رمان حورا پارت 134 - رمان دونی

رمان حورا پارت 134

 

جلو رفتم و از نزدیک لباس‌را تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکش‌های ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند!

روی سینه‌اش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگ‌های یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش، کوتاه تا روی ران، که از تکه پارچه‌های توری درست شده و حالت گلبرگ داشت و کمی بخاطر توری بودنش هم پف میشد!

زیبا بود و مطمئنا با یک جفت کفش پاشنه بلند و بندی هم زیباتر میشد!
نگاهم را به سمت صاحب مزون چرخاندم، از انجایی که بوتیک نبود و مزون بود برای دوخت و دوز، نمیشد نامش را گذاشت فروشنده!

خانم عباسی با دیدن دستم که برایش تکان میدادم، کاتالوگ‌ها را به کیمیا سپرد و به سمتم امد، دستم را به سمت لباس دراز کردم:

_ این مدلو میتونم امتحان کنم؟

نگاهی به اندامم انداخت و با لبخند سری تکان داد:
_ چرا که نه عزیزم، فقط اگه اندازه‌ت نبود متاسفانه سایز بندی نداره، تک دوخته شده کار یکی از طراحامونه!

با لبخند و راضی از انتخابم سری تکان دادم:
_ باشه مشکلی نیست، امتحان میکنم…

چشم به تایید بست و لباس را از روی رگال خارج کرد، به دستم داد و خودش هم دوباره به سمت کیمیا رفت و تاکید کرد، اگر به کمکش نیاز داشتم صدایم بزند!

وارد اتاق پرو‌ شدم و لباس را پوشیدم، اندازه‌ام بود…اما دستکش‌هایش را شک داشتم بتوانم بپوشم!
انگشتان باریکی داشت ان دستکش‌های ظریف!
پوشیدم و همانطور که حدس زدم برایم کوچک بودند!

احتمالا وقت داشتند که همراه با دوختن لباس کیمیا، یک جفت دستکش هم برای من بدوزند، نه؟
مقابل آینه ایستادم و خیره‌ی خودم شدم، با غرور لبخندی زدم، حقش بود اگر با دیدنم در این لباس حرص میخورد!

چرا من انقدر خوشخیالم؟ چرا حرص بخورد؟ مگر جز هوی و هوس برای چیز دیگری نزدیکم شد ان شب؟ حتی حالا هم با یادآوری‌اش قلبم تیر میکشید!

نفس عمیقی کشیدم و برای باز کردن زیپ کیمیا را صدا زدم، دوست داشتم نظر او را هم بدانم!

_ با اون انتخابت رسما یه دعوا پیش روت داری، اماده باش!

بی اهمیت کتاب را ورق زدم:
_ چرا؟ مگه براش مهمه؟

پوزخندی زد و مشغول زدن کرم به دستانش شد:
_ چرا نباشه؟ یادت رفته اون روز تو مراسم نامزدی من، چون از پله‌ها اومدی پایین دامنتو یکم بالا گرفتی و پات معلوم شد چه اخم و تخمی کرد؟

تک خندی زدم و کلمات کتاب را سعی کردم با تمرکز همزمان با حرف‌های کیمیا بخوانم:

_ اهوم، بعدشم برا اون یارو مزاحمه که به خودش گفت خواستگار کلی بحث کرد!

از گوشه چشم دیدم که جلو امده لبه‌ی تخت نشست:

_ حورا واقعا جدی‌ای؟

گیج نگاهش کردم، توقع داشت در برابر تمام بدی‌هایشان باز هم سکوت کنم؟ کیمیا را توانستم ببخشم چون توانست از دلم دربیاورد، آنها را چه؟

انگار رنگ نگاهم را فهمید که با چشمان غمگینش لب زد:

_ حورا تو ادم کینه و بد ذاتی نیستی… اونا هرچقدر بدی کردن بازم تو سکوت کردی، منو ببین…با سکوت و نشون دادن مهربونیت تغییرم دادی…چرا نمیخوای برای اونا هم این روش رو پیش ببری؟

سری به طرفین تکان دادم و دوباره نگاهم را به کتاب دوختم:
_ نه کیمیا… چقدر به تو خوبی کردم، صدبرابرش رو به مادرت و قباد کردم…حق نداشت اونطوری باهام رفتار کنه!

_ حق داری، قبول…اما داداشمه، نمیخوام مشکل و ناراحتیش رو ببینم، تا دلت بخواد پایه‌م که لاله رو عذاب بدیم، پایه‌م که کرم بریزیم، اما اینکه بدبختی داداشمو بخوام…نمیشه!

خونسرد جواب دادم:
_ نیازی نیست تو بخوای…من میخوام، منم انجام میدم، تو کاری نمیکنی!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عنکبوت

    خلاصه رمان :         مدرس فیزیک یکی از موسسات کنکور ناپدید می‌شود و با پیدا شدن جنازه‌اش در ارتفاعات شمالی تهران، شادی و کتایون و اردوان و سپنتا و دیگران ناخواسته، شاید هم خواسته پا به قصه می‌گذراند و درست مثل قطعات یک جورجین مکملی می‌شوند برای باز کردن معماهای به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
😐😐😐
😐😐😐
11 ماه قبل

یعنی تمام نویسنده های رمان هایی که این سایت میزاره خوب پارت نمیده
سایت رمان وان هر روز دو سه تا پارت میذاره تنوع رمانیشونم عالیه اینجا سه تا رمانه که اوناهم با این پارت گذاری تا دو ساله دیگه تموم نمیشه

اینجا نظری که مخالف باشه رو هم تاییدش نمیکنن🙂🙂

neda
عضو
11 ماه قبل
پاسخ به  😐😐😐

بفرما اینم تایید 😏

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل
پاسخ به  😐😐😐

نه خب قصد جسارت ندارم ولی همه نویسنده ها هم مثل هم نیستن

آرین
آرین
11 ماه قبل

سلام خدمت نویسنده عزیز،میخواستم بگم از بس دیر به دیر پارت می‌زاری که پارت قبلی یادمون نمیاد،البته سوءتفاهم نباشه بعضی از نویسنده ها گلایه می‌کنند که خواننده ها خاموش هستند و نظر و امتیاز نمیدن ،وقتی شما به خواننده احترام نمیزاری وهر وقت میلتون کشید پارت می‌زاری چطور از خواننده انتظار حمایت دارید،توی همین سایت داستان های مثل خلسه ،نوش دارو ،پروانه تورا میخواهد با استقبال خیلی خوبی مواجه شدند ،چون هر روز پارت جدید میومد خواننده رو مشتاق میکرد برای ادامه داستان حتی پیشنهاد اون به دیگران هم می‌دادیم ویک نوع تبلیغ میشد ،ولی متاسفانه بعضی از نویسنده ها به خواننده احترام نمیزارن بعد انتظار حمایت دارن ،امیدوارم داستان حورا تا پایان ادامه داشته باشه و حداقل بعد از این همه وقت دنبال کردن داستان مانند بعضی از داستان های این سایت که نویسنده دیگه ادامه نداد و به شعور خواننده توهین کرد نشود ،با تشکر ازنویسنده عزیز

آرین
آرین
11 ماه قبل

سلام خدمت نویسنده عزیز،انقدر دیر به دیر پارت می‌ زارید که پارت قبلی به کلی فراموشمون میشه ،اینجوری شوقمون برای ادامه داستان از بین میره،البته سوءتفاهم نشه بعضی از نویسنده ها ناراحتن که چرا خواننده خاموشه و نظر و امتیاز نمیده ،وقتی شما به خواننده احترام نمیزارید و هروقت میلتون کشید پارت می‌زاری چطور از خواننده انتظار حمایت داری،بعضی از داستان ها مثل نوش دارو،یا خلسه یا پروانه میخواهد تورا ،به خاطر پارت گزاری مرتب حمایت کامل خواننده رو داشت و خیلی ازشون استقبال شد ،به نظرم به اشتیاق خوانندتون با پارت گزاری مرتب احترام بزارید بعد ببینید که چقدر حمایت می‌شید و تبلیغ کارتون زیاد میشه.

سارا
سارا
11 ماه قبل
پاسخ به  آرین

رمان نوشدارو که نویسنده اش الهی هرجا هست موفق وسلامت باشه خودخود عشق بود رفتارشونظمش

ترانه
ترانه
11 ماه قبل

بعد پنج روز فقط که پارت آخه
حداقل یه پارت دیگه بزار بشه دربارش نظر داد

♡ روا ♡
♡ روا ♡
11 ماه قبل

هر چی ام باشه خواهر شوهر انتطار نداشته باش بیاد کمکت کنه اونم تویی که معلوم نیست کارات چند چنده

هیفا
هیفا
11 ماه قبل

وقتی خواهرش شوهر هر جورش بلاخره خواهر شوهره

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x