما حال به خاطر دل خودش بود…
رستا با دیدن نگاه خمارش خندید…
-اول ماچ بعدش گزینه های بعدی…!!!
دخترک خم شد و لب هایش را با ناز روی لبش گذاشت….
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 145
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
فاطمه جون اینم قراره اشتراکی شه مثه ماهرخ؟
ن اشتراکی نمیشه ،،، ماهرخ هم نیست ،، فقط برای فایلش باید اشتراک بگیری
اها
خوبه مرسی
خداروشکر عین خیالش نیست ک حتی عقدشونم موقته
فقط میخواد ازش بچه دار شه ک امیر مال خودش شه😂
ابرو کیلویی چند😂🤦
خیلی پرروهس🤣