در اخر حوله ی او را دور خودش پیچید و با همان موهای خیس از حمام بیرون زد
با دیدن جعبه ی روی تخت ابروهایش بالا پرید
کنجکاو یادداشت رویش را خواند
” با این برام برقص ”
بهت زده لباس را بالا آورد و هرلحظه متعجب تر شد
لباس رقص نبود!
حتی از لباس رقص های نیمه شب کلاب های آن ور آب هم باز تر بود
با خجالت به بند های چرم قرمز و مشکی اش خیره شد و لب زد
_ لخت برقصم بهتره که
در اصل لباس خواب بود
نگاهی به پرهای قرمز سر سینه هایش انداخت و حرفش را اصلاح کرد
به درد خوابیدن نمیخورد!
لباس را تنش کرد و روبروی آینه ایستاد
به نفس نفس افتاده بود
پوشیدن لباس و رد شدن از مرحله بندهای چرمش کم از کشتی گرفتن نداشت
موهای خیسش را کنار زد و با چشمان گرد شده به شکم برهنه اش خیره شد
طبیعتا بندهای چرم نمیتوانستند بچه را پنهان کنند
دستش را روی شکمش گذاشت و نگران پوف کشید
_ گاومون زایید
سمت کمد برگشت و یکی از ربدوشامبرهای ساتن هم رنگ لباس را که به تازگی خریده بود تن زد
روبروی اینه ایستاد
ست زیبایی شده بود
آرایش کرد
آنقدر غلیظ که چشمانش را خمار و کشیده نشان میداد
رژلب زرشکی رنگ را چند دور روی لب هایش کشید تا جایی که بیشتر به چشم میآمدند
موهایش را شلاقی کرد و پوف کشید
حال شاید دیگر شکمش زیاد به چشم ارسلان نیاید!
هرچند ربدوشامبر و کمربند پهن مشکی رنگش اجازه نمیداد شکم گرد کوچکش زیاد دیده شود
از اتاق که خارج شد خانه تاریک بود
هالوژن های بنفش رنگ سقف را روش کرد و با قدم هایی آرام سمت ارسلان رفت
بالاخره دیدش
پشت به او از روی تخت بلند شد و سیگار را در جاسیگاری خاموش کرد
دلارای جلوتر رفت و دستش را روی بازویش گذاشت
ارسلان خواست سمتش برگردد که اجازه نداد
آرام لب زد
_ بمون
خودش را آرام سمت باندهای کنار تیوی کشید و روشنشان کرد
آهنگ عربی که پخش میشد را رد کرد و موزیکی اسپانیایی و آرام گذاشت
ارسلان “نچ” بدخلقی زیر لب زمزمه کرد و او باز هم اجازه نداد سمتش برگردد
نمیتوانست عربی برقصد!
حرکاتش برای بچه خوب نبود
آن چرخش های شدید کمر و شکم به جنین آسیب میرساند
اصلا کودک بی گناه تا همینجا هم زیادی قوی بوده است!
دستش را روی شانه ارسلان گذاشت و با یک حرکت سمتش چرخید و روبرویش ایستاد
موهای بلندش در هوا پخش شد و او با ناز دست هایش را دور گردن ارسلان حلقه کرد
_ با هم برقصیم…
ارسلان اعتراض نکرد
تنها در سکوت خیره لب ها و موهای لخت شلاقی اش ماند
دلارای بدنش را همراه آهنگ حرکت داد
حتی ذره ای اسپانیایی بلد نبود!
تنها از فیلم و سریال های عاشقانه کپی میکرد
حرکاتش شبیه رقص عربی بود اما آرام تر!
_ دیگه لختشون نکن
لبخند زد
فر موهایش را دوست داشت؟!
موزیک اوج گرفت
دستش را روی شانه ارسلان گذاشت و چرخید
موهایش برای دومین بار به صورت او برخورد کرد
_ لخت بهم نمیاد؟
ارسلان بالاخره دستانش را دور کمرش حلقه کرد
_ فر بیشتر دوست دارم
دلارای دوباره خندید
_ اعتراف کن همه جوره خوشگلم!
آلپ ارسلان بدون مقاومت لب زد
_ خوشگلی
لبخند دلارای کمرنگ شد
گردن ارسلان را محکم تر گرفت و آرام پرسید
_دوستم داری؟
ارسلان با انگشت پوست کمرش را نوازش کرد
_ اینجا بودنت عادت شده
دلارای ناخواسته لبخند زد
از عادت شروع میشد ، وابستگی میآمد و بعد به دلبستگی ختم میشد!
_ وابسته شدی پسرحاجی!
سرش را روی سینه ارسلان گذاشت تا لبخند بزرگش بیش از این آبرویش را نبرد
_ ولی هنوز راه زیاده تا دلبستگی
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این بچه دلارای چرا بزرگ نمیشه شکمش همینجوری مونده بی*ناموس🙄😐😂
عالیه
حالا که اینترنت قطع هست باید بیشتر بنویسی
چرا اینقدر کم مینویسی
خیلی کمه
امیدوارم ایندفعه ارسلان ضد حال نخوره🙂
چرا دیگه هیشکی نظر نمیده😂
اینترنتا ترکیده خواهر😂💔
چقدر کم خدایااا
دوست داشتم این پارتو
بلاخره یکم ارسلان مث ادم با این دلارای صحبت کرد
هیشکی نیس که همه پی درسن ماشاالله؟ یا چی خواهران و برادران گرامی؟ 😂💔
من ک دیگ بریدم از این رمان روزی سه چهار تا رمان دنبال میکنم اینم در کنارش فقط برای ارضای کنجکاویم ک آخرش چی میشه
همچنین🥲
میگی حامله ای یا نهههه؟؟؟😭😭😭😭
بگو دیگه عاخه الان که همه چی اوکییه جان هوووومن بگوووووو
عاقا میگی یا خودم پاشم بیام تو رمان بگم ؟؟؟؟😑💔
عاخرشم خودم باید بگم
بنال دیگه😭😭😭😑😑😑💔💔💔
نمیگه😅
فاک کمه
واو😂