رمان حورا پارت 41 - رمان دونی

 

 

همچون مرده ای متحرک، خانه ای که روزی با امید و شوق درونش پا گذاشته بودم را بالا و پایین میکردم تا مقدمات عقد همسرم را فراهم کنم.

 

از تدارکات سفره ی عقد که فارغ شدم، نگاه حسرت بارم را یک دور داخل اتاق چرخاندم.

 

از گوشه گوشه ی خانه همهمه و هلهله برخاسته بود و فقط قلب من بود که با سوز و گداز عزاداری میکرد.

 

همه در این چند روز بدو بدو داشتند الی من که اکثر ساعات را در اتاق خوابمان میماندم.

 

ساعتهایی که قباد و لاله پی خرید و عشق و حال بودند، من با لباسهای قباد عشق بازی میکردم…

 

_ آخ…

 

مشت محکمی که به کتفم خورد صدای ناله ام را هوا برد. کیانا بود که لبخند لج درآری زده و با دهانی کج به سفره ی عقد نگاه میکرد.

 

_ آفرین، تختشونم همینطور آماده کن که امشب شب حجلشونه!

تا داداشم رفت سراغ زن دیگه یهو با عرضه و با سلیقه شدی!

 

_ زن گرفتن قباد خیلی چیزا رو عوض کرد، مثلا شماها دیگه کور نیستین!

همین که زن گرفتنش شما رو شفا داد من راضیم!

 

هر چه در برخورد با بقیه ملاحظه میکردم، رفتارم با کیانا بدون هیچ ملاحظه ای بود.

 

حرصم را که میتوانستم سرش خالی کنم!

هر چند برایش ذره ای اهمیت نداشت و بیشتر نیش میزد اما خب…

کاچی به از هیچی!

 

 

 

دست به کمر زد و چشم در حدقه چرخاند. بی توجه به من دور سفره چرخید و کاملا بی جهت وسایل را کمی جا به جا کرد!

 

_ تو رو خدا زده عزیزم، ترجیح میدم وقتمو با شنیدن مزخرفاتت حروم نکنم.

ببین چه موجودی هستی که لیاقت مادر شدن نداشتی!

 

قلبم؟ میسوخت…

چشمانم؟ آتش بود…

روحم؟ زیر ضربات سهمگین کلمات بُرنده ی این دخترک در حال فروپاشی بود…

 

خودم؟ نمیدانم…

هنوز زنده بودم؟ شاید…

 

_ بالاسر سفره ی عقد داداشم ماتم نگیر، نحسیت دامن زندگیشونو میگیره!

برو رد کارت.

 

چند لحظه ای از این حجم بی رحمی که در دل این دخترک نوجوان کاشته شده بود، خشکم زد.

 

باورم نمیشد… او در این سن باید پر باشد از شور و شوق جوانی، زندگی، شادی…

 

چطور قلبش این چنین سیاه و کدر گشته که میتواند بدون عذاب وجدان این کلمات را در صورت کسی بکوبد؟

حتی اگر از او متنفر باشد…

 

بیشتر که فکر میکردم، عجیب هم نبود.

سخت بود از زیر دست مادری بد ذات، فرزندی درست از آب در بیاید.

 

چانه ام از بغض لرزید و دست روی قلبم گذاشتم. از بچه ای که نداشتم هم متنفر بودم، او مسبب این حال و روزم بود…

 

_ کاش خدا نخواد تقاص دل شکستمو با مادر نشدن ازت بگیره کیانا…

حتی توام نباید دردی که من میکشم رو بچشی…

 

 

 

پشت به او راهی اتاق خوابمان شدم و به خوبی صدای نیشخندش را شنیدم.

 

مادرم، مادر مهربانم… همیشه میگفت زمین گرد است.

مبادا دلی بشکنی که روزگار تا دلت را نشکند، رهایت نمیکند.

 

_ مامان… من که دل نشکوندم، من که کاری نکردم. چرا روزگار باهام بد تا کرد؟

کاش بودی و جوابمو میدادی تا شاید آروم بگیرم…

 

من به این باور دارم که تمام بلاهایی که به واسطه ی این خانواده بر سرم نازل شد، به خودشان باز میگردد.

و بی صبرانه منتظر رسیدن آن روزم…

 

هیچگاه بد هیچکس را نخواستم، اما اینبار با تمام وجود بدِ این زنان را میخواهم که به هم جنس خود هم رحم نداشتند.

 

با تمام این تلخی ها، من هنوز عاشق بودم.

مگر میشد به راحتی ریشه های این عشق را بخشکانم؟

 

نه دلش را داشتم، نه قدرتش را…

حرف که باد هواست، به عمل که میرسیدم سست میشدم.

 

قباد عشقم بود… هنوز هم هست، هر چند نامرد، هر چند بی وجدان و پست، اما هنوز دوستش داشتم…

 

در کمدمان را گشودم و بوی جامانده ی تنش روی پیراهن هایش را عمیق نفس کشیدم.

 

تتمه عشقی که در نگاهش مانده بود، مرا برای ادامه ی مسیر سرپا نگه میداشت.

 

تمام امیدم به روزی بود که لاله، تنها امیدشان، ناامیدشان کند و من با سربلندی زندگی ام را پس بگیرم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رویای گمشده
دانلود رمان رویای گمشده به صورت pdf کامل از مهدیه افشار و مریم عباسقلی

      خلاصه رمان رویای گمشده :   من کارن زندم، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بی‌پدر بزرگ شده و حالا با بزرگ‌ترین چالش زندگیم روبه‌رو شدم. یک‌روز از خواب بیدار شدم و دیدم جلوی در خونه‌ام بچه‌ایه که مادر ناشناسش تو یک‌نامه ادعا می‌کنه بچه‌ی منه و بعد از آزمایش DNA فهمیدم اون بچه واقعا مال منه! بچه‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آبان سرد

    خلاصه رمان :   میان تلخی یک حقیقت دست پا میزدم و فریادرسی نبود. دستی نبود مرا از این برهوت بی نام و نشان نجات دهد. کسی نبود محکم توی صورتم بکوبد و مرا از این کابوس تلخ و شوم بیدار کند! چیزی مثل بختک روی سینه ام افتاده بود و انگار کسی با تمام قدرتش دستهایش را

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افگار pdf از ف میری

  خلاصه رمان :         عاشق بودند؛ هردویشان….! جانایی که آبان را همچون بت می٬پرستید و آبانی که جانا …حکم جانش را داشت… عشقی نفرین شده که در شب عروسی شان جانا را روانه زندان و آبان را روانه بیمارستان کرد… افگار داستان دختری زخم خورده که تازه از زندان آزاد شده به دنبال عشق از دست

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آخرین بت
دانلود رمان آخرین بت به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

    خلاصه رمان آخرین بت : رمان آخرین بت : قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
Zahra
1 سال قبل

نویسنده جون پارت امشبمو زودتر بزاررررر!!!!؟؟؟؟

nazi
nazi
1 سال قبل

ولی کمی به ما مهربونی کنه این اشکامونو ببین که دلمون بیقراره هعیی😂🤌🏻

nazi
nazi
1 سال قبل

سلام نویسنده ی عزیزم
اومدم بهت بگم که رمانت خیلی خوبه و هر ادمی تو شرایط باشع شاید حورا رو درک کنه عالیه رمانت🌚✨

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل

من دیگه این رمانو ادامه نمیدم
رمان میخونم یکم روحیم عوض شه بدتر غمباد میگیرم
جای هیچ کدوم از این شخصیتا نبودم تا حالا ولی چه تو فیلما چه تو داستانا برام سواله چرا یه دختر اصلا دختر نه ، چرا یه آدم باید انقدرررر بی فکر و احمق باشه که بدون حرف زدن خودش برا زندگی ۲ نفر تصمیم بگیره
حورا با اینکه میدونست مادر قباد چقدر عوضی و پست فطرته و هر کاری ازش ساختس بازم اعتماد کرد به یه تلفنی که حتی صدای قباد و اون لاله ی بیشعورو نمیشنید و فقط صدای مادر قباد بود . از کجا معلوم اصلا زنگ نزده باشه و فقط الکی اینکارو کرده باشه؟
چرا باید انقدر کورکورانه عمل کرد. یا تو فیلما و رمانای دیگه که دختره یا پسره مریضه بعد خودش میزاره میره یا الکی خیانت میکنه که عشقش ولش کنه و پاسوز اون نشه ، بدبخت مفنگی طرف عاشقته تو باهاش در میون بزار قضیه رو شاید خودش خواست تا اخر باهات بمونه و خبر مرگت تا قبل مردنت کنارت باشه. همینجوری مثل گاو میزارن میرن و اصلا فکر نمیکنن چی به سر پارتنرشون میاد با اینکار.
یا مثلا طرف یه سو تفاهمی اتفاق میفته و قضیه رو بد متوجه میشه زارت فکر میکنه پارتنرش نمیخوادش میزاره میره گم و گور میشه حالا سه قرن ما باید بشینیم پشت گوشی گریه و زاری و نذر و نیاز که خدایا بهم برسن و سوتفاهم رفع شه ، میخوام صد سال دیگه رفع نشه
مثل دلارای لعنتی شده اگه فرار نمیکرد الان داستان صد دفعه تموم شده بود نه اینکه نویسنده خیلی زود به زودم پارت میذاره دلارای رو هم همینجور زارت و زارت فراری میده ماهم همه پشت گوشی منتظر که ارسلان برسه اینارو ببره اوف

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  سگ اعصاب

وااااااااااااییییییییییییییییی دمت گرم حرف دلمو زد .اییییی یعنیاااا دما گرم واقعا

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل
پاسخ به  Fateme

🤩😂

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  سگ اعصاب

خدایی کاش تو نویسنده میشدی ها. اندازه ۳ تا پارت از این رمان نظرت شد… ولی احسنتم وباریک برتو

سگ اعصاب
سگ اعصاب
1 سال قبل
پاسخ به  بی نام

خواهش میکنم من متعلق به همه ام😎😂

اِلا
اِلا
1 سال قبل

ببخشید نویسنده پلی ، خاکبرسر شخصیت حورا با این تصمیم های خیر سرش عاقلانه اش … الان اینه تصمیم های قوی و درستش؟؟؟؟ حجله شوهرشو ببینه ؟؟؟ این مردسالاریه.
عرضه داره طلاق بگیره ، بعدش میدونه که حتنا قباد با اون عنینه عروسی می‌کنه ، میتونه از دور ببینه که اون عنینه حامله نمیشه ، قبادم که این خاکبرسرو از دست داده ، بدتر غصه میخوره ،
نویسنده ببخشید ولی خاکبرسرت با این رمان نوشتنت ، ۷-۸ کیلو کم کردم از حرص…
نمیدونی مگه رمان عین تریاک ، شروعش با خودشه ترکش دست ارواح عمش… دست من نیست دیگه لطفا عین ادم بنویس

Fateme
Fateme
1 سال قبل
پاسخ به  اِلا

بعدااا یه شخصیت زنو انقدر ضعیف و احمق جلوه میده که نگووووووووووووووووووووووو واقعا که با این نوشتنت

حورا
حورا
1 سال قبل

این هم باید درنظر گرفت که شاید هر دو شون سالم بودن ولی باهم نمی تونستن بچه دار بشن

غزال
غزال
1 سال قبل

حاااااجی افسردگی گرفتم سر این رمان😭🤣🔪

..Hasti @.
..Hasti @.
1 سال قبل

ترو جون جدت یکم طولانی کن پارت هارو هنوز شروع نکردم تموم شود 😑

اخ امین خدا کنه لاله بچه دار نشه مشکل از قباد باشه چقدر خوب میشه اگه این طوری شه

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x