رمان تارگت پارت 126

4
(4)

 

با همون عصاهای زیربغلش نزدیک تر شد و اینبار جوری که صداش فقط به گوش خودم برسه ادامه داد:
– پس.. دیگه ترم بعد سر کلاس من نیستی!
نمی فهمیدم معنی این حرفاش چیه.. ولی مطمئناً حرص دادن من تو این لحظات آخرین دیدارمون.. پررنگ ترین احتمال بود و منم با همین فکر به خودم جرات دادم و لب زدم:
– بازم خدا رو شکر !
پوزخندی که زد خارج از انتظارم بود و انگار پشتش می خواست بگه:
«به همین خیال باش!»
ولی من دیگه نموندم تا این حرف و به زبون بیاره و اعصابم و بیشتر از این خورد کنه.. روم و گرفتم و با قدم های بلند از کلاس بیرون رفتم.
به محض بستن در.. آفرین تند و هولزده نزدیکم شد و نذاشت بیشتر از این به رفتار و حرفای تقوی فکر کنم و منم رفتم سمتش..
– چی شده؟
– من باید زود برم.. مامانم پشت در مونده کلید نداره.. تو با من میای بعدش برسونمت؟
– نه قربونت تو برو.. میران قراره بیاد دنبالم!
تو همون حال عجله دارش هم وایستاد و نگاه موذیانه ای بهم انداخت..
– خدا شانس بده والا.. دوست پسر من که امتحانش و داده نداده پاشد رفت.. حتی نموند خدافظی کنه از من!
یه لحظه خواستم بگم تو هم که چشم بازار و کور کردی با این دوست پسر گرفتنت.. ولی ترسیدم ناراحت بشه! همینجوریشم هنوز هزار و یک مشکل حل نشده با آراد داشت که ذهنش و حسابی درگیر کرده بود و اگه یکی دیگه هم مهر تایید می زد به تصوراتش.. کلاً بهم می ریخت!
با رفتن آفرین.. منم آروم آروم راه افتادم که برم بیرون و تو همون حال گوشیم و درآوردم تا به میران زنگ بزنم ببینم کجاست که دیدم خودش چند دقیقه پیش اس ام اس داده:
«خسته نباشی خـــانوم! یه کم کار داشتم شرمنده.. تا ده دقیقه دیگه اونجام!»
لبخندی ناخودآگاه رو لبم نشست و از دانشگاه زدم بیرون تا برم اون سمت خیابون و منتظر میران بمونم.. چون همیشه مسیرش از اونور بود و به خاطر من دور می زد..

امروز روز مهمی بود برام.. هم به خاطر تموم شدن امتحانام و برداشته شدن یه بار سنگین از رو دوشم.. هم اینکه بالاخره بعدِ یک ماه و نیم که از قرار دعوت میران به خونه ام می گذره.. امروز قسمت شد که دعوتش کنم و موقعیتش پیش اومد.
چون خانواده دایی به مناسبت تموم شدن کنکور صدرا قرار بود برن قزوین خونه برادر زندایی فریده که یه کم آب و هوا عوض کنن و یکی دو روزه برگردن..
منم از این فرصت سوء استفاده کردم و خطر این دعوتی که ممکن بود هر اتفاقی توش بیفته رو به جون خریدم.. چون هیجانش.. به ریسکی که باید می کردم.. می ارزید!
از خیابون که رد شدم.. خواستم یه بار دیگه گوشیم و چک کنم که همون لحظه.. چشمم به یکی از کوچه های رو به روی دانشگاه افتاد که وسطای کوچه دو تا دختر و پسر تو فاصله خیلی کم از همدیگه وایستاده بودن و داشتن حرف می زدن..
اولش اهمیت ندادم.. به هر حال دیگه این چیزا طبیعی شده بود و تو هر کوچه خلوتی می شد دو نفر و پیدا کرد که با هم چیک تو چیکن..
ولی.. همینکه خواستم روم و برگردونم.. حس کردم چهره پسره.. بیش از حد آشناست و با چند ثانیه تمرکز.. تونستم از همون فاصله بشناسمش و زیر لب با بهت اسمش و زمزمه کنم:
– آراد!
خودش بود.. حتم داشتم خودش بود ولی.. اینجا چیکار می کرد.. آفرین همین چند دقیقه پیش گفت زودتر از اون امتحانش و داده و رفته..
حالا اینجا بودنش در حالیکه آفرین هیچی ازش نمی دونست به کنار.. اون.. اون دختره کی بود که داشت تو این فاصله باهاش حرف می زد و هرکی از صد فرسخی می دیدشون.. مطمئن می شد که یه رابطه ای بینشونه!
ای خدا.. این پسر چه مرگشه؟ چه بلایی سرش اومده که داره این شکلی زمینه روانی کردن آفرین و شایدم.. به کشتن دادنش و فراهم می کنه؟
چطور ممکنه آرادی که واسه به دست آوردن آفرین.. کم مونده بود از اساتید دانشگاه خواهش و التماس کنه که براش پا پیش بذارن.. در عرض یکی دو ماه.. اون حس و تو وجودش کشته و حالا.. این جور که از شواهد امر پیداست.. داره دنبال موردای جدید می گرده!
نمی خواستم و نمی تونستم با دیدن این صحنه انقدر راحت قضاوت کنم ولی.. اگه تیکه های بهم ریخته رابطه اشون تو این چند هفته اخیر و مثل پازل کنار هم می چیدم.. به تنها نتیجه ای که می تونستم برسم همین بود که دل آراد.. برای یکی دیگه لرزیده و این وسط.. آفرین فقط قربانی یه احساس زودگذر بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.3 (6)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.6 (5)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.3 (6)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 4.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

حالا واقعا آراد خیانت کرده ؟
آدم اصلاً نباید وارد این روابط بشه
اگه پسری به یه دختر علاقه داشته باشه میاد خواستگاری اش

Marey
1 سال قبل

بیچاره آفرین دق میکنه 😥
ممنون‌پارت گذاری تون عالیه ❤

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x