رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت 110 - رمان دونی

تو گلو خندید و بعد دست نوازشی روی سرم کشید و
جواب داد:
-آره عزیز دلم….
چقدر شنیدن جمله ی عزیز دل از دهن اون شیرین
بود.
نمیدونم چرا…
اما این کلمات شنیدنشون فقط فقط از طرف اون منو
اینطور هیجان زده و خوشحال میکرد.شاید چون کم
کم داشتم شدیدا علشقش میشدم.
عاشق و دلبسته.
شاید هم چون اون کل کمتر اهل زدن این حرفها بود.
اره…
آدمایی که کمتر ابراز علقه میکنن وقتی اینکارو
میکنن آدم هم تعجب میکنه هم لذت میبره.
حین نوازش کردنم پرسید:
-بچه ام امروز حالش چطوره!؟
درحالی که سرم رو همچنان به سینه اش چسبونده
بودم جواب دادم:
-خوب خوبه! عالیه!
سرم رو بوسید و مرسید:
-خب حال پیرهنمو میدی بپوش برم بال یا میخوای تا
شب همینجا تو راهرو نگهم داری!؟
خندیدم و سرم رو از روی سنیه اش برداشتم.
یک گام عقب رفتم و بعد هم گفتم:
-راحت باش.پگاه نیست…
یکم تعجب کرد.ابروهاش رو داد بال و پرسید:
-نیست !؟ کجاست پس !؟ رفته تهران!؟
سرمو به طرفین تکون دادم و گفتم:
-نه! گفت میرم پیش دوستام.انگار یه چندتا دوست
شیرازی هم داره…از همین رفقایی که به صورت
مجازی باهاشون آشنا شده…یه اکیپن…
اهسته گفت:
-که اینطور…
پرسیدم:
-ناهار خوردی !؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-اهوم..
پیرهنش رو به سمتش گرفتم و گفتم:
-پس برو دوش بگیر من برات چایی دم میکنم …از
اون چایی های خستگی در کن!
کمرش رو خم کرد و بعد هم لبهاش رو جمع کرد و
گفت:
-اوکی..
لبهامو بوسید و بعد پیرهنشو روی دوشش انداخت و
قدم زنان از راهرو گذشت و تو همون حین هم گفت:
-ولی تو هم عجب کلکی شدیاااا…مفتی مفتی ازما
اشتی گرفتی. میدونستم رفیقت نیست محال بود به این
زودی آشتی کنم!
اون به سمت اتاق رفت و من به سمت آشپزخونه و
همزمان هم گفتم:
-بدجنس! تو اصل دلت میاد با من قهر بمونی…
از پله ها رفت بال و گفت:
-اره خیلی هم دلم میاد!
لبخند زدم و رفتم توی آشپزخونه.میدونستم که داشت
باهام شوخی میکرد

سینی به دست از آشپزخونه اومدم بیرون و اومدن من
همزمان شد با پایین اومدن نیما از پله ها درحالی که
حوله ی کوچیکی رو روی سرش میچرخوند تا نم
موهاش رو بگیره د خشکش بکنه.
آخرش هم نفهمیدم چیشد که اینقدر زود اومد خونه.
روی کاناپه نشستم و سینی رو گذاشتم روی میز.
اومد پیشم و کنارم نشست و گفت:
-به به! چایی زعفرونی و کیک! زشتی…بدخلق و
مغرور هم هستی…ولی یه ویژگی خوب داری اونم
اینکه دستپختت خوبه!
چپ چپ و گله مند نگاهش کردم و گفتم:
-نیماااااا…خیلی بدی…تنها ویژگی خوب من فقط
اینکه دستپختم خوبه؟ واقعا که! من زشتم !؟
سرش رو با تاسف تکون داد و جواب داد:
-آره خیلی…خدا کنه بچه ام به تو نره وگرنه اگه دختر
باشه که شوهر گیرش نمیاد و میترشه پسر هم باشه که
کسی بهش زن نمیده و پیرپسر میشه.
خواست لیوان چایی رو برداره اما قبل از اون این من
بودم که کشیدمش کنار و گفتم:
-عه! من زشتم ؟ پس چایی بی چایی…
خندید و بعد دماغمو گرفت و کشید و گفت:
-پس منم دماغتو ول نمیکنم!اگه دراز شد مسئولیتش
با من نیست…
اونقدر دماغمو محکم کشید که لیوان رو ول کردم و
تسلیم شدم و گفتم:
-آی دماغمو کندی نیما.باشه باشه…باشه بگیر بخور
ابروهاش رو داد بال و با رضایت سرش رو تکون
داد و برداشتن لیوان و گفت:
-آااا…آفرین…حال شد!
شروع کرد خوردن چاییش با کیک.دستمو آروم به
بینیم که شک نداشتم بخاطر فشار دست نیما حتما
سرخ شده بود مالیدم و دلخور نگاهش کردم.
حوله رو از روی موهاش برداشت و پرت کرد سمتم
و گفت:
-بیا این مال خودت!
زیر لب غریدم:
-بی نظم !
پا روی پا انداخت و حین عوض کردن بال و پایین
کردن کانالها گفت:
-مرد باس بی نظم باشه!
این و گفت وبعد کنترل رو رها کرد و کف دستش رو
چندبار زد به کنار خودشوگفت:
-بیا اینجا بشین .کنار خودم!

کف دستش رو چندبار زد به کاناپه و گفت:
-بیا اینجا بشین .کنار خودم!
ناز اومدم و خودمو براش لوس کردم و با تغیرجهت
نگاهم گفتم:
-نمیخوام! چون من زشتم و فاقد ویژگی های خوب به
نظرم همون بهتر که کنارت نشینم!
گردن کج کرد و گفت:
-یا میای یا به زور میارمت…حال دیگه میل خودته که
کدوم رو انتخاب کنی.
حوله اش رو کنار گذاشتم و بعد رفتم سمتش و کنارش
نشستم.
دستشو دور گردنم انداخت و بعد سرش رو چرخوند و
با نگاه به بینیم گفت:
-چه سرخ شده! ولی ُمده…دلقکیه!
یه مشت نه چندان محکم به پهلوش زدم و گفتم:
-نیماااا…خیلی بدجنسی! اذیت نکن…حوصله
ندارم.راستی نیما…دوستت اومد شیراز !؟
سرش رو تکون داد و گفت:
-اهوم..اومد.منم واسه فرداشب قرار گذاشتم که بریم
بیرون…
خوشحال شدم و ذوق زده گفتم:
-خوبه…خیلی خوبه.چهارنفری که بریم بیرون

فرصت واسه آشنا کردن اونا بیشتر هست. کاش از
همدیگه خوششون بیاد…
به نظرت علی دخترای تیپ و مول پگاه رو دوست
داره و میپسنده!؟
خندید و گفت:
-سوال نکیر منکری چرا میپرسی بهار! من چه
میدونم علی از چه مدل دخترایی خوشش میاد
بکم خودمو کشیدم پایینتر و همونطور که با تارهای
موهام ور میرفتم زمزمه کنان گفتم:
-پوووف…باشه! دیگه از این سوال نمیپرسم ولی
خیلی خوشحالم واسشون خیلی…
با نیش باز شده تا بناگوش به تلویزون خیره بودم که
لیوان چاییش رو گذاشت رو میز و بعد هم یه کوچولو
چرخید سمتم.
کش سوتینم رو از روی شونه ام کشید و همونطور
که چشمهاش روی سرشونه ی لختم به گردش در
میومد با لحن خاصی گفت :
-بازم که از این لباس خوشگلت پوشیدی….

با لحن خاصی گفت :
-بازم که از این لباس خوشگلت پوشیدی…!
چون حرف از لباسم شد، ذهنم برای چند لحظه ولو
کوتاه از هر موضوعی که مربوط به پگاه میشد تهی
شد و با کج شدن سرم نگاهم سمت شونه ام کشیده
شد.
واژه ی”لباس خوشگله” لبخندی روی صورتم نشوند.
از اینکه پسندید خوشحال شدم.
سوی چشمهام به سمت صورتش رفت.
به شوخی گفتم :
-تو که گفتی از این لباسها خوشت نمیاد !
فورا نسبت به این حرفم ری اکشن نشوند داد.
دست راستش رو تند تند تکون داد و گفت:
-نه نه نه ! الکی حرف تو دهن من نزار لمصب! من
کی همچین حرفی زدم !؟
من گفتم این لباس خوشگل رو همیشه فقط واسه من
بپوش! جمله ی منو تحریف نکن
دو کنج لبم از هم کش اومدن.
حس کردم به چشم شنیدن نیاز داره واسه همین اون
چیزی رو تحویلش دارم که دلش میخواست بشنوه:
-چشم! کل لباس خوشگلی دنیارو فقط واسه تو
میپوشم!
چون اینو گفتم خندید و بعد حلقه ی دستش رو تنگتر
کرد و منو بیشتر از قبل به خودش فشرد.
گرمی بوسه اش روی گردنم پلکهامو لرزوند.
چشمهام رو آهسته روی هم گذاشتم و سرم رو به سینه
اش تکیه دادم.
یکی از دستهاش رو برد پایین و با رد کردنش از زیر
لباسم و کشیدن کف دستش روی شکمم پرسید:
-توله چطوره !؟
درحالی که نوازشهاش و حرکت دستش روی شکمم
کاری کرده بود دلم نخواد چشمهام رو باز نگه دارم،
یه کوچولو خندیدم و جواب دادم:
-نیما یه جوری میگی توله چطوره انگار هفت هشت
ماهشه!
دستش رو آروم آروم بالتر برد و گفت:
-به هر حال هست و وجود داره دیگه درسته!؟
پاهامو مثل خودش روی میز گذاشتم و جواب دادم:
-آره ولی سوالهای این مدلیت رو بزار واسه
چندماهگیش! نه الن که فنچ هم نیست!
دستشو از زیر پیراهن تنم چندبار خیلی آروم رو
شکمم زد.درست مثل نوازش کردن و بعدهم گفت:
-در هر صورت مراقب امونت من باش بهار!
این بچه زشت بشه، موهاش کم پشت بشه، مثل همبر
سوخته بشه بداخلق باهش من همه رو از چشم تو
میبینم!
چشمهامو وا گردم و پرسیدم:
-عه!!! از چشم من چرا!؟
شونه هاش رو بال انداخت و جواب داد:
-نمیدونم دیگه اون مشکل توئہ…من گفتنی هارو
گفتم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آغوش آتش جلد اول

    خلاصه رمان :     یه پسر مرموزه، کُرده و غیرتی در عین حال شَرو شیطون، آهنگره یه شغل قدیمی و خاص، معلوم نیست چی میخواد، قصدش چیه و میخواد چی کار کنه اما ادعای عاشقی داره، چی تو سرشه؟! یه دختر خبرنگار فضول اومده تا دستشو واسه یه محله رو کنه، اما مدام به بنبست میخوره، چون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تیغ نگاه به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

        خلاصه رمان:   دختری که توی خاندان بزرگی بزرگ شده و وقتی بچه بوده بابای دختره به مادر پسرعموش تجاوز میکنه و مادر پسره خودکشی میکنه بابای دختره هم میوفته زندان و پدربزرگشون برای صلح میاد این دوتا رو به عقد هم درمیاره و پسره رو میفرسته خارج تا از این جریانات دور باشه بعد بیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنار نرگس ها جا ماندی pdf از مائده فلاح

  خلاصه رمان : یلدا پزشک ۲۶ ساله ایست که بخاطر مشکل ناگهانی که برای خانواده‌اش پیش آمده، ناخواسته مجبور به تغییر روش زندگی خودش می‌‌شود. در این بین به دور از چشم خانواده سعی دارد به نحوی مشکلات را حل کند، رویارویی او با مردی که در گذشته درگیری عاطفی با او داشته و حالا زن دیگری در زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان افسون سردار pdf از مهری هاشمی

خلاصه رمان :     خلاصه :افسون دختر تنها و خود ساخته ایِ که به خاطر کمک به دوستش سر قراری می‌ره که ربطی به اون نداره و با یه سوءتفاهم پاش به عمارت مردی به نام سردار حاتم که یه خلافکار بی رحم باز می‌شه و زندگیش به کل تغییر می‌کنه. مدام آزار و اذیت می‌شه و مجبوره به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شوهر هیولا جلد دوم به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه  رمان:   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او انتقام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
MamyArya
MamyArya
2 سال قبل

بمیرم من واسه این دوتا ک گیر اون غول بیابونی افتادن😔😔😔
چقدر دلم گرفت خدااا😔😔😔
مهری آجی ی چی میگم ناراحت نشی… خیلی بیشوور می نویسی جوری ک آدم عاشقش میشه و دلش میخواد بیاد ی گازت بگیره🙈🙈🙈😍😍😍😍😍❤❤❤❤❤❤😘😘😘😘😘 عاشقتم هنرمندجونم❤💋😘

MamyArya
MamyArya
2 سال قبل
پاسخ به  MamyArya

من چرا اینجا کامنت دادم🙄🙄🙄🙄

یاس
یاس
2 سال قبل

کلا این رمان پر ایراده اوایل بهار انقد لوس نبود واقعا نویسنده چه بلایی سرش اومده

کوثر
کوثر
2 سال قبل

این خوشبختی و خنده حق بهار
ولی مطمین نویسنده یه بلایی سر زندگی بهار میاره

ناشناس
ناشناس
2 سال قبل

یه چیزی این وسط درست نی.
رویا چی شد ؟
بعدش زیادی داره بهار خوش میگذره اشتباه نکنم باورود مهراد این خوشی پایان میپذیره.
من از مادر بهار در تعجبم چه زود دخترشو فراموش کرد واسه اینکه به اق صادق برسه

صدف
صدف
2 سال قبل

نویسنده علاقه ی خاصی به شونه ی لخت و تاپ بندی داره 😆😆😆😆تنوعی هیجانی چیزی

یلدا
یلدا
2 سال قبل

من واقعا اون اولا که با مهرداد وارد رابطه شد کامل رمانو ترک کردم و دیگه نخوندم چون خیلی از مهرداد بدم میومد و میاد اما فقط به خاطر یه اسم تو این رمان باز وسوسه شدم که بخونمش ، از وقتی که مهرداد از این رمان گورشو گم کرده عاشق این رمان شدم . خیلی دلم برای بهتر میسوزه خیلی سختی کشیده و امیدوارم مهرداد بمیره و نتونه این دختر بیچاره و بدبخت کنه . فقط نمیدونم چرا حس میکنم این رمان بر اساس واقعیته 😂😂

دسته‌ها
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x