رمان دلارای پارت 287 - رمان دونی

 

 

 

 

 

****

دود سیگار را به ریه هایش کشید و چشمانش را بست

 

هاتف اما خیره‌ی منظره برج خلیفه بود

 

آلپ‌ارسلان پوزخند کمرنگی زد

 

هاتف شاید می‌توانست صدها کلاب و رستوران و مرکز گردشگری تاسیس کند اما هیچ کدام به پای اینجا نمی‌رسید

 

انگار خودش هم متوجه فخرفروشی ارسلان شد که خندید و گیلاس شراب با آن طعم خارق‌العاده را سمت دهانش برد

 

_ میشه گفت خوش شانس بودی پسر!

شنیدم دوماه بعد مجوز گرفتنت پروژه دریای سرخ استارت خورد

وگرنه شیخ زاهد هرگز نمیذاشت چنین ویویی از دستش در بیار

 

آلپ‌ارسلان دود سیگار را بیرون فرستاد

 

فکر جمیله بود که در پشت بام vip بزرگ و مجلل کلاب از هاتف پذیرایی کنند

 

هرکسی از وجود آن قسمت با خبر نبود

 

بر خلاف طبقات پایین،  کم پیش می آمد در آن قسمت پذیرای اعراب و گردشگران باشند

 

ایرانی های دورگه و افرادی که بخاطر شهرتشان قصد دیده شدن نداشتند مهمان vip محسوب می‌شدند

 

میزهای شرط بندی پوکر ، جکوزی قسمت پشتی و از همه زیبا تر مجسمه های گران قیمت ایتالیایی

 

علیرضا با بطری مشکی رنگی نزدیک شد و بالا گرفتش

 

_ این یکی رو باید امتحان کنی هاتف

 

 

 

هاتف مردانه خندید

 

_ قصد داری مستم کنی علیرضا؟

 

علیرضا گیلاسی پر کرد و سمت صورتش برد

 

عمیق نفس کشید و با لذت چشمانش را بست

 

_ این یکی جاودانت میکنه پسر!

تنها چیزیه که هر ماه برای ارسلان میفرستن ایران

آب حیاته! اکسیر زندگی

 

اینبار ارسلان هم کوتاه خندید و هاتف همانطور که گیلاس را از دست علیرضا میگرفت سر تکان داد

 

_ خیال کردم قراره صحبت کنیم!

البته که دارم از شبمون لذت می‌برم

 

نگاهی به ارسلان انداخت و با طعنه ادامه داد

 

_ در نبود آلپ‌ارسلان محدود کسی اجازه ورود داره

 

ارسلان با خونسردی جواب داد

 

_ بذارش پای امنیت! کم با مامورای عرب دردسر نداریم…

 

_ ولی جمیله حواسش هست مگه نه؟

تو نبودت خوب شرطبندی ها و بازیارو مدیریت کرده

 

علیرضا زیرچشمی به آلپ‌ارسلان خیره شد و او کوتاه خندید

 

_ غریبه اجازه ورود نداره

 

_ حتی من!

 

ارسلان مکث کرد ، سیگار را در جاسیگاری طرح گرگ فشرد و دود را بیرون فرستاد

 

_ از امشب به بعد قراره وضع فرق کنه

 

 

 

هاتف مرموز لبخند زد و جرعه‌ی دیگری نوشید

 

_ درسته ، شاید در نبودت فقط یکی از آدمات نتونه کار رو دست بگیره

این شراکت اونقدرام که نشون میدی فقط به نفع من نیست

 

_ قرار نیست فعلا جایی برم

 

هاتف نیشخند زد

 

_ بالاخره چی؟ماه دیگه؟ شش ماه دیگه؟

 

_ شایدم موندم

 

_ نمیمونی!

 

_ وقتی میدونم تو همون شش ماهی که گفتی میتونه وضع صدوهشتاد درجه بچرخه … چرا انتظار داری برگردم؟

 

هاتف پاهایش را روی هم انداخت و به چشمان آلپ‌ارسلان خیره شد

 

_ این انتظاریه که از مردی که زن و بچه‌اش ایران گم شدن دارم!

 

دندان های ارسلان روی هم ساییده شد

 

هاتف نگاهی به دست مشت شده اش انداخت و خونسرد رو به علیرضا خندید

 

_ حق داشتی پسر ، اون اکسیر زندگیت طعم جالبی داره

 

علیرضا نگاهش را از صورت سخت آلپ‌ارسلان گرفت و به هاتف زل زد

 

 

 

او هیچ چیز را فراموش نکرده بود…

 

سعی کرد قبل ازینکه آلپ ارسلان سمت هاتف حمله ببرد جو را تغییر دهد

 

_ گذشته ها گذشته هاتف

بعد از ده سال فکر میکردیم فراموش کردی

 

هاتف با لبخند بسته سیگارهای آلپ‌ارسلان را برداشت

 

_ زخم از دست دادن عشق همیشه مثل روز اول تازست علی

شاید آلپ‌ارسلان خوب بتونه درکم کنه ، مگه نه؟

 

ارسلان با خشم ایستاد

نفس های عصبی و چشمان سرخ از غضبش هر بیننده ای را می‌ترساند

هرکس جز هاتف

 

هاتف با نفرت خندید و دست هایش را به نشان تسلیم بالا برد

 

_ هی هی … من برای دعوا نیومدم

ببین … تنهام

برخلاف تو!

 

اشاره اش به بادیگارد های اطراف بود

 

علیرضا کلافه پوف کشید

 

_ اونا برای چیز دیگه‌ان

خودتم می‌دونی

 

آلپ‌ارسلان بطری مشکی رنگ را چنگ زد و قبل از رفتن به سمت لبه بام نگاه تیز دیگری به هاتف انداخت

 

 

 

 

 

هاتف با خنده صدایش را بالا برد

 

_ من قصد ندارم بذارم یک فاحشه‌ی مرده شبمونو خراب کنه!

 

پاهای آلپ‌ارسلان از حرکت ایستاد و هاتف با طعنه ادامه داد

 

_ همونطور که اجازه ندادم ده سال پیش رفاقتمون رو خراب کنه ، مگه نه؟

 

آلپ‌ارسلان جرعه ای از الکل نوشید و بعد خندید

 

_ ولی مثل اینکه اون فاحشه ای که میگی اونقدر ارزشمند بوده که بعد ده سال هنوز ازش حرف بزنی

 

_ بذارش پای نارویی که از رفیقم خوردم!

 

_ شاید تقصیر خودته که دست میذاری رو آشغالای هرزه

 

لبخند هاتف از بین رفت

 

_ تو چی ارسلان؟ بعد ده سال رو کی دست گذاشتی که افتخار آشناییشو پیدا نکردم

 

آلپ‌ارسلان پوزخند زد

 

دست مشت شده اش را در جیب شلوارش فرو برد تا خشمش را نشان ندهد

 

_ به چی میخوای برسی هاتف؟ بپرس تا جوابتو بدم

 

_ بذارش پای کنجکاوی!

 

_ باور کن خانواده من سوژه خوبی برای کنجکاوی نیست هاتف

بازی با آتیشه! یهو دیدی شعله‌اش گرفتت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هاتف خندید

 

کمی مست شده بود

 

جنبه اش بالا بود

 

علیرضا با تأسف سر تکان داد

 

شک نداشت اگر هاتف جلوی زبانش را نگیرد تا دقایقی دیگر جنگ به پا می‌شود

 

به یاد می آورد سال ها پیش آلپ‌ارسلان و هاتف چطور بر سر اینکه چه‌کسی زودتر مست میشود پیک های الکل را بالا می‌رفتند

 

اینبار اما به محض دست دادن با هاتف بوی شدید الکل را حس کرده بود

 

هاتف قبل از آمدن حداقل دو بطری را بالا رفته بود!

 

_ وقتی بهم خبر رسوندن زنت حاملست حس عجیبی داشتم!

ده سال قبلش نامزدم با بچه ای که از تو ، توی شکمش بود روی دستام جون داد

میدونی … حس کردم دنیا داره نامردی میکنه اما فقط چند روز طول کشید تا اخبار بعدی رسید

اینکه بچه مال تو نبوده و دختره با معشوقه‌اش فرار کرده تا….

 

علیرضا نتوانست کاری کند

 

به محض شروع جمله ی آخر هاتف سرجایش نیم خیز شد اما نتوانست به موقع برسد

 

مشت محکم آلپ‌ارسلان روی گونه اش نشست و علیرضا به بادیگارد ها اشاره زد

 

آلپ‌ارسلان را عقب کشید و سعی کرد آرامش کند

 

_ هی هی … مسته ارسلان

دیوونه شدی؟ یادت رفته برای چی اینجاست؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آلپ‌ارسلان زیرلب ناسزا گفت و علیرضا عقب تر هلش داد

 

_ بس کن پسر

یادت رفته؟

خودت میگفتی دشمنو باید کنارت نگه داری نه روبروت!

 

ارسلان عصبی موهایش را چنگ زد و ناخواسته غرید

 

_ کر بودی؟! داره بچه‌ی منو به یه حروم زاده‌ی دیگه میچسبونه!

 

علیرضا بهت زده خندید

 

_ واسه این بهت بر خورد؟!

 

_ خفه شو

 

علیرضا دست هایش را بالا برد

 

_ من جمعش میکنم خب؟

تو هم حال و هوات عوض شد برگرد

 

آلپ‌ارسلان سیگاری آتش زد و بی میل سر تکان داد

 

_ بگو جمیله دختره رو بفرسته

شاید دهنشو بست

 

علیرضا سوت کشید

 

_ جوون ، نمیشه دختر بفرستی دهن منو ببندن؟

 

آلپ‌ارسلان جوابش را نداد

 

اعصابش بهم ریخته بود

 

اعتراف سخت بود اما از ایران خارج شد تا فراموش کند!

دلارای را

بچه اش را

آنچه گذشت را

 

اما حالا همه چیز دست به دست هم داده بودند تا یادآوری کنند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صدای موزیک که به یک باره بلند شد چشمانش را بست

 

کاش شب لعنتی زودتر تمام می‌شد

 

موزیک را نمی‌شناخت

از آهنگ های معروف نبود اما ریتم جالبی داشت

 

صدای خنده و کلکل های هاتف و علیرضا را می‌شنید

درست مثل ده سال پیش!

 

ریتم آهنگ بسیار کند و عجیب بود

 

شبیه به صدای باد و طوفان شن!

 

ناخواسته همانطور که دستش را در جیب شلوارش فرو برده بود سر برگرداند

 

دخترک پشت به او و رو به علیرضا و هاتف ایستاده بود

 

موهای بلندِ آشنا داشت

 

چشمانش روی موهای زیبایش گشت

 

موهای حوریا زیباتر بود اما موهای دختر روبرویش…

بیشتر آشنا بود!

 

پارچه‌ی ساتن مشکی قسمت های بالاتنه‌ی لباس کار شده بود و توری مشکی رنگ از قفسه سینه تا قسمتی از گردن را پوشانده بود

 

کمر و شکمش اما برهنه بود

 

نمیتوانست چشم بردارد

پوستش زیر نور چراغ ها برق میزد

 

حتی میتوانست خطوط کمرنگ خط ها را روی پهلوهایش تشخیص دهد

 

خطوطی که احتمالا برای حاملگی بود و آلپ‌ارسلان خیال میکرد از آن ها نفرت دارد اما زیبا به نظر می‌رسید

 

 

 

 

 

 

 

صدای باد بیشتر شد

حرکات و چرخش دستان زن بسیار آرام و عجیب بود

 

پای چپش جلوتر از بدنش گذاشته شده و لباس در آن قسمت چاک خورده بود طوری که ران پا را کامل به نمایش گذاشته بود

 

بطری را سمت دهانش برد و جرعه ای نوشید

 

صدای باد بیشتر شد و کم کم صدای ساز محلی عربی از دور به گوش رسید

 

حال حرکات دختر روبرویش هم سرعت گرفته بود

 

نوشیدنی را فرو داد و با سرگرمی دور از جمعشان خیره به دخترک روی صندلی نشست

 

صدای موزیک بالا تر رفت و کم کم اوج گرفت

 

آلپ‌ارسلان نفس عمیقی کشید

 

آخرين بار دلارای برایش رقصیده بود

 

با موهایی شبیه به همین زن…

 

انگشتانش را روی میز کوبید

 

چرا برنمیگشت؟

 

چشمان هاتف خیره لرزش های کمر دخترک بود و علیرضا هر چند دقیقه کنار گوشش با نیشخند حرفی میزد

 

آلپ‌ارسلان بی صبرانه جرعه‌ی دیگری نوشید

 

از همان لحظه هم می‌دانست دخترک را امشب به دست هاتف نمی‌دهد!

 

شاید هفته ی دیگر…

بعد از آنکه آلپ‌ارسلان را با موهایش از فکر دلارای بیرون آورده بود

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موزیک اوج گرفت

 

دست های دخترک به نرمی در هوا به رقص درآمدند و هم زمان چرخید

 

آلپ‌ارسلان خیره اش ماند

 

روبنده ای زیبا به رنگ طلایی و مشکی که اکثر لباس های اصیل عربی داشتند

 

جز قسمت کوچکی از صورتش بقیه پشت روبنده پنهان شده بود

 

برای ثانیه ای نگاهشان در هم قفل شد

 

و دخترک به سرعت چرخید

 

آلپ‌ارسلان بطری را سر کشید

 

او را میخواست!

نیاز داشت کسی فکر دلارای لعنتی را از سرش بیرون کند!

 

از جا بلند شد

 

موزیک تمام شده بود

 

دخترک نفس زنان قصد داشت سمت جمیله برگردد که بازویش میان دستان هاتف اسیر شد

 

آلپ‌ارسلان حرکتی نکرد

 

ابروهایش بهم نزدیک شد و تیز خیره هاتف ماند

 

او امشب لقمه‌ی خودش بود!

تنها کسی که توانسته بود برای ثانیه ای بعد از فرار دلارای حواسش را پرت کند

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ردپای آرامش به صورت pdf کامل از الهام صفری ( الف _ صاد )

  خلاصه رمان:     سوهان را آهسته و با دقت روی ناخن‌های نیکی حرکت داد و لاک سرمه‌ایش را پاک ‌کرد. نیکی مثل همیشه مشغول پرحرفی بود. موضوع صحبتش هم چیزی جز رابطه‌اش با بابک نبود. امروز از آن روزهایی بود که دلش حسابی پر بود. شاکی و پر اخم داشت غر می‌زد: “بعد از یه سال و خرده‌ای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاه سرفه جلد اول pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         مهری فرخزاد سال ها پیش به خاطر علاقه ای که به همکلاسیش دوران داشته و به دلیل مهاجرت خانوادش، تصمیم اشتباهی میگیره و… دوران هیچوقت به اون فرصت جبران نمیده و تمام تلاش های مهری به در بسته میخوره… دختری که همیشه توی محیط کارش جدی و منضبط بوده با اومدن نامی بزرگمهر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان انار از الناز پاکپور

    خلاصه رمان :       خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده رو انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دیوانه و سرگشته pdf از محیا نگهبان

  خلاصه رمان :   من آرمین افخم! مردی 34 ساله و صاحب هولدینگ افخم! تاجر معروف ایرانی! عاشق دلارا، دخترِ خدمتکار خونمون میشم! دختری ساده و مظلوم که بعد از مرگ مادرش پاش به اون خونه باز میشه. خونه ایی که میشه جهنم دلی، تا زمانی که مال من بشه، اما این تازه شروع ماجراست، درست شب عروسی من

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
409 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ATENA
ATENA
1 سال قبل

امروزم دوشنبه😑پارت کو.؟!/

سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
1 سال قبل

عاقا
کیا اینجا شمالی هستن؟

Sana
Sana
1 سال قبل

🖐

محض اطلاع جناب نویسنده
محض اطلاع جناب نویسنده
1 سال قبل

نویسنده خدا از سرت نگذره …..ایشالا عین بشکه چاق شی …نه کسی زنت شه نه شوهر پیدا کنی….آخرشم منفجر شی…نکبت بشکه

سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
1 سال قبل

پارسا جون میاد میگیرتش😂

ATENA
ATENA
1 سال قبل

😂 😂

سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
1 سال قبل

چرا

Mavis
Mavis
1 سال قبل

فک میکنم من تنها کسیم که ساعت ۴:۷ دیقه صبح اومدم پارت بعدیو چک کنم<<<<<💔

fati
fati
1 سال قبل

یسوال، این کدوم رمانه؟!

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  fati

😐🙄والا از شما چه پنهون فک کنم بالای سایت نوشته رمان دلارای دیگه نمی‌دونم 😂

fati
fati
1 سال قبل
پاسخ به  بانو

ولی من منظورم ازون لحاظ بود، انقد دیر پارت میده که…

*****
*****
1 سال قبل

می خواستم سلامی کنم به کسایی که فردا امتحان دارن
سلام🙂👋

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  *****

علیک سلام 🖐🏻
😐😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط بانو
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
سحرم...نویسنده رمان مثل خون در رگ های من
1 سال قبل

یعنی دوشنبه پارت میده🥲

بانو
بانو
1 سال قبل

بعید بدونم
والا از اون جایی که تجربه نشون داده این نویسنده هر وقت عشقش بکشه و یه وقت خدایی نکرده مشکلی پیش نیاد و اعصابش سر جاش بودو به قول خودش ریحانه جونشم بهش امید و انرژی و اعتماد به سقف و دل و قلوه و کوفت و زهرمار و…. اینا را داد و خلاصه سر صبحی هیچ سنگی از آسمون نیفتاد جلوش شاید یه ۲ خط با هزاران هزار سعی و تلاش بنویسه و بعد قرنی بزاره 😶
میبینی که خلاصه نویسنده ی (…..)انقدر دارن زحمت میکشند که به امید الهی یه موقعیتی جور بشه بنویسند خبرمرگشون😐😑

تورک گیز
تورک گیز
1 سال قبل

عاشق کامنتای ترکی شدم
بروبچ یه پیشنهاد
بیاید ترکی کامنت بزاریم
یا حالا هر کی ب زبون و گویش محلی خودش 😂
ما ک قراره علاف باشیم تا سال دیگه یا حتی شاید سال‌های دیگه
ی چالشیه اینم😂

بی نام
بی نام
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

منده سنن موافقم👍👍

ATENA
ATENA
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

ولا اینم خو چییه سی خوش

ATENA
ATENA
1 سال قبل

والا😂

خسته(کوردم)
خسته(کوردم)
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

کورع راس هویشه اع خوشکمانه

هیچی
هیچی
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

نمنه دییم؟ مثلا نویسنده نی سویوم؟

Mavis
Mavis
1 سال قبل
پاسخ به  هیچی

وااایییی قرلدم اوزاندم🤣🤣🤣🤣

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

هااااا سی مو موافقوم

بانو
بانو
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

جان خُش تورک وار

Mavis
Mavis
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

ساغول سنی یاشاسین تورک گیز

گنگستر گنگسترا
گنگستر گنگسترا
1 سال قبل
پاسخ به  تورک گیز

وِن مرگ خَوِر خاسِک بَزه تا دِ روز دیگه بیشته که بیشته اگه نیِله گنگسترای شهر آمِله خَوِر کامبه وِره به ** خاری دمبِدن رُسُخته هیچی نِداره

miow
miow
1 سال قبل

جوری ک کامنتا جذاب تر از رمانه🙂😂

زن عباس اقا
زن عباس اقا
1 سال قبل

ماهی یبار میای یه چسه مینویسی و میری ک چی مثلا
ن توضیحی راجب این دیر پارت دادنا میدی ن جبرانی میکنی
اگ مشکلی داری بگو با هم حلش کنیم خب🙂🖕🏾

ATENA
ATENA
1 سال قبل
پاسخ به  زن عباس اقا

رمان دلارای کامل شده و باید بخریش😑
من خسیس نیستم ولی واقعا زورم میاد واسه رمان پول بدم اونم رمانی مثل این ک انقد خون به جگرمون کرده

اهورای دلارای :)))
اهورای دلارای :)))
1 سال قبل
پاسخ به  ATENA

چی میگی داداش

ATENA
ATENA
1 سال قبل

واضح بود😂

B...H
B...H
1 سال قبل
پاسخ به  ATENA

رمان کامل نشده

ATENA
ATENA
1 سال قبل
پاسخ به  B...H

والا من زدم پی دی اف رمان دلارای اومد بالا اما پولی بود

ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ
1 سال قبل
پاسخ به  ATENA

اونا الکیه
چند تا از بچه ها رفتن خریدن فق تا همینجا بوده الکی نخرید

ATENA
ATENA
1 سال قبل
پاسخ به  ꜱᴇᴘɪᴅᴇʜ

خب زده دلارای و آلپ ارسلان

سارا
سارا
1 سال قبل

نه پسر خودم یازدهم هیچست وخود معلماشون تصحیح میکنم ولی تاثیرشو تو کنکور نمیدونم

hosna
hosna
1 سال قبل

تا کی میخوای ادامه بدی؟ اینو بگو دق مرگ کردیمون هر روز هر روز هی میایم تو سایت احححححح

مادر ارسلان:)
مادر ارسلان:)
1 سال قبل

ساییدیمون
بده دیگه بشر
حیف امتحانام خوب دادم اعصابم اوکیه🤙🏽😐

چشم به راه جین شی
چشم به راه جین شی
1 سال قبل

هر دوشنبه یه چصه پارت
دعا کنید زودتر تمومش کنه فقط

منم همون که قلب نداره
منم همون که قلب نداره
1 سال قبل

هاتف نزدیک دخترک میشود
ارسلان اما در سکوت نگاهشان میکند در بین آن شلوغی، دلارای دنبال ارسلال میگردد اما ارسلان خونسرد نگاهش میکند هاتف با خنده‌های چندش اوردی که بخاطر مصرف زیاد بود به بدن بی نقص دلارای زل میزند ارسلان که تا اون لحظه چشم از انها برنداشت با صدای علیرضا سرش را برگرداند و گوش به اون سپرد حق با او بود این دخترک لجباز تر از این حرفاس باید خودش وارد میشد وکاریمیکرد تا او گند نزده بود به همه چیز هر قدمی که او برمیداشت نفس دلارای تنگ تر میشد ارسلان که حالا یکی راپیداکرده بود که اورا از فکر دلارای در اورد اما نقشه‌اش مهم تر بود دلارای غد به او نگاه میکند و ارسلان به ان دو چشم اشنا زل میزند چقدر چشمان او بچه شبیه مادرش بی نقص هست اما با هجوم سیلی از خاطرات برای لحظه‌ای ذهنش قفل میشود …..

ATENA
ATENA
1 سال قبل

عالی😂😂

......
......
1 سال قبل

می دونم خیلی بی ربطه ولی شما به بزرگی خودتون ببخشید آخه از هرکی می پرسم حواب درست نمی ده بم😐
دانش آموزای سایت شما می دونید این دوتا امتحانی که برای یازدهم نهایی شده چقدر توی کنکور تاثیر داره؟
معلما تصحیح می کنن؟

✞ΛƬΣПΛ✞
1 سال قبل
پاسخ به  ......

عزیزم امسال دوازدهم تاثیر داره ک میشه کنکور1402
سال بعد دوازدهم و یازدهم ک میشه 50درصد کنکور1403
تو کنکور 1404 هم هر سه پایه ک 60%هس

ماهلین
ماهلین
1 سال قبل
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞

هیچ چیز مشخص نیست انگار گفت عمومی ها ۱۴۰۳ برمی‌گردن

✞ΛƬΣПΛ✞
1 سال قبل
پاسخ به  ماهلین

برگردن هم باز نهایی تاثیر داره مطمئن باش

مادر ارسلان:)
مادر ارسلان:)
1 سال قبل
پاسخ به  ✞ΛƬΣПΛ✞

معلوم نیس نگو اینجوری😂

Mavis
Mavis
1 سال قبل
پاسخ به  ......

منم یازدهمم معلم خودمون تصحیح میکنه نمیدونم ضریب تاثیرش چقدره جواب قطعی بهمون نمیدن با قید صبحت میکنن😂💔

Mavis
Mavis
1 سال قبل
پاسخ به  ......

منم یازدهمم معلم خودمون تصحیح میکنه نمیدونم ضریب تاثیرش چقدره جواب قطعی نمیدن با قید صبحت میکنن😂💔

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل
پاسخ به  ......

امسال برای دهم و یازدهم تاثیر آنچنانی نداره از سال آینده این برنامه ی نهایی اجرا میشا

الهه
الهه
1 سال قبل

من واقعا نمی فهمم دلیل این کارات چیه یه روز دوتا دوتا پارت میذاری یهو دو هفته نمیذاری بسه جمع کن خودتو مثلا من فردا امتحان علوم دارم سرم تو جزوه ست فکرم اینجا بیچاره آه و ناله ی ملت پشتته تا نگرفته تت‌ ر مانو تموم کن توکهرمانوتموم نکردی نباید نشرش میکردی مگهملت مسخره ی توان بسه دیگه اه یکمیم رمانتیک یعنی ارسلان رمانتیک باشه خیلی رمانتیک

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Elahe Taghinejad
ناشناس
ناشناس
1 سال قبل

دوشنبه هاپارت میده
وقتی میگه پایانش خوشه ینی به هم میرسن ول کنید دیگه

یکی که فکر نمی‌کرد تا زاییدن دلارای زنده بمونه
یکی که فکر نمی‌کرد تا زاییدن دلارای زنده بمونه
1 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

دوشنبه ها پارت میده واقن؟

چشم انتظار پاررررت
چشم انتظار پاررررت
1 سال قبل

خواهش میکنم پارت بده
تو پارت نمیدی ما پاره شده
یا پارت بده یا پارتت میکنن
یا پارتو بگو ما خودمون مینویسم
یا اصلا من بگم تو بنویس
یا پارمون کن نیایم تو سایت چک کنیم
اخه رمانتیک قشنگم دلم نمیاد فوش بدم

دسته‌ها
409
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x