رمان تارگت پارت 160

3.7
(3)

 

– وای نه.. من نمی تونم امشب بمونم خونه ات!
با اخمای درهم نگاهش کردم.. نمی دونم چرا زیاد به «امشب» توجه نکردم و بیشتر «من نمی تونم بمونم خونه ات» واسه ام بولد شد که گفتم:
– باز تو رفتی تو فاز خجالتی بودن؟ مگه اولین بارمونه؟
– نه بابا منظورم این نبود که. امشب نمی شه.. یعنی در واقع فردا نمی شه!
– نمی فهمم!
مکثی کرد و درحالیکه انگار شک داشت حرفش و بزنه یا نه با درموندگی زمزمه کرد:
– فردا جمعه اس! باید برم آسایشگاه.. دیدن مامانم!
درست مثل همیشه.. وقتی اسم مادرش و توی حرفاش به زبون می آورد.. نقش بازی کردن واسه من می شد سخت ترین کار دنیا.
الآنم همون حالت بهم دست داد و کار به جایی رسید که دلم می خواست با پشت دستم بکوبم توی دهنش تا دیگه جلوی من.. حرفی از اون آدم نزنه.
ولی به خودم اطمینان دادم که چیز زیادی از برنامه هام نمونده و به زودی این فیلم بازی کردن تموم می شه و یه نفس راحت می کشم.
جدا از اون.. من منتظر همچین روزی هم بودم که گلوم و صاف کردم و با صدایی که سعی داشتم خشم و نفرت اون لحظه ام روش تاثیری نذاره گفتم:
– اشکالش چیه؟ با هم می ریم!
ماشین و پشت چراغ قرمز نگه داشتم و یه نیم چرخ به سمتش زدم. اون لحظه ای که داشتم تک تک اجزای چهره متعجبش و از نظر می گذروندم فقط یه چیزی تو سرم چرخ می خورد:
«کاش دختر اون عفریته نبودی!»
سری برای نگاه متعجبش تکون دادم و گفتم:
– چیه؟ یعنی نمی خواستی یه روزی من و بهش معرفی کنی؟
– چـ… چرا.. ولی خب.. یعنی لزومی نداشت.. آخه.. مامان من که واکنشی در برابر این چیزا نشون نمیده. در برابر هیچی نشون نمیده.. منی که دخترشم و نمی شناسه.. یا لااقل وانمود می کنه که نشناخته.. چه برسه به کسایی که واسه اولین بار داره می بیندشون.
مشخص بود که داره به زور این حرفا رو می زنه و یه جورایی خجالت می کشید از وضعیت اون زن و اینکه من بخوام باهاش رو به رو بشم.. خبر نداشت که قبل از خودش.. مادرش و پیدا کردم و می دونم تو چه شرایطیه ولی خب.. دیدنش تو اون وضع باز هم داغ دلم و آروم نکرد.

– مهم نیست.. من می دونم شرایط مادرت و.. با همه اینا.. دلم می خواد اجازه ازدواج کردن با تو رو.. از نزدیک ترین آدم زندگیت بگیرم. تو هر شرایطی که باشه به هر حال مادرته.. ما هم باید بهش احترام بذاریم و در جریان این رابطه قرارش بدیم دیگه.. نه؟
بالاخره از اون حالت ناراحت و خجالتزده در اومد و نگاهش چراغونی شد.. لبخندی که منتظرش بودم هم روی لبش شکل گرفت.
ولی همینکه خواستم ماشین و دوباره به حرکت دربیارم کاری که کرد که دیگه انتظارش و نداشتم.. از گردنم آویزون شد و گونه ام و عمیق و طولانی بوسید و کنار گوشم زمزمه کرد:
– مهربون ترین آدمی هستی که تا حالا تو عمرم دیدم.. از خانواده خودم مهربون تر.. همیشه شاکی بودم از خدا که چرا همچین خانواده ای و همچین سرنوشتی برام رقم زد و حالا.. دارم علتش و می بینم. خدا تو رو واسه من کنار گذاشته بود.. به جبران همه سختی هام!
آب دهنم و قورت دادم و وقتی با یه بوسه دیگه ازم جدا شد.. فقط تونستم لبام و شکل یه لبخند مسخره از دو طرف کش بدم.
در حالیکه حرفاش چندین و چند بار توی سرم تکرار می شد و دست و پام و برای ادامه این مسیر.. سست می کرد.
*
روی تخت دراز کشیدم و دستم و بین سرم و بالش قرار دادم.. داشتم فکر می کردم که کاش زودتر این رابطه که باید توش خودم و مثل یه پسر متشخص و با اراده کنترل کنم تموم بشه.. چون نگه داشتن خودم و نفسم.. در برابر این دختری که زیادی توجهم بهش جلب شده.. دیگه ممکن نیست.
با فکری که تو سرم شکل گرفت.. کنترل کولر و برداشتم و درجه اش و تا سردترین دما پایین بردم که همون موقع درین از اتاقک تعویض لباسم بیرون اومد و من با دیدن تیپش.. ناخودآگاه با صدای بلند زدم زیر خنده.
خودشم خنده اش گرفته بود از دیدن لباسای من تو تنش.. یه تی شرت بلند و گشاد.. با یه شلوارک که تا روی ساق پاش و پوشونده بود و بیشتر شکل یه شلوار گشاد و زیادی کوتاه بدقواره بود تو تنش..
– می خوای مسخره کنی با شلوار جین می خوابما!
خنده ام در حد یه لبخند جمع کردم و با دقت بیشتری زل زدم بهش و به این فکر کردم تا حالا توی زندگیم دختری رو دیدم که حتی با غیر مناسبت ترین لباس ها بازم دیدنی باشه و نگاه من و به سمت خودش بکشونه؟

نمی دونم.. چون هیچ دختری توی زندگیم حاضر نمی شد همچین کاری بکنه و راضی بشه که لباس های راحتی من و بپوشه و درین از این نظر هم یه استثنا بود!
– اولاً که اصلاً بد نشدی و این شکلی هم بامزه ای.. دوماً من که گفتم سر راه یه لباس راحتی بخریم.. وقتی زور می کنی که نمی خواد باید خنده های منم تحمل کنی.
– خب واقعاً نمی خواست.. خرج بیخود چه فایده ای داره؟
– پس یعنی تو هم خرج بیخود کردی که واسه شب موندن من تو خونه ات لباس راحتی خریدی؟
– اون فرق می کرد.. من تو لباسای تو جا می شم.. ولی تو که تو لباسای من جا نمی شی!
دستام و از هم باز کردم و با سر اشاره کردم نزدیک بیاد..
– قانع شدم.. بیا اینجا!
قدم های آرومش نشون می داد که بعد از اون شب مشترکمون تو خونه اش هنوز تمام و کمال یخش آب نشده.. ولی دیگه مسخره بود که بخواد حرفی بزنه و با رو یه تخت خوابیدنمون مخالفتی داشته باشه.
واسه همین همونجوری که بازوهاش و محکم بغل کرده بود نزدیک شد..
– سرد نیست اتاقت؟
– نه.. هوا خیلی گرم شده.
– اینجوری تا صبح یخ می زنم که.
کنار تخت وایستاده بود و حرف می زد.. دیگه معطل نکردم.. دولا شدم دستش و گرفتم و جوری کشیدمش که دیگه نتونست مقاومت کنه و افتاد رو تخت.. خودمم سریع رفتم روش که جایی برای تکون خوردن نداشته باشه.
چشماش خندون بود ولی.. به زور داشت مقاومت می کرد تا خنده اش به لباش سرایت نکنه تا مثلاً من نفهمم از این حرکتم بگی نگی خوششم اومده.
– چه دعوت خشونت آمیزی!
با انگشت تار موهایی که روی پیشونیش پخش و پلا شده بود و کنار زدم و گفتم:
– واسه کسی که هنوز نتونسته با خجالتش کنار بیاد یه نمه خشونت و اعمال زور لازمه!
– موافقم!
– عه؟ پس تن خودتم می خاره..
سرم و جلو بردم و لبام و تو حد فاصل بین گوش و گردنش نگه داشتم که صدای خنده اش بلند شد.. منم بعد از چند تا بوسه کوتاه که از قصد نمی ذاشتم عمیق بشه عقب کشیدم و به پشت رو تخت خوابیدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mobin
Mobin
1 سال قبل

این رمانم مثل رمان گردابو عشق ممنوعه ی استاده میران که انتقامشو گرفت پشیمون میشه یاز برمیگرده یه درین

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه شیطونی تواتاق خواب

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

حالا شاهنامه آخرش خوشه.من از حالا خودم را واسه اتفاقات تلخ آماده کردم

ثنا
ثنا
1 سال قبل

سلام ممنون از قلم زیبای شما

MOHAMMAD REZA
MOHAMMAD REZA
1 سال قبل

یوهاااا

خالی باشه بهتره
1 سال قبل

میبینم آقا داره سست میشه بعد 160 پارت

Ella
Ella
1 سال قبل

آخه درین بدبخت چ گناهی کرده عجبا

Dliver
Dliver
پاسخ به  Ella
1 سال قبل

انتقامه دیگ انتقام همه عزیزای اون فردو درگیر می‌کنه

ثنا
ثنا
پاسخ به  Dliver
1 سال قبل

واقعا منطقی نیست تاوان یه ادم دیگر رو به درین

علوی
علوی
1 سال قبل

جداً نباید میران رو به خاطر فکر پلیدش کُشت؟؟!
آخه جانور، این چه مدلشه.
نویسنده تبریک به قلمت، خوب درگیر می‌کنی مردم رو

Mobin
Mobin
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

علوی جان خیلیی تز کامتات خوشم میاد
خانمی یا آقا؟

علوی
علوی
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

لطف دارید. جزء جامعه نسوان هستم🧕

Ella
Ella
1 سال قبل

هعیییی

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x