مجنون هم انقدر غرق مشکلات و خستگی پول درآورن میشه که دیگه مثل سابق رغبتی به زل زدن به لبای زیبای یار نداره… ولی از همه مهمتر حفظ اخلاق و رفتار خوبه که اگه طرفین با وجود فقر و مشکلات بتونن خوب باقی بمونن که فبهاالمراد… ولی اگه اخلاقشون بد بشه، دیگه همدیگه رو زیبا و دوست داشتنی نمیبینن. اون چشم زیبا و خمار تبدیل میشه به یه چشم معمولی و شاید هم منفور،
و حتی رغبت نمیکنن به همدیگه نزدیک بشن و همو لمس کنن
_اینایی که گفتی درست، ولی من خودم زن و شوهری دیدم که فقیرن ولی هنوزم عاشق همن
_آره هست… ولی بین هزار نفر یه مورد اینطوری پیدا میشه که در هر شرایطی عشقشون پایدار باشه. اکثرا با هر مشکلی و با هر اختلافی یه ضربه میخوره به دیوار عشق و اگه فرو نریزه هم از چند جا ترک برمیداره
نگاهی به چشمهای عسلی قشنگش کردم و گفتم
_عشقی که با مشکلات ترک بخوره عشق نیست
_میدونی عشق مثل چیه؟ عشق مثل رنگین کمانه… تا بهش نرسی جذاب و نفسگیره، ولی وقتی بهش برسی اون شیدایی و هیجانت فروکش میکنه، چون میبینی اون چیزی که فکرشو میکردی نبوده.
چند تا بچه برای اولین بار رنگین کمون دیدن، یکیش گفت اون یه شکلات بزرگ رنگارنگه، میخوام انقدر برم تا بهش برسم و بخورمش
یکیش گفت نه اون شکلات نیست، اون یه سرسره ی بزرگه میخوام برم روش سر بخورم
یکیش گفت اون یه پل هست تو آسمون که منو میبره پیش بابام … رفتن و رفتن ولی دیدن بهش نمیرسن و آخرشم جلوی چشمشون کمرنگ و کمرنگ تر شد و از بین رفت. عشق هم همینطوره، تا وقتی به کسی که دوستش داری نرسیدی بعنوان عشق میمونه تو دلت… حتی تا آخر عمرت یه افسانه میشه برات. چون عشق یه هیجان بزرگ و خواستن غیرمنطقیه، اگه به وصالش برسی مثل تشنه ای که از آب سیراب شد میلت بهش کم میشه. عشق گذراست، مثل همه ی هیجانها. ولی دوست داشتن ماناست، بقول دکتر شریعتی “دوست داشتن از عشق برتر است” و اگه کسی رو دوست داشته باشی در هر حال و شرایطی به دوست داشتنش ادامه میدی
اگر در جوابش میگفتم من شانزده سال تو را دوست داشته ام واکنشش چه میشد؟!
_خیلی قشنگ در مورد عشق و دوست داشتن حرف میزنی، معلومه خیلی تجربه داری
برگشت نگاهم کرد و به لحن کنایه دارم پوزخندی زد
_داری غیر مستقیم میپرسی عاشق شدم یا نه؟
_نه نمیپرسم چون مسلما شدی، سی و چند سالته مگه میشه عشق رو تجربه نکرده باشی
_خیلی سال پیش چیزی مثل عشق تجربه کردم ولی عاقبت نداشت و نتونستم مال خودم بدونمش. بعدها هم فقط به یه دختر دیگه احساس پیدا کردم ولی اون حسم موقتی بود و فهمیدم که رنگین کمان بوده و از دور قشنگ دیده میشده، بیخیالش شدم… تو چی؟ عشق رو تجربه کردی؟
چه باید میگفتم؟… میشد بگویم من یک عمر عشق را با خیال تو تجربه کرده ام!
تک سرفه ای کردم و گفتم
_نه من تجربه نکردم
نفسی کشید و سرش را به سری صندلی تکیه داد و گفت
_خیلی خسته م، امشب احتمالا کل راهو بخوابم
نگاهش کردم و چقدر دلم خواست در آن حالت بغلش کنم… چقدر حسرت این آدم را کشیده بودم و دلتنگش بودم. ولی مجبور بودم عادی رفتار کنم و احساساتی را که در درونم فوران میکرد به رویم نیاورم.
_الان میخوای یه چرتی بزن، ترافیکه تا برسیم مغازه ی سرژیک طول میکشه
_نه صبح ها نمیتونم بخوابم
_کارت سخته؟ خسته میشی؟
_از پرواز خسته نمیشم… هر چند ساعت که میخواد طول بکشه، وقتی تو آسمونم خستگی برام معنی نداره ولی وقتی فرود میام تازه میفهمم چقدر از رفت و آمد خسته م
_دلم میخواست موقع پرواز میدیدمت
سرش را کج کرد سمتم و گفت
_یه روز میبرمت با خودم
چقدر از اینکه اینقدر با من نزدیک و راحت حرف میزد خرکیف میشدم. گویا سیزده سال نگذشته بود و غریبه نشده بودیم و همان معراج و مارالی بودیم که تا صبح کنار سگ دوستش نشستیم و حرف زدیم.
لبخندی به نگاه مست از خوابش زدم و گفتم
_خوشحالم که باهام غریبی نمیکنی بعد از اینهمه سال و مثل سابقی
_نزار قبانی برای همچین موقعیت هایی میگه؛ اگر سخن میان من و تو پایان یافت، و راههای وصال قطع شدند، و جدا و غریبه گشتیم، از نو با من آشنا شو
چیزی ته قلبم از حرفش و نگاهش فرو ریخت… چه میکرد با من این معراج غریبه ی آشنا؟!… میدانست چه بر من گذشته در نبودش و اکنون به یکباره آمده و اینچنین زیر و رو میکند قلب و روحم را؟
خیره در چشمانش ناخودآگاه گفتم
_شاملو هم برای این موقعیت ها گفته؛ ای دوری ات آزمون تلخ زنده بگوری
نگاهش در نگاهم قفل شد و چند ثانیه به هم نگاه کردیم، ولی با صدای بوق ماشین عقبی به خودم آمدم و هولزده از گافی که داده بودم گفتم
_شاملو گفته ها من نه
_میدونم تو نمیگی… چون اگه دوری برای تو سخت بود میتونستی منو پیدا کنی
با تعجب نگاهش کردم و گفتم
_چطور میتونستم پیدات کنم؟
سرش را برگرداند و از شیشه بیرون را نگاه کرد و گفت
_بیخیال، دیگه مهم نیست
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 10
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
سلام بیب، اسم بقیه رمانهاتو بهم میگی؟
در پناه آهیر
بر دل نشسته
و یکی دیگه هم هست فکر کنم اسمش گرگها هست
امروز پارت نداریم؟؟
میشه لدفا همون روزانه اما پارت کوتاه بزاری؟
چون من به شخصه همین اشتیاق روزانم واسه خوندن ادامه رمان روز جدیدمو میسازه 🤍😻
چرا پارت جدید نیومده؟!
مهرناز خواهش میکنم بگو خودت اینجوری سختت هست که روزانه پارت بزاری؟ من عذاب وجدان گرفتم با حرف یک نفر به اسم کیمیا
سلام و وقت بخیر
من از اول رمان رو دنبال میکردم واقعا خیلی جالب بود و هست بقیه رمان ها یک موضوع مثل هم دارند ولی این یکی فرق داشت
از نظر من روزی یک پارت بزارید حتی کوتاه چون واقعا سه روز دیره البته هر طور که نویسنده راحت باشند و میخواستم بگم واقعا عالی مینویسید ممنون امید وارم پایان خوش باشه
روزی یع پارت خوبه…
👩❤️💋👩
سلام مهرنازجان 💗
از نظر من روزی یک پارت هم عالیه و مشکلی نیست کوتاهم باشه، ولی بازم هرجور خودتون راحتید ،مهم شما هستید که مینویسید حتی اگر ۳ روز یکبارم بزارید هیچ اشکالی نداره، به هر حال ماهم باید درکتون کنیم شماهم مشغله های خودتونودارید و باید تمرکز داشته باشید 😊😍
ممنونم از اینکه این همه به نظرات خواننده ها اهمیت میدید و رمانتونهم واقعاااا عالیه 😘
مثل همیشه عالی👌
به نظر من هر روز یه پارت بزارید بهتر
البته هم سه روز در میان هم هر روز مشکلات خودشون دارن اگه سه روز در میان بزارید باید منتظرم بمانیم واقعا خسته کنندس و اگه هرروز بزارین پارت ها کم اما به نظرم هرروز بهتر چون حداقل تو خماری و انتظار نمیمونیم و اینکه پارت ها باز نسبت به خیلی از رمان ها بیشتر اگه کسی هم سه روز درمیان میخواد میتونه سه روز رمان نخونه و بعد سه روز بیاد سه پارت باهم بخونه
در آخر اینکه اگه سه روز در میان بزارید بعضی ممنون ناراضی باشن کلی منتظر بمونن مثل من اما هر روز بعضی ها میتونن بعد سه روز بیان رمان بخونن اینطوری کسی به مشکل نمیخوره
ببخشید اینجا اشتباه گفتم ممنون نه ممکن
امیدوارم کسی از حرف هام ناراحت نشه
چه حرف خوبی زدی راست میگی هرکس نخواست سه روز نمونه بیاد سه پارت بخونه
سلام خواننده های عزیز
مهرناز این روزا سرش خیلی شلوغه. درگیری و مشغله فکری زیاد داره و از طرفی نوشتن هر روزه خستش کرده و نیاز به استراحت داره.
پارت گذاری به همون روند سه روز یکبار برمیگرده اما خب طولانی
و خب هم من هم مهرناز خواهش میکنیم طی این روند اصرار به پارت نکنید.
مرسی از صبوریتون
اگه نویسنده اینطور میخواد اشکال نداره بهشون حق میدم ایشون هم زندگی خودشون دارن وقت نمیکنن همش رمان بنویسن
پس سه روز در میان بزارید
☹️ ممهههررنناااززر یک جوابی بده بگو سختت هست که یک روز در میون پارت بزاری؟ لطفاً یک چیزی بگو
اگر خیلی خسته شده همون سه روز یک بار پارت بزارن ولی خواهش میکنم ازش که پارت ها طولانی باشن
اینکه عالیه ..خیلی بهتر از هرروز و قطره چکونیه
سلام خسته نباشی مثل همیشه عالی ولب پارت هارویخورده بیشتربنویس خیلی کوتاهن ممنونم
عالی بود ❤❤
نمی شه همون سه روز یه بار پارت بذاری ولی طولانی باشه اینجوری اصلا مزه نمی ده تا بیای پارت و بخونی می بینی تموم شده
خوبه مهرناز جون یک روز یکبار😍😘
هرکسی با پارت گذاری هر روز مخالفه میتونه سه روز یک بار بیاد و اون سه پارت رو بخونه البته ببخشیدا در محضر بزرگان نظر دادما😊
سلام عزیزم
مثل همیشه عالی بود مرسی😘
بوس بهت 😘😄❤️
عالی
خسته نباشی نویسنده گل👈🌹
زیر پارت قبلی کامنت گذاشتم جوابم دادی اینجا جوابت میدم😊
راستش از اول رمانت زیر آب بودم😂
فک کنم یه بارم کامنت گذاشتم
😊💚
من همراه همیشگی رمان هاتم☺💜
به نظر منم هر روز خوبه
سلام مهرناز جون..
رمان خلسه فوق العاده قشنگه همینطور قوی و زیبا ادامه بده ❤️💪🏻
من تازه دارم رمان در پناه اهیر رو میخونم.. رمان خیلی قشنگیه بخصوص محتوای اجتماعیش که حال زندگی خیلی از جوونا و نوجوانای این دوره زمونس..💙
بنظرم اگه مثل رمان در پناه اهیر هر دو یه روز یه پارت بذاری ولی پارتا بلندترر باشن خیلی بهتره و بیشتر مارو سیراب میکنه.. 😅😂💙
معراج قطعا ی نشونی بالای درخت گذاشته بودههههههه
من تا پارت بعد میمیرم. چطور تا پارت بعد صبر کنم
اوم مرسی
عالیییییی بود مثه همیشه🤩
مهرناز جون (ببخشید من انقدر احساس راحتی میکنم باهمه همینم😅)
من یه حدسی زدم یادمه وقتی معراج داشت از باغ میرفت به بالای درخت اشاره کرد به احتمال زیاد یه چیزی اونجا گذاشته بود ، مارال هم که چند بار گفتی اصلا دیگه بعد رفتن معراج بالای درخت نرفته
الان هم که معراج گفت می تونستی پیدام کنی واسه همونه
درسته؟؟؟؟
😯😯 آفرین به این دقیق بودنتشاید هم چیزی که میگی به احتمال زیاد واقعیت داشته باشه شاید هم معراج به خاطر این میگه که مارال میدونستم اون ها تهرانی هستند و توی تهران رو نگشته لابد ازش انتظار داشته که کوچه های تهران رو برگرده با وجود اینکه مارال این ها هم توی تهران بودن
😯😯 آفرین به این دقیق بودنتشاید هم چیزی که میگی به احتمال زیاد واقعیت داشته باشه شاید هم معراج به خاطر این میگه که مارال میدونستم اون ها تهرانی هستند و توی تهران رو نگشته لابد ازش انتظار داشته که کوچه های تهران رو برگرده با وجود اینکه مارال این ها هم توی تهران بودن
وای منو حرص میده این مارال 😂….بابا توروخدا اونقدر بازیگری نکن