بهت زده سر تکان داد
_ نه
ارسلان دستش را روی شکم وپهلوهایش سر داد
_ شدی! شکمت ، پهلوهات…
دلارای وحشت زده نگاهش کرد
_ خودم … حس نمیکنم
_ ولی من حس میکنم!
دستش را نوازش وار روی پوست دخترک کشید و ادامه داد
_ من بدنتو حفظم دخترجون
دلارای نفهمید چه شد
فقط میدانست باید این بحث را تمام میکرد
تنها کاری که به ذهنش رسید را انجام داد
دستانش را دور گردن ارسلان حلقه کرد و خودش را جلو کشید
سینه های برهنه اش با بدن ارسلان مماس شد نگاه ارسلان سمتش چرخید
دخترک آرام لب زد
_ میدونم….
موفق شد
ارسلان مرموز به چشمانش خیره شد و دیگر توجهی به شکمش نکرد
موهای خیسش را با دست کنار زد
– وقتی ارومی و لجبازی نمیکنی، حرف بیخود نمیزنی و با چرت و پرتات به مغزم تر نمیزنی خوردنی میشی دخترحاجی
موقع حرف زدن لبهایش به لبهای دلارای کشیده میشد.
دستش را تا روی کمر باریکش گذاشت
دلارای مورمورش شد
_ سردمه ارسلان
بخاطر سوز سردی که از پنجره وارد اتاق میشد، کم کم لرز در تنش نشسته بود.
دندانهایش به هم برخورد کرد و دمی عمیق کشید که بیشتر از قبل دلش زیر و رو شد و لب زد:
– بذار برم یه چیزی بپوشم!
ارسلان پنجهاش را محکم تر روی کمرش فشرد و لب زد
– کار داریم هنوز!
بالافاصله بعد از گفتن حرفش، لب پایین دلارای میان لبهایش گرفت و گاز کوچکی از آن گرفت..
نالهی خفیف دلارای بلند شد.
با وجود حال بدش، بی اراده هر دو دستش را دور گردن ارسلان محکم تر حلقه کرد
نمیدانست این مرد مهره مار داشت یا دل او زیادی بی جنبه بود
مثل قبل شیفته اش نبود اما باید اعتراف میکرد هنوز هم با کوچک ترین اشاره اش بدنش واکنش نشان میداد
قلبش به تپش میافتاد
در اغوش او زن بود!
زنی که میتوانست مرد مقابلش را به اوج برساند
هومِ لذت بخشی از ته گلوی ارسلان بیرون آمد
لب پایینش را به شدت زیر دندان کشید و بوسید
با شدت و محکم
در دهان دخترک نالهی دیگری کرد و بالاخره جدا شد
نفس زنان موهای دخترک را با خشونت مشت کرد و بوسه ای روی چانه اش زد
_ میدونی چند روزه زندگی منو قهوه ای کردی دخترحاجی
دلارای ناله کرد و او بوسه بعدی را روی گردنش زد
_ حتی حاجیم نمیتونست اینطوری منو از دختر مختر دور نگه داره
دلارای ناخواسته با ناز ناله کرد
_ گاز نگیر ارسلان ، دردم گرفت
ارسلان مشتاق تر شد
دندان هایش را روی پوستش کشید و غرید
_ لوس شدی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
اتفاقا رمان ادامه داره و دلی با هومن برادر الپ ارسلان موخواد ازدواج کنه 😂😂😂
اهم ، اهم
خاهر بسیجی وارد میشود!😂😂🖐️
پارت ۱۶۷ :
هیچی ، ادامه همینه …
اون بچه انقدر سگ جون فکر کنم تو تخیلات نویسندع هم نمیمره 😂😂😂
خاک برسرا
ایشالا بچش طی همین اتفاق سقط بشه دلم خنک شه اه😒😒
امیدوارم بچه اش سقط بشه در همین اتفاق🤲😂😑😑😑
شما ها قاتلین 😂😂😂
سلام من یه هفته است این رمان رو کشف کردم و یه دفعه همه ی پارت هاش رو خوندم شب تاصبح،عااالی بود.شاید چون شما شب به شب دنبال میکنین خسته شدین🤔😊
از فردا تو هم خسته میشی
باورم نمیشه 😐😑کل پارت فقط چیز دار نوشت
اقاااااا این بی صاحابو تموم کن بدبخت عقده ای😒😒
بهش فشار آورده سینگلی 😔
یه پیشنهاد دارم .نویسنده عزیز میشه درمورد مچل کردن وحرص دادن خاننده های رمان دلارای یه رمان بنویسی
جالب میشه باورکن
خااااااک تو فرق سر کچلت بکنم دلی که انقد زود وا ندی 😑
نه واقعاهست ادمی که حامله باشه ولی شکمش معلوم نشه .نمونش این محبوبه همسایه ما۷ماهش بود تازه فهمیدبچش ۷ماهه پسره ۲ماه بعدم پسرکاکل زری قوقولی مقولیش بدنیا اومدکاملا طبیعی
آره بچه ها محبوبه همسایه شما رو می شناسن😂😂😂
مسخره است اون خانمی که میگی هفت ماه پریود نشد اونوقت چجوره نفهمه
چون بچه شیرمیدادعزیزم.زنی هم که شیر بده پریود نمیشه این بنده خدام این اتفاق واسش افتاده بود.شمام بهتره اول اطلاعاتتو بیشترکنی بعدبیای به مطلبی که ازش اطلاعات نداری بخندی گلم😏😏
من یا سه روز نمخونم بعدش میام یهویی بخونم😑
عاغا مگه بچه تو شکم تکان نمیخوره لگد نمیزنه پس چرا بچه دلی اینطوری نیست🤔
بچه دلی ادم نیست عزیزم
حتما بچه مشکل داره :/
بابا الان ک تکون نمیخوره😑
یعنی تکون میخورن اما فقط مادر میفهمه
ماه های اخر هس ک لگد میزنن بقیه هم میتونن بفهمن
خدایی این چه وضعشه گلاویژ زود تموم شد حالا باید تو خماری این بمونیم پارت ۱۶۶ هیچ اتفاقی نیوفتاده تا کجا قراره پیش بریم ما زود ب*ک*ن*ه تموم شه بره ی کاره دیگه بکنه اه
هه همونطور که گفتم ما تا یه هفته حداقل تو بحث لاس زدن ایناییم…
هه هه هه
خاک تو سرت
مامان ندا تویی🙄
نه این ندایی همسایه دست چیییی
یه😐😐😐😄😄😄
استغفرالله ربی و اتوب الیه
خدایا توبه توبه🤲🤲
بنظرتون ما چرا این رمانو دنبال میکنیم🤔🤔🤔🤔
میخوایم بفهمیم اینجوری که نویسنده رمان به گوه کشیده چجوری اخرش جمعش میکنه همین😐
اره والا😂😂😂😂
سوال جالبی بود تابحال بهش فکر نکرده بودم😐😂
ب نام خدا
😂 عقل نداریم و بیکاریم
و امروز تصمیم ب نخوندن میگیریم
واز فردا یکسر منتظر ساعت 6 هستیم
و این روند ادامه دارد…
خیلی دارم بهش فک مکنم ولی هنوز به جواب نرسیدم
من که خیلی میخندم خیلی … عین سیر و سرکه هم میجوشم😂😂😂💔💔💔
سوال بی جوابی پرسیدی عزیزم😂😂
به نظرم نزنین پارت ۱۶۶
بزنین ۱۶۵ و ۱ دهم پارت بعد ۱۶۵ و ۲ دهم پارت ، ۱۶۵ و ۳ دهم پارت ، ۱۶۵ و ۴ دهم پارت الی آخر…
این طوری منطقی تره🙂😂😂
😂😂
اره حداقل اینجوری حرصمون کمتر در میاد😂😂
کمه بخدا کمه