کلاه شنل اجازه نمی داد صورت هومن را ببیند
تنها کفش های مشکی رنگ شیکش و پارچههای کت شلوارش را تشخیص میداد
هنگامه ریز خندید
_هومن چرا خشک شدی ؟
شنلش رو بزن کنار ببینش دیگه
با شنیدن جمله هومن کم مانده بود لباس عروس را در بیاورد و از دست این جماعت فرار کند
_نیازی نیست بعداً می بینم
متوجه تعجب اطرافیان بود
بی توجه به هومن کمی کلاه شنل را عقب داد تا جلوی پایش را ببیند و از او گذشت
نگاهی به ماشین گران قیمت که با رزهای قرمز و سفید تزیین شده بود انداخت و صندلی جلو نشست
حاج ملک شاهان سنگ تمام گذاشته بود
پوزخند زد
باید هم می گذاشت
نا سلامتی عروسی پسرش بود
انگار او هم می دانست برای ارسلان هرگز چنین چیزهایی تجربه نمی کند
سرش را به پنجره تکیه داد و منتظر شد
هیچ چیز شبیه به رویا هایش نبود
نه هومن از دیدنش زبانش بند آمده بود و نه گونه اش را بوسیده بود
حتی در ماشین را هم برایش باز نکرد و دلارای هم چنین توقعاتی نداشت !
هومن کنارش نشست و در را بست
کت شلوارش گران بودن را فریاد میزد
بیشتر عادت داشت آلپارسلان را در چنین لباس های مارکی ببیند تا او را
پلک هایش را روی هم فشرد و سعی کرد
اسم ارسلان را از یادش هم پاک کند
ماشین به راه افتاد
بالاخره سکوت را شکست
_هومن
جوابش را نداد
عصبی شده کلاهی که در صورتش بود را کاملا بالا داد
و خشمگین سمت هومن برگشت
_با تو دارم حرف می زنم میشنوی؟
هومن برای ثانیه ای سرش را سمت دخترک برگرداند
تا تشر بزند و ساکتش کند
اما با دیدن صورتش مردمک هایش ثابت ماند
باورش نمی شد عروسک زندهای که کنارش نشسته متعلق به اوست
اینکه عروسکش قبل از او مال مرد دیگری بوده
و حتی حاصل خیانتش را در شکمش حمل می کند
برایش غیر قابل باور تر بود
دلارای جیغ کشید
_مواظب باش
هومن لحظه آخر فرمان را چرخاند و به وانت سفید رنگی که از رو به رو می امد بر خورد نکردند
_داشتی می کشتیمون
پوزخند زد
_حواسم نبود زن حامله باهامه و گرنه بیشتر احتیاط می کردم
دلارای بغض کرده و عصبی غرید:
_تو خودت به این ازدواج رضایت دادی پس بس کن
هومن پوزخند زد
_انتظار داری لباتو ببوسم و از دیدن زیباییت به وجد بیام ؟
زیبایی که مال من نیست و نمیخوام دلارای
_دارم سعی می کنم همه چیز رو فراموش کنم اما تو نمیذاری
_اخه من تازه چند روزه فهمیدم نامزدم حاملست
هنوز مونده تا باهاش کنار بیام
_کنار اومدن تصمیم خودت بود هومن
من تا عمر دارم مدیونتم و برات جبران می کنم اما قرار نیست لحظه به لحظه این زندگی رو به جفتمون زهر کنیم
_من زهر کردم یا تو ؟
چطوری میخوای جبران کنی؟
شبیه به ارسلان شد
این همه مدت گشتن با او
ناخواسته تأثیرش را گذاشته بود
انگار کم کم یاد می گرفت
سال ها خانواده اش در سرش کوبیده بودند و ارسلان با بی رحمی هایش درس هایی به او داده بود
_اینکه شدی داماد حاج فرهمند کم چیزی نیست هومن
زندگیت از امروز به بعد عوض میشه
خانواده من شاید هزار تا ایراد داشته باشن
اما مطمئن باش نمیذارن دامادشون شاگرد حاج ملک شاهان بمونه
چشم رو هم بزاری از اون خونه کوچیکی که نشونم دادی میایم بالاترین نقطه تهران
این ماشینی که حاج ملک شاهان فقط برای عروسی بهت داده میشه مال خودت
اصلا میتونی بهترشو بخری
ازدواج با اون دختر دست خورده ای که تو ذهنته یک سری مزایا هم داره که کم نیست
پس حالا که شروعش کردی تا آخرش کنارم باش هومن
دیگه نمی تونیم وسطش جا بزنیم
نه من نه تو
بهت قول میدم اگر کم نیاری همه چیزو درست می کنم
هومن عصبی خندید
باورش نمیشد
عاشق دخترک بود
اگر قبول کرده بود تنها به خاطر دلارای بود و بس
حال او…
دلارای فهمید زیاده روی کرده اما کاری نمی توانست انجام دهد
او بیشتر از همه تحت فشار بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
ممنون هم نویسنده هم ادمین
من یه سوال دارم از نویسنده عزیز و دوست داشتنی
میگم چرا دلارای تو این چهارماه ک حاملس(البته اگ حامله باشه)هیییچچ گونه علائمی نداشت همین شب عروسیش زارتی عق زدناش شروع شد ؟
وااای من ک فقط برای ارسلان این رمان رو میخونم روش کراشم😹😹
ناموسا من یکی جر خوردم چه وضعشه اخههههه😐
چرا یه پارت مفهوم دار نمیزاری
آها …
اینجا جا داره بگیم:
تموم شد؟
خیلی تاثیر گذار بود
زودتر ارسلان بیاد
😂😂شت!
آقا خیلی پارتا کمه این چی بود 🤣عرررر
ایشالله داراب و دامون برن زیر ماشین سنگین لِه بشن که زندگی دلارای رو اینطوری کردن !
از این حاج خانوم *** خیلی بدم میاد😐
خیلی آزاردهنست اینکه پارت ها در حد چارتا حرکتن!آیا خواننده ها برای نویسنده یک جوک هستند!؟
آه دلی مارو باش پشمام فر خورد😐😂😂
نویسنده آفرین امروز زیاد نوشتی 👍😂🌹
شما هم مثل من نفهمیدم چی شد یا من اینطور احساس کردم 😐
ن من فهمیدم
دلارای سوار ماشین شد ولی هومن حتی یک نگاه سگ به اون نکرد
دلارای ناراحت شد و بهش گفتم ببوسم
(والا اون جور ک دلارای حرف میزد منظورش همین بود😂)
هومن گفت تو دیگه کدوم سنگ پایی هستی
دلارای گفت قزوین
نویسنده میخاست همین منظور رو بهمون بگه ک من راحتش کرد😂😂😂
لنتی سمممم😂😂😂😂😂
خو راس میگم دیه😂😂😂ولی خودایی
دلارای توقع داش هومن بوسش کنه😂
ای خدا از دست تو 🤣🤣🤣🤣
هی هی هی
از دست تو نویسنده
چند روز رو باید تو ماشین بگذرونیم تا ارسلان بیاد آخه
چرا واقعا یه پارت نمیذاری
هر یه پارتو تقسیم میکنی برا سه چهار روز
آیا واقعا این کار اذیت کردن خواننده ها نیست؟؟؟
پارت ۱۲۳ :
هومن دوباره یک نگاهی به دلارای کرد تا تشر بزند اما ماتش برد و در حیرت ماند که عایا حیف نیست این دختر زیبا ؟
بعد نزدیک بود به ی هاچ پک صورتی برخورد کنند و بمیرند و خواننده های داستان را راحت کنند اما نویسنده ی …. آنها را از خطر رفع کرد !
دلارای کپی برابر اصل ارسلان شده بود
هومن هنوز باورش نشده بود
بچه ی دلارای هنوز سردرگم مانده است که این دیگر چه داستان شوم و مضخرفیست که گندش را در آورده است این نویسنده ..
رسیدند تالار
هومن هیچ نگفت
دلارای سکوت را شکست و گفت : هومن
هومن هیچ نگفت
دوباره دلارای زر زد گفت: باتوام ای مادر مرده !!!
هومن عصبی گفت : ببند دهنتوووو ای خیانتکار من هنوز کنار نیمدم با این بچه
دلارای گفت : زیادی وهم بر ندار هااا ننه بابا من هر… باشن ولی هوا توی نحسو دارن
هومن دوباره عصبی گفت : خفه شو وگرنه دهنته کااا گل میگیرممممم
دلارای ترسید و کلاهش را دوباره کشید بر چشمانش و خفه شد و عروسی تموم شد نخود نخود هرکه رود خانه ی خود شماهام ک دارید میخونید دیگع برید خانه هایتاااان
بدو ببینممم …. بدووووو بچه تا مادرت را صدا نزده امممممم
مشترک گرامی تا پارتی دیگر خدایار و نگهدارتان 😊 امیدوارم زیبا باشه واستون رمان مضخرف ما 😊🤣
وای مرسی😍
این دفعه یکم طولانی شد😍😍😂😂
فک نکنم پارت بعد به تالار برسن زوده هنوز 🙄😂😂
😂😂😂❤❤❤خواهش میکنم
آرع بنطر خودمم زیاده روی کردم تا پارت بعد دلارای هنو داره زر میزنه اونم میگه من هنوز با این قضیه کنار نیمدم 😂😂😂
رمان نوشتنت تو حلق داراب😂
😂😂😂😂خدایی خوب بود دیگع ناشکر نباش من الان ۴ الی ۵ پارت آینده رو براتون نوشتمممم🤣🤣🤣😂😂
اره عالی بود البته تو تا پارت ۱۳۰ نوشتی😂ولی اخه دلارای بدبخت کی به هومن گفته مادر مرده ک الان بار دومش باشه😂😂😂دلارای از این جراتا نداره😂😂
به نظرم اینی که تو نوشتی قشنگ تر بود😂😂تو اصلا بنویس نمیخواد این نویسندهه بنویسه
😂😂😂😫رو چشممممممم😂
استعداد نوشتن و داری لااقل تو تیزر های ابن رمان و بنویس شاید زودتر تموم شد.
بچه ها هرکی پیام منو خوند یه صلوات برام بفرسته
😂😂😂😂
خودمم دارم ی رمان مینویسم البته من نمیذارم داخل سایت ، شاید ی روز دادم ب فاطی اما الان قصدشو ندارم 😔😂😂
وای وای خدا نکشتت مردم از خنده وای 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
😂😂😂😂🤣🤣🤣
🤣🤣🤣🤣🤣یعنی خیلی قشنگ بود
والا از نویسنده بهتر
😂😂😂😂😂😂❤❤
وای عزیزمممممم مرسییییی تو بهترینی🤩🤩❤❤😂😂😂😂😂😂
خواهش میکنم نفسسس😂😂😍😍😍😍😍😍
چع باحال 😅عافرین ما دگ کردیم از پارت اول موندیم حالا گیر کردیم اینجا….سریع جلو نمیره که پوف
خاک توسرش ایناچی بود گفت خاک توسرش چقدر این دختر پرروعه بجا اینکه کلاهشو بنداره بالا از لطف هومن اینقدر پرروگیم نوبره