رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 72 - رمان دونی

 

 

 

لبخندی به چهره اش داد و با خوشرویی وارد سالن شد و بلند سلام کرد که خاتون از همان دور قربان صدقه اش رفت…

-قربونت برم مادر… فدای خنده هات بشم نور چشمم کجا بودی دردونه خاتون…؟!

 

 

تا خواست جواب بدهد با دیدن مونا و ملیحه خانوم خنده روی لبش ماسید…

نگاه پر کینه اش را به مونا داد که دختر با پوزخند رویش را برگرداند.

 

خون به صورت رستا دوید.

آرام و خونسرد سعی کرد ظاهرش را حفظ کند که سمت جمع رفت و خاتون را بغل کرد و گونه اش را بوسید…

 

-خدا نکنه خاتونم… رستا پیش مرگت بشه تاج سرم…!!!

 

آقاجان خندید…

-ای پدر سوخته زبون باز، بیا بغلم ببینم وروره جادو…!

 

رستا سمت آقاجان رقت و گونه اش را بوسید و پیرمرد پیشانی دردانه نوه دختری اش را مهر زد.

 

 

به ترتیب عمه فرشته و حاج یوسف و حاج رضا و مادرش را بغل کرد و به غیر از مونا دست داد که به ملیحه خانوم رسید و زن دست بین چادرش برد و ان را زیر چانه اش سفت کرد…

پشت چشمی نازک کرد و آرام گفت:

-به دستی که دست نامحرم بهش خورده دست نمیدم…!!!

 

رستا پوزخند زد…

-منم قرار نبود به یه آدم فضول دست بدم ولی خواستم بهتون احترام بزارم که خودتون لایقش نبودین…!

 

زن درجا خفه شد و چشم درشت کرد ولی محمد و امیر علی و نازنین حتی مونا هم شنیدند و به زور جلوی خنده اشان گرفتند البته مونا هم با نفرت خیره رستا بود…

 

رستا روی مبل تک نفره خالی نشست و رو به مادرش کرد.

-سایه کجاست…؟!

 

ستاره کمی توی جایش جا به جا شد.

-توی راهه داره میاد…!

 

با صدای سلام جدی امیریل سرش را سمت مرد گرفت و اخم کرد که یک دفعه صدای جواب سلام بلندتر و هیجانی مونا موجب شد به تندی سرش سمت او بچرخد و با دیدنش که ایستاده بود انگار زهری توی قلبش ریختند…!!!

 

#پست۳٠۸

 

 

 

تیز نگاه مونا کرد.

تمام وجودش از خشم پر شده بود.

سرخ و سفیدن شدن های مونا روی اعصابش بود.

حتی ملیحه خانوم هم با لبخندها و نگاههای پر مهر و محبتش به امیریل رو اصلا دوست نداشت.

 

 

خاتون با عشقی که نسبت به امیریل داشت، نگاه پر مهری بهش انداخت.

-خسته نباشی مادر…قریونت برم خیلی خوش اومدی…!

 

 

امیر هم نگاهش گرم و مهربان بود.

-خدا نکنه خاتون… ایشاالله سایه شما و آقاجون همیشه روی سرما باشه….!!!

 

 

خاتون دست به آسمان بلند کرد.

-الهی دامادیت رو ببینم عزیزم…!

 

امیریل روی سرش را بوسید و با جمع هم احوالپرسی کرد و به من که رسید نگاهی عمیق و با معنی بهم انداخت که سریع نگاهم را گرفتم…

او حق نداشت اینقدر حق به جانب باشد…!

 

 

به تعارف خاتون نشست و مونا مثل نخود آش بلند شد و مثلا با حجب و حیایش چشم پایین انداخت.

-من میرم براشون چای بیارم…!

 

 

عین قاشق چای خوری حال بهم زن بود…

زیر لب ادایش را درآوردم که متوجه نگاه تیز امیر شدم.

 

محل ندادم و نگاهم را سمت نازنین دادم…

-خب نازنین جان چه خبر…؟! عروسی اوکی شد…؟!

 

 

نازنین مهریان خندید.

-آقا امیریل داره به شما نگاه می کنه ها…!!!

 

شانه بالا انداختم.

-می تونه نگاه نکنه و بره اون دختر عمه بی ریخت چای شیرینش رو ببینه…!

 

#پست۳٠۹

 

 

 

لب هایش پهن تر شد.

-اما نگاه و چشمای آدم ها همیشه چیزی رو که دوست داره رو می بینن…!!!

 

 

ابرو بالا انداختم…

-به نظرت امیر دوست داره من و ببینه…؟!

 

پلک زد و با مکثی محجوب گفت: آقا امیریل همیشه دوست داره شما رو ببینه…!!!

 

 

از حرف های نازنین ماتم برده بود که او چگونه متوجه شده بود اما دوست نداشتم متوجه کنجکاوی ام شود.

 

-اون دوست داره یه دختر محجبه و چشم و گوش بسته بهش چشم قربان گویان روز و شب اوامرش رو اجرا کنه…!!!

 

-ولی من اینجور فکر نمی کنم….!!!

 

ارجام گفتم: پسر عمه منه، خودم می شناسمش…!

 

او هم آرام تر از خودم گفت: اما چشم آدم ها آینه قلبشونه و این نگاه پر مهر از قلبی میگه که تمنای یه نگاهه…!!!

 

 

این بار دیگر نتوانستم دهان بازم را ببندم…

-تو از کجا این چیزا رو می دونی…؟!

 

-من یه روانشناسم  رستا خانوم…اما بهت توصیه می کنم مراقب آدم های اطرافت باشی…!

 

-از چی حرف میزنی…؟!

 

-از همونی که رفت چایی بریزه و تو نمی خوای سر به تنش باشه…!!!

 

خنده ام گرفت…

-تو هم متوجه شدی. ـ.؟!  بیشرف یه بار کتکش زدم بازم آدم نمیشه…!!!

 

 

چشمان نازنین درشت شد…

-کتکش زدی؟  مونا رو…؟!

 

سر تکان دادم.

-امیر جلوم رو گرفت وگرنه کشته بودمش…!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 120

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قلب سوخته pdf از مریم پیروند

    خلاصه رمان :     کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه می‌سوزه و همه معتقدن قلبش هم توی آتیش سوخته و به عاشقانه‌های صدفی که اونو از بچگی بزرگ کرده اعتنایی نمی‌کنه… چون یه حس پدرانه به صدف

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آتش و جنون pdf از ریحانه نیاکام

  خلاصه رمان:       آتش رادفر به تازگی زن پا به ماهش و از دست داده و بچه ای که نارس به دنیا میاد ولی این بچه مادر میخواد و چه کسی بهتر و مهمتر از باده ای که هم خاله پسرشه هم عشق کهنه و قدیمی که چندین ساله تو قلبش حکمفرمایی می کنه… به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالاد به صورت pdf کامل از لیلی فلاح

    خلاصه رمان :     افرا یکی از خوشگل ترین دخترای دانشگاهه یکی از پسرای تازه وارد میخواد بهش نزدیک. بشه. طرهان دشمنه افراست که وقتی موضوع رو میفهمه با پسره دعوا میگیره و حسابی کتکش میزنه. افرا گیجه که میون این دو دلبر کدوم ور؟ در آخر با مرگ…   این رمان فصل دوم داره🤌🏻   به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
11 ساعت قبل

پارت پریروز نبود😂

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x