رمان حورا پارت 8 - رمان دونی

 

 

انگار من را مقصرِ حال و روزِ پریشانِ قباد میدانست و شاید واقعا مقصر من بودم!

 

قباد به ارامی دستم را گرفته و با لحنی که اینبار زمین تا اسمان با شوخ طبعیِ چندی پیشش فاصله گرفته بود گفت:

 

– نبینم اخمات توهمه! واسه اینکه…

 

جمله‌اش را به پایان نرساند و من تا انتهایِ کلامش را متوجه شده بودم!

 

دروغ چرا؟ از چسبیدنِ دختر خاله‌ی عفریته‌اش به او حسابی خونم به جوش آمده بود.

 

دلم میخواست هر دو دستم را محکم دورِ گردنش حلقه کرده و خفه اش کنم!

 

از طرفِ دیگر دیدنِ صورتِ زخمی و کبودِ قباد دلم را به درد آورده بود.

 

پایِ شکسته و گونه‌ی کبودش، زخمی که گوشه‌ی ابروی خوش حالتش نشانده شده بود، ناراحتم می کرد.

 

سرم را به نشانه‌ی منفی تکان داده و گفته:

 

– نگرانت شدم! درد داری نه؟

 

زبانش را رویِ لب‌های خشک و ترک خورده‌اش کشید و اهسته لب زد:

 

– یه کوچولو!

 

لبه‌ی تخت نشستم.

دستِ مردانه‌اش را در دست گرفته و پشتش را به ارامی نوازش کردم و لب زدم:

 

– بمیرم…

 

 

 

حتی سرم را بالا نگرفتم چرا که میدانستم ابروهای مردانه‌اش حسابی در هم فرو رفته!

 

اب گلویم را ارام پایین فرستادم.

 

دستش را بالا اورده و پشتِ دستش را بوسه باران کردم و همانجا پچ زدم:

 

– مردم اینطوری دیدمت!

 

دستِ سالمش را به آرامی دورِ شانه‌ام حلقه کرد و تنم را به سمتِ خودش کشیده و کنار گوشم لب زد:

 

– خدانکنه!

من بمیرم واسه این لبای چیده شده‌ی شما؟

اینطوری لب چین میدی نمیگی من دیوونت میشم!

 

سرم را در سینه‌اش فرو کردم و عطرِ تنش را محکم به مشام کشیده و گفتم:

 

– اینجا هم دست از منحرف بازیت برنمیداری؟

 

خندید و روی موهایم را بوسه باران کرد!

کنار گوشم با لحنی داغ لب زد:

 

– منحرف دوست نداری؟

 

دوست داشتم!

او را هر طور که بود دوست داشتم!

 

روی سینه‌اش را محکم بوسیدم و نفس داغم را در سینه‌اش رها کرده و گفتم:

 

– عاشقتم! هر طوری که باشی من عاشقتم!

 

 

 

قباد با رنگ و رویی بهتر از روز های قبل روی تختی گوشه خانه جا گرفته بود و مادرش مثل پروانه به دورش میچرخید.

 

از هر طرف بوسه ای به سرش شازده پسرش می نشاند یا نوازشش میکرد.

 

برایش سوپ می پخت یا میوه پوست کنده کنار دستش می گذاشت.

 

گاهی هم شربت خنک درست میکرد و با قربان صدقه به خوردش می داد.

 

خانه پر بود از مهمان.

از صبح که سفره صبحانه را جمع کرده بودیم، گروه گروه به عیادت قباد می آمدند و می رفتند.

 

نزدیک های غروب بود که خاله و دختر نچسبش لاله برای شام آمدند،.

 

دختر از دماغ فیل افتاده ای که هنوز نمیفهمد پسر خاله اش دیگر مجرد نیست.

 

از همان ابتدا با چشمانی خیس از در داخل آمد خود را کنار قباد رساند:

 

-وای قباد جان! چرا اینجوری شد، از وقتی شنیدم اصلا دیگه اون آدم سابق نشدم.

 

قباد با اکراه دستش را از میان دستان او بیرون آورد:

 

-لطف داری شما لاله جان… چیزی نشد که نیاز به انقدر نگرانی باشه… همین که زحمت کشیدید تشریف آوردید لطف کردید.

 

 

 

نگاه از لیلای به اصطلاح ناراحت گرفت و به خاله اش چشم دوخت که لباس عوض کرده و با موهای شرابی رنگ و سشوار شده سمت شان می امد.

 

کنار قباد نشست و با یک دست صورتشان را قاب گرفت:

 

-خوبی دردت به جون خاله؟

 

قباد دست روی دست خاله اش گذاشت و زیر لب «خدانکنه» گفت، کف دستش را بوسه ای نشاند و همانطور که دستش را در دست گرفته بود، نگاهی بین لیلا و مادرش گرداند:

 

-باور کنید من اونقدرا هم حالم بد نیست، به لطف مامان و حورا جان هر روز دارم بهتر از دیروز میشم.

 

با به میان آمدن اسمم همه نگاه ها سمتم چرخید و از سنگینی نگاه های خیره شان عرق سردی از تیره کمرم راه گرفت.

اولین نفر خاله اش لبخند زورکی زد:

 

-خوبی دخترم؟

 

عشق میان من و خانواده قباد موج میزد؛ لبخند مصنوعی روی لب چسباندم:

 

-ممنون

 

ولی ثریا و مادر شوهرم هر دو پشت چشم نازک کردند و در کمتر از یک ثانیه من باز هم شدم حورایی که انگار وجود نداشت.

 

دلخور نگاه گرفتم و کمی در جایم جابه جا شدم، سر که بلند کردم بی اختیار از نگاه خیره قباد روی صورتم جا خوردم و من هم مثل خودش خیره نگاهش کردم.

 

لب هایش خیلی نرم به لبخند کمرنگی مزین شدند و همین کمی دلم را آرام کرد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت

  خلاصه رمان :     ابریشم در کوچه پس کوچه های خاطراتش، هنوز رد پایی از کودکی و روزهای تلخ تنهایی اش باقی مانده است.دختری که تا امروزِ زندگی اش، تلاش کرده همواره روی پای خودش بایستد. در این راه پر فراز و نشیب، خانواده ای که به فرزندی قبولش کرده اند، در تمام لحظات همراهش بوده اند؛ اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان از عشق برایم بگو pdf از baran_amad

  خلاصه رمان :   جلد دوم ( جلد اول یکبار نگاهم کن)       نقش ماکان تو این داستان پر رنگ تر باشه و یه جورایی ارشیا و ترنج کم کم می رن تو حاشیه و ماکان و چند شخصیت جدید وارد ماجرا می شن که کلی میشه گفت یجور عشق ماکان رو نشون میده! به این رمان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x