رمان دلارای پارت 268 - رمان دونی

 

_ دوران بارداری زیر نظر کدوم پزشک بودید؟

 

معذب موهایش را زیر شالش فرستاد و به دکتر خیره ماند

 

_ من … خب … زیر نظر پزشک خاصی نبودم

 

مرد ابرو بالا انداخت

 

_ بالاخره ویتامین های بارداری و آزمایشات رو باید دکتر نسخه می‌نوشتند

غربالگری ، سونوگرافی چطور؟

 

کلافه انگشت هایش را درهم قفل کرد

با دروغ که چیزی حل نمی‌شد

برای سلامت دخترکش نیاز بود صادق باشد

 

_ من دوران بارداری سختی داشتم

مشکلات خانوادگی…

خیلی دیر متوجه حاملگیم شدم و بعدشم تا چند ماه نتونستم زیر نظر دکتر باشم

ماه های آخر ولی آزمایش دادم و دارو مصرف کردم

 

مرد با تاسف سر تکان داد و دلارای نگران نالید

 

_ دخترم مشکلی داره؟

 

_ چرا فقط نگران بچه‌اید؟

جنین معمولا کلسیم و ویتامین هایی که نیاز داره رو از بدن مادر می‌گیره

هرچند درباره‌ی دختر شما کمی قضیه فرق کرده

 

احساس کرد مقابل چشمانش سیاه شد

 

طاقت نداشت خار به دست دخترک رود چه برسد که دکتر اینطور شکاک نگاهش کند

 

 

 

 

 

_ مشکلش چیه؟

 

مرد عینکش را از چشم درآورد و خسته توضیح داد

 

_ فعلا هیچی

در حد زردی نوزادان و کم خونی اما نه شدید

آزمایشات نشون میده برخلاف وزن بالایی که داره بدنش ضعیفه

بدن شما هم همینطور

اگر پیگیر نباشید شک نکنید بزودی ریزش مو ، افت شدید وزن و چنین مشکلاتی برای خودتون شروع می‌شه

بدن دخترتونم سیستم ایمنی ضعیفی داره

باید سریع تر درمان رو شروع کنید تا ان‌شالله هرچه زودتر رفع بشه

 

دلارای سرش را پایین انداخت و مرد خیره به رنگ سفید شده اش پرسید

 

_ حالتون خوبه؟

 

بی جان سر تکان داد

خوب نبود

تنها چندساعت از زایمانش می‌گذشت ، درد داشت ، حال روحی اش افتضاح بود و حالا مشکلات هاوژین هم اضافه شده بود

 

_ نمیگم نگران نباشید!

اتفاقا من معتقدم نگرانی و ترس برای والدینی که نوزاد دارن خیلی عالیه اما به اندازه‌اش

اگر از لحاظ مالی مشکلی ندارید می‌تونم ارجاع بدم به یکی از بهترین متخصص های اطفال تهران

اینجا بیمارستان دولتیه ، رسیدگی اونجا بهتره

 

نگاهش را دزدید و لب زیرینش را با زبان تر کرد

 

_ نه … نه مشکلی ندارم

ارجاع بدید

 

 

 

 

 

از اتاق دکتر بیرون زد و دستش را از دیوار گرفت تا زمین نخورد

 

زن های دیگر که هم زمان با او زایمان کردند همه سر پا و شاداب شده بودند اما او نه…

 

پرستار گفته بود احتمالا بخاطر ضعف بدنش است و پیشنهاد داروهای تقویتی و میوه و گوشت داد اما تا زمانی که هاوژین مریض بود نه زمانی برای خودش می‌ماند و نه پولی…

 

سمت اتاق نوزادان برگشت اما با دیدن مردی در آن سمت راهرو پاهایش خشک شد

 

او را از همین فاصله دور هم می‌شناخت

 

بغض کرده خودش را عقب کشید و مبهوت دستش را مقابل دهانش گذاشت

 

دلتنگ شده بود…

 

آلپ‌ارسلان آنجا چه می‌کرد؟!

 

برای پیدا کردن زنی که رها کرده بود آمده بود؟

اینطور فکر‌نمی‌کرد…

 

به محض دور شدنش سمت اتاق نوزادان رفت

 

روسری بیمارستان را جلو کشید و سمت تخت ششم راه افتاد

 

پرستار اعتراض کرد

 

_ عزیزم از اتاق خارجش نکن تا دکتر معاینه نکرده

 

مضطرب سر تکان داد و هاوژین را به سینه‌اش فشرد

 

_ دکتر … دکترش اجازه داد

میخوام ببرم معاینه‌اش کنه

 

 

 

 

 

پرستار عقب کشید و او سمت در رفت اما پشیمان شد

 

سلامتی دخترک شوخی بردار نبود

 

نگران پرسید

 

_ خانم بچه‌ام هنوزم زرده؟

یعنی باید حتما تو دستگاه بمونه؟

 

زن نگاهی سرسری به صورت بچه انداخت

 

_ فکر نمی‌کنم

یا رفع شده یا خیلی اومده پایین

ولی بازم باید دکترش مشخص کنه

 

بی حال سر تکان داد و از اتاق بیرون زد

 

بچه را به خودش فشرد و مانتویی که روی پیراهن بیمارستان پوشیده بود را جلو کشید تا او سرما نخورد

 

زری و شوهرش هیچ لباسی برایش نیاورده بودند و احتیاجی نبود به اتاق برگردد

 

مانتو اش را بیشتر جلو کشید و سعی کرد پیراهن بیمارستان را زیر آن مخفی کند

 

از نگهبانی که گذشت سوز سرما بدنش را لرزاند

 

حتی پولی برای تاکسی گرفتن هم نداشت

 

با دیدن اتوبوس دستش را تکان داد

راننده ایستاد و او سوار شد

 

صدای گریه هاوژین بلند شد

 

 

 

 

 

 

بغض داشت

باور نمی‌کرد هیچ زمان به چنین حال و روزی برسد

 

اگر هاوژین همراهش نبود ترجیح میداد تا خانه پیاده برود اما دخترک بدعنق دست و پایش را بسته بود

 

با خجالت رو به زنی که شالش روی شانه هایش افتاده و با خنده خیره صفحه موبایلش بود لب زد

 

_ خانم؟

 

زن از پشت مژه های کاشته شده اش نگاهش کرد و او ادامه داد

 

_ من … من کیف پولم همراهم نیست

میشه … می‌شه…

 

زن اجازه نداد حرفش کامل شود

 

نیم خیز شد و کارت را به صفحه چسباند

 

_ باشه عزیزم

 

معذب معذرت خواهی کرد و هم زمان هاوژین با شدت بیشتری جیغ کشید

 

زن دوباره با بی خیالی نگاهش کرد

 

_ فکر کنم بچت گرسنه‌ست

 

احتمالا بخاطر قطع شدن صدای جیغ ها گفته بود!

با صورتی سرخ شده از شرم بچه را زیر سینه اش کشید و تمام تلاشش را کرد تا هم او را در موقعیتی مناسب نگه دارد تا آسیبی به گردنش نرسد و هم بدنش نمایان نشود

 

 

 

 

 

 

درد داشت

هاوژین بدون وقفه جیغ می‌کشید و دیدن آلپ‌ارسلان هر لحظه بیشتر بهمش می‌ریخت

 

شب اول مثل کابوس بود

 

زری دو بار با تهدید به در کوبیده بود که صدای بچه را خفه کن و او کم مانده بود خودش هم زیر گریه بزند

 

او را به سینه اش تکیه داده و بی توجه به سوزش پاهایش تند تند در اتاق کوچک راه می‌رفت

 

نزدیک صبح بود

سینه اش میان لب های هاوژین بود اما او بعد از هربار مک زدن جیغ می‌کشید

 

بالاخره با فریاد شوهر زری بغضش منفجر شد

 

_ یا توله‌اتو خفه کن یا همین امشب اسبابتو میریزم تو خیابون زنیکه زبون نفهم

 

هق هق کنان لب هایش را به صورت عرق کرده‌ی دخترک چسباند و نالید

 

_ چی میخوای مامان؟

جاییت درد می‌کنه؟

من نمیفهمم دخترم…

 

هاوژین بلند تر جیغ زد و گریه دلارای شدید تر شد

 

_ هیش … توروخدا آروم باش

من یاد ندارم چیکار کنم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خدا نگهدارم نیست

    خلاصه رمان :       درباره دو داداش دوقلو هست بنام های یغما و یزدان یزدان چون تیزهوش بود میفرستنش خارج پیش خالش که درس بخونه وقتی که با والدینش میره خارج که مستقر بشه یغما یه مدتی خونه عموش میمونه که مادروپدرش برگردن توی اون مدتت یغما متهم به چشم داشتن زن عموش میشه و کلی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سر گشته
دانلود رمان سر گشته به صورت pdf کامل از عاطفه محمودی فرد

    خلاصه رمان سر گشته :   شیدا، برای ساختن زندگی که تلخی های آن کمتر به دلش نیش بزند، هفت سال می جنگد و تلاش می کند و درست زمانی که ناامیدی در دلش ریشه می دواند، یک تصادف، در عین تاریکی، دریچه ای برای تابیدن نور به زندگی اش می‌شود     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تکی
تکی
1 سال قبل

مثل خر توش گیر کرده نمیدونه چجور ادامش بده هی مسخره بازی سر هم میکنه

نویسنده گوه
نویسنده گوه
1 سال قبل

عاقبت زبون نفهما و لجبازا همینه دیگه

Par
Par
1 سال قبل

👍 🤌

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x