جلو رفتم و از نزدیک لباسرا تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکشهای ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند!
روی سینهاش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگهای یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش، کوتاه تا روی ران، که از تکه پارچههای توری درست شده و حالت گلبرگ داشت و کمی بخاطر توری بودنش هم پف میشد!
زیبا بود و مطمئنا با یک جفت کفش پاشنه بلند و بندی هم زیباتر میشد!
نگاهم را به سمت صاحب مزون چرخاندم، از انجایی که بوتیک نبود و مزون بود برای دوخت و دوز، نمیشد نامش را گذاشت فروشنده!
خانم عباسی با دیدن دستم که برایش تکان میدادم، کاتالوگها را به کیمیا سپرد و به سمتم امد، دستم را به سمت لباس دراز کردم:
_ این مدلو میتونم امتحان کنم؟
نگاهی به اندامم انداخت و با لبخند سری تکان داد:
_ چرا که نه عزیزم، فقط اگه اندازهت نبود متاسفانه سایز بندی نداره، تک دوخته شده کار یکی از طراحامونه!
با لبخند و راضی از انتخابم سری تکان دادم:
_ باشه مشکلی نیست، امتحان میکنم…
چشم به تایید بست و لباس را از روی رگال خارج کرد، به دستم داد و خودش هم دوباره به سمت کیمیا رفت و تاکید کرد، اگر به کمکش نیاز داشتم صدایم بزند!
وارد اتاق پرو شدم و لباس را پوشیدم، اندازهام بود…اما دستکشهایش را شک داشتم بتوانم بپوشم!
انگشتان باریکی داشت ان دستکشهای ظریف!
پوشیدم و همانطور که حدس زدم برایم کوچک بودند!
احتمالا وقت داشتند که همراه با دوختن لباس کیمیا، یک جفت دستکش هم برای من بدوزند، نه؟
مقابل آینه ایستادم و خیرهی خودم شدم، با غرور لبخندی زدم، حقش بود اگر با دیدنم در این لباس حرص میخورد!
چرا من انقدر خوشخیالم؟ چرا حرص بخورد؟ مگر جز هوی و هوس برای چیز دیگری نزدیکم شد ان شب؟ حتی حالا هم با یادآوریاش قلبم تیر میکشید!
نفس عمیقی کشیدم و برای باز کردن زیپ کیمیا را صدا زدم، دوست داشتم نظر او را هم بدانم!
_ با اون انتخابت رسما یه دعوا پیش روت داری، اماده باش!
بی اهمیت کتاب را ورق زدم:
_ چرا؟ مگه براش مهمه؟
پوزخندی زد و مشغول زدن کرم به دستانش شد:
_ چرا نباشه؟ یادت رفته اون روز تو مراسم نامزدی من، چون از پلهها اومدی پایین دامنتو یکم بالا گرفتی و پات معلوم شد چه اخم و تخمی کرد؟
تک خندی زدم و کلمات کتاب را سعی کردم با تمرکز همزمان با حرفهای کیمیا بخوانم:
_ اهوم، بعدشم برا اون یارو مزاحمه که به خودش گفت خواستگار کلی بحث کرد!
از گوشه چشم دیدم که جلو امده لبهی تخت نشست:
_ حورا واقعا جدیای؟
گیج نگاهش کردم، توقع داشت در برابر تمام بدیهایشان باز هم سکوت کنم؟ کیمیا را توانستم ببخشم چون توانست از دلم دربیاورد، آنها را چه؟
انگار رنگ نگاهم را فهمید که با چشمان غمگینش لب زد:
_ حورا تو ادم کینه و بد ذاتی نیستی… اونا هرچقدر بدی کردن بازم تو سکوت کردی، منو ببین…با سکوت و نشون دادن مهربونیت تغییرم دادی…چرا نمیخوای برای اونا هم این روش رو پیش ببری؟
سری به طرفین تکان دادم و دوباره نگاهم را به کتاب دوختم:
_ نه کیمیا… چقدر به تو خوبی کردم، صدبرابرش رو به مادرت و قباد کردم…حق نداشت اونطوری باهام رفتار کنه!
_ حق داری، قبول…اما داداشمه، نمیخوام مشکل و ناراحتیش رو ببینم، تا دلت بخواد پایهم که لاله رو عذاب بدیم، پایهم که کرم بریزیم، اما اینکه بدبختی داداشمو بخوام…نمیشه!
خونسرد جواب دادم:
_ نیازی نیست تو بخوای…من میخوام، منم انجام میدم، تو کاری نمیکنی!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یعنی تمام نویسنده های رمان هایی که این سایت میزاره خوب پارت نمیده
سایت رمان وان هر روز دو سه تا پارت میذاره تنوع رمانیشونم عالیه اینجا سه تا رمانه که اوناهم با این پارت گذاری تا دو ساله دیگه تموم نمیشه
اینجا نظری که مخالف باشه رو هم تاییدش نمیکنن🙂🙂
بفرما اینم تایید 😏
نه خب قصد جسارت ندارم ولی همه نویسنده ها هم مثل هم نیستن
سلام خدمت نویسنده عزیز،میخواستم بگم از بس دیر به دیر پارت میزاری که پارت قبلی یادمون نمیاد،البته سوءتفاهم نباشه بعضی از نویسنده ها گلایه میکنند که خواننده ها خاموش هستند و نظر و امتیاز نمیدن ،وقتی شما به خواننده احترام نمیزاری وهر وقت میلتون کشید پارت میزاری چطور از خواننده انتظار حمایت دارید،توی همین سایت داستان های مثل خلسه ،نوش دارو ،پروانه تورا میخواهد با استقبال خیلی خوبی مواجه شدند ،چون هر روز پارت جدید میومد خواننده رو مشتاق میکرد برای ادامه داستان حتی پیشنهاد اون به دیگران هم میدادیم ویک نوع تبلیغ میشد ،ولی متاسفانه بعضی از نویسنده ها به خواننده احترام نمیزارن بعد انتظار حمایت دارن ،امیدوارم داستان حورا تا پایان ادامه داشته باشه و حداقل بعد از این همه وقت دنبال کردن داستان مانند بعضی از داستان های این سایت که نویسنده دیگه ادامه نداد و به شعور خواننده توهین کرد نشود ،با تشکر ازنویسنده عزیز
سلام خدمت نویسنده عزیز،انقدر دیر به دیر پارت می زارید که پارت قبلی به کلی فراموشمون میشه ،اینجوری شوقمون برای ادامه داستان از بین میره،البته سوءتفاهم نشه بعضی از نویسنده ها ناراحتن که چرا خواننده خاموشه و نظر و امتیاز نمیده ،وقتی شما به خواننده احترام نمیزارید و هروقت میلتون کشید پارت میزاری چطور از خواننده انتظار حمایت داری،بعضی از داستان ها مثل نوش دارو،یا خلسه یا پروانه میخواهد تورا ،به خاطر پارت گزاری مرتب حمایت کامل خواننده رو داشت و خیلی ازشون استقبال شد ،به نظرم به اشتیاق خوانندتون با پارت گزاری مرتب احترام بزارید بعد ببینید که چقدر حمایت میشید و تبلیغ کارتون زیاد میشه.
رمان نوشدارو که نویسنده اش الهی هرجا هست موفق وسلامت باشه خودخود عشق بود رفتارشونظمش
بعد پنج روز فقط که پارت آخه
حداقل یه پارت دیگه بزار بشه دربارش نظر داد
هر چی ام باشه خواهر شوهر انتطار نداشته باش بیاد کمکت کنه اونم تویی که معلوم نیست کارات چند چنده
وقتی خواهرش شوهر هر جورش بلاخره خواهر شوهره