رمان حورا پارت 31 - رمان دونی

 

 

همان زن آن روز در مطب… همان که زندگی اش زیادی شبیهم بود و با آمدن لاله قرار بود شبیه تر هم باشد…

 

– سه سال هر هفته این جا بودم.

به امید یه بچه…تا شوهرم طلاقم نده.

اونقدر اون گفت برو و من موندم که دیدم زن گرفت.

 

مات و مبهوت خیره‌ی کبودی صورتش بودم. کمی که دقت کردم، رد انگشت بود.

پرونده‌ی در دستش را فشرد.

 

سرم را میان دستانم فشردم و چشمهایم را روی هم کوبیدم.

 

من تمام این ها را دیده بودم. این چه مصیبتی بود؟

زمان داشت به عقب برمیگشت؟

دیوانه شده بودم؟!

 

– سر یه ماه زنش حامله شد و دوساله که شده خار توی سینم.

 

دست روی گوش هایم گذاشتم تا صدایش را نشنوم و با تمام توانم فریاد زدم:

 

_ بسه، نمیخوام بشنوم، تمومش کن…

 

اینبار صدای خودم را شنیدم! ناباور دست روی لبهایم گذاشتم…

بدون اجازه ی من داشتند تکان میخوردند!

 

وحشت تمام جانم را به لرزه انداخت. اینجا دیگر چه جور جایی بود؟

 

_ اگه زن گرفته پس برای چی اینجایی؟!

 

از کیفش قرصی درآورد و بدون آب خورد. گریه‌اش بند نمی‌آمد.

 

– چون هنوزم امید دارم…که منم بچه بیارم و شوهرم نگاهم کنه.

اومدن زن دیگه‌ای روی زندگیت درد داره دختر جون.

من اگه می‌دونستم قراره غرورم در این حد شکسته بشه، خودم زودتر واسش زن می‌گرفتم.

 

 

 

لرزان خواستم بلند شوم اما نشد.

انگار به صندلی چسبیده بودم…

 

– همش توهین می‌شنوم…تحقیر می‌شم. مگه من خواستم حامله نشم؟

 

زن میگفت و میگفت و من آینده ی خودم را میدیدم که از میان لبهایش خارج میشد.

 

دقیقا خود من بود و شاید من هم قرار بود روزی زیر چشمانم کبود شود.

 

دست روی شانه ام گذاشت و با صدای بلندی که مدام اکو میشد صدایم زد.

 

_ حورا… حورا… حورا… حورا…

 

سمتش برگشتم که با سرعت بالایی توی صورتم براق شد و از دیدن چشمانش جیغ بنفشی کشیدم.

 

حالا به جای اشک، خون میبارید و با لحنی که مو به تنم سیخ میکرد غرید:

 

_ عین من نشو، به خودت بیا…

 

وحشت زده او را از مقابلم کنار زدم و جیغ دیگری کشیدم که چشمانم باز شد.

 

روی تخت سیخ نشستم و چشمم روی قاب عکسی که میان انگشتانم شکسته بود خشک شد.

 

دهانم خشک بود و مزه ی زهرمار میداد.

 

چند باری پلک زدم و با دیدن قطرات خون که از انگشتم روی زمین میچکید، هینی گفته و عکس را رها کردم.

 

شیشه اش کف دستم را بریده بود… خونی که از چشمان زن میچکید به همین زودی به زندگیم راه پیدا کرد…

 

در تا انتها باز شد و مادر قباد با چهره ای شاکی میان چارچوب ایستاد.

 

 

 

نگاهش بین صورت و دستم چرخید و سری به تاسف تکان داد.

 

_ خدا لعنتت کنه که روز خوش نداریم از دستت.

همیشه ی خدا داری ناله میکنی و خون به جیگرمون کردی… ای خدا کی از شر توی نحس راحت میشیم؟

از روزی که اومدی تو این خونه آب خوش از گلوی هیچ کدوممون پایین نرفته سلیطه ی بی آبرو.

 

قیافه ی ماتم را که دید فحشی زیر لب داد و رفت.

دستم را بلند کردم و مقابل چشمانم گرفتم.

 

_ خدایا چی میخوای بهم بگی؟ این خواب چی بود؟

 

خودم هم میدانستم منظور از آن خواب چه بود اما دنبال نشانه ای برای تایید بودم تا تمام و کمال به هدف خوابم پی ببرم.

 

صدایی در سرم پخش شد و با تمسخر و دهان کجی گفت:

 

_ تو همین الانم زندگیتو از دست دادی. حداقل غرورتو حفظ کن…

 

**

 

در گوشه ای ایستاده و به قباد که وارد خانه میشد چشم دوختم.

 

آب زیر پوستش رفته و سر حال تر شده بود. معجزه ی لاله جانش بود دیگر!

 

شاید او زنانگی را بهتر از من بلد بود…

 

مدتها بود که اینطور شاد و شنگول ندیده بودمش. این دوری چند وقته حالش را حسابی خوب کرده بود.

 

کیفشان هم کوک بود که حورا از همه جا بی خبر است و در آخر مانند یک تکه آشغال از خانه بیرونش میکنیم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به صورت pdf کامل از دل آن موسوی

    خلاصه رمان:   همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معرف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیب‌ها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آن‌ها می‌شود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کم‌کم احساسی میان این دو نفر شکل می‌گیرد. احساس و عشقی که می‌تواند مرهم برای زخم‌های

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انتقام در برابر اشتباه عاشقانه به صورت pdf کامل از دلارام

      خلاصه‌ی رمان:   دخترا متفاوت اند‌. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار که عاشق میشن،صبر نمیکنن تا معشوقشون قدم اولو جلو بیاد. خودشون قدم اولو یعنی خاستگاری کردنو بر میدارن. بعضی وقتا این میشه اولین اشتباه اما میشه اسمشو گذاشت عشق عاشقی که برای عشقش هرکاری رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیمی از من و این شهر دیوانه

  خلاصه رمان :   نفس یه مدل معروف و زیباست که گذشته تاریکی داره. راهش گره می‌خوره به آدم‌هایی که قصد سوءاستفاده از معروفیتش رو دارن. درست زمانی که با اسم نفس کثافط‌کاری های زیادی کرده بودن مانی سر می‌رسه و… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
28 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسی
آسی
1 سال قبل

قلبم شکست ….پارت بعدی رو بزار

Bhzad
Bhzad
1 سال قبل

از قباد متنفرم امید وارم خودش عقیم باشه لاله هم بهش خیانت کنه

Sara
Sara
1 سال قبل

واقعا وقتی میخونمش احساس حورا رو درک میکنم واقعا خیانت حس خیلی مضخرف و بیهوده ای
اون مردک عوضیم انگار نه انگار نکبت بی معرفت
امیدوارم به بهترین شکل انتقامشو ، انتقام زندگی و غرور از دست رفته اشو جوری بگیره که به دست و پاش بیافتن و هر لحظه عذاب بکشن یه چیزی بدتر از سوختن وسط اتش جهنم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل

انشاءالله که عقیم بشه کثافت بیشعور

بی نام
بی نام
1 سال قبل

امشبم پارت بذارررر

Fateme
Fateme
1 سال قبل

رمانت قشنگه ولی لفطا تند تند بپارت😂

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

زود زود پارت بده توروخدا

مهدیه شریفی
مهدیه شریفی
1 سال قبل

واااییی من هر دفعه با این حورا هق هق گریه میکنم اونجایی هم که گریه نکرد من به جاش گریه کردم
تو رو خدا بگید اخرش خوشه یا نه فقط همین

عقاب تنها
عقاب تنها
1 سال قبل

نباید اینجا تموم میشد

شوگا
شوگا
1 سال قبل

وای خدا دق میکنم اخر چرا این حورا نمیرعههههههههههههههههههههههه

neda
عضو
1 سال قبل

خاهش میکنم… وظیفته 😌😌😌

neda
عضو
1 سال قبل

تو عشقی عشق ♥️
چطوری چخبرا
کجایی
کی هس
کی نیس

neda
عضو
1 سال قبل

هیچی خاهر… هستیم، نفسی میاد میره.
امروز مامانم زنگ زد، گریه کردم از دلتنگی، 🙂
ناراحت شد…

neda
عضو
1 سال قبل

گم شو، فاز دیشبو الان ندارم بهت بگم 😂

neda
عضو
1 سال قبل

خابیدی؟
بغلش کن بخاب حداقل 😂

neda
عضو
1 سال قبل

شبو خابیده الان اومده لبخند تحویل میده 😐

هکر قلبشم
هکر قلبشم
1 سال قبل

خواهش فاطی جون❤️ والا رمان دلارای که نویسنده اش خیلی …..🔪💔

586
586
1 سال قبل

تو رو خدا پارتا رو طولاانی کن

الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت دیگه هم بده چجوری تا چند روز باز صبر کنیم ما

دسته‌ها
28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x