_ مگه خواستی؟
_ خواستم … به جونِ هاوژین خواستمش
ثانیه ای مکث کرد و دوباره ادامه داد
_ خواستمتون!
دلارای آب دهانش را فرو داد
دیگر منطقش را به قلبش ارجحیت نمیداد!
در دل به خود تشر زد
“نذار خرت کنه… دروغ میگه”
_ دروغ میگی
ارسلان جایی که قرمز شده بود را بوسید
_ میدونی که دروغ نمیگم دخترحاجی!
میدونی از کسی نمیترسم که دروغ بگم
میدانست…
دروغ نمیگفت
بغض کرده پچ زد
_ منو بردی تا سقطش کنم
_ پشیمون شدم ، برگشتم نبودی
ارسلان گونه اش را نوازش کرد
دلارای عصبی دستش را پس زد
_ نکن
_ درد میکنه؟
تلخ پوزخند زد
_ عادت کردم
ارسلان پوف کشید
_ لباستو در بیار دراز بکش
صورت دخترک به سرعت از شدت خشم سرخ شد
با خشم و تاسف نگاهش را سمت ارسلان برگرداند
با دیدن صورت دخترک اخم کرد
_ لباسات خاکیه ، برای اون میگم
فشاری به بازوی دخترک آورد و با حرص ادامه داد
_ چی فکر کردی درباره من؟
دلارای پسش زد
_ هرچی هستی ، همونو دربارت فکر کردم
ارسلان هاوژین را میان دستانش جابه جا کرد و دندان روی هم فشرد
اگر گفته بود دراز بکشد تنها بخاطر توصیه های دکتر بود!
_ تخت گرم کن بخوام تو کلاب خودم به اندازه کافی هست
نترس ، کاری به تو ندارم!
دلارای پوزخند زد
فهمیده بود تنها بخاطر حرص دادن او میگوید!
_ کار نداشتنتو چندساعت پیش دیدیم
دستش را سمت بچه دراز کرد و هم زمان ادامه داد
_ ایران بودی هم نزدیک کسی نشدی!
هاوژین محکم گردن ارسلان را چنگ زد و ارسلان اخم کرد
علیرضای احمق ، آلو در دهانش خیس نمیماند
دلارای توضیح داد
_ داری فکر میکنی از کجا فهمیدم پسرحاجی؟
با دست به شانه اش کوبید و ابرو بالا انداخت
_ چندساعت پیش خودتو لو دادی
دوباره سعی کرد هاوژین را بگیرد و او دوباره به ارسلان چسبید
قهر بود
مادرش برای اولین بار سرش داد زده بود
_ آلپارسلان ملکشاهان کارش اینقدر سریع تموم نمیشد!
مگه اینکه ماه ها رنگ دختر ندیده باشه
ارسلان با حرص پشت گردن دخترک را گرفت و نزدیک کشیدش
_ من کارم زود تموم شد؟
دلارای پوزخند زد
_ بهت بر خورد؟
_ چیه؟ راضیت نکردم؟
دلارای ابروی راستش را بالا انداخت و از خیر بغل کردن دخترک گذشت
در آغوش پدرش جا خوش کرده بود
_ به راضی شدن و نشدن من فکر نکن پسرحاجی ، من اسیر این چیزا نیستم!
همینکه تو بعد از یه سال آروم شدی کافیه
گوش های ارسلان از شدت حرص سرخ شده بود
دلارای لبخند زد
_ عصبی نشو ، ایراد نداره
بالاخره قرار نیست همه تو نقطه اوج بمونن
به هاوژین اشاره زد
_ دیگه پدر یک بچه ای!
کسی ازت انتظار نداره مثل جوونیات باشی
_ دلارای!
_ نگران نباش ، فعلا زنتم
محرم اسرار!
کسی نمیفهمه تو چجوری…
جمله اش را نتوانست ادامه دهد
ارسلان با خشم جلو کشیدش و لب هایش را به دندان گرفت
آنقدر محکم که دخترک بلافاصله عقب هلش داد
_ آخ … با دندون میبوسی پسرحاجی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 403
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
نویسنده خودش هفته به هفته پارت میزاره
پارت جدیدو باید بخونید ببینید چه جوکیه فقط🤣
یجاش نوشته بود ساینا نشسته تو یکی از سالن های کلاب و جلوش لپ تاپ و نقشه های ساختمونه اناگر هولدینگه اونجا
از اول تا آخر خندس ینی
ببخشید شما عضو کانال اصلی نویسنده هستین؟
اگه عضوید میشه بپرسم نویسنده فقط پارت میزاره؟چیزی نمیگه؟فقط میاد پارت میزاره و میره؟
سلام چک میکنم اون کانالو بله
پارت هارو میگذاره فقط و البته تبلیغات .
کلا خیلی تبلیغ میدن بهشدهر پارت حدود ۳۰ هزار بازدید توی کانالش میخوره
آهان،تشکر از شما
جای حساسشم تموم کرد ارسلان رفت پیشش …دیگه پارت بعدی نزاشت ببینیم ازکجاهمومیشناسن
میدونی کاری به تو ندارم ای نویسنده خاک تو سر من که خودم رو مچل تو نکنم
نویسنده اصلی ۲روزه پارت گذاشته این چرانمیزاره
نویسنده عزیز لطفاً on time باشید.
البته لازم به ذکره که داستانش خیلی وقته چرت و الکی شده صرفا از روی عادت هر بار به اینجا سر میزنم..
نقشه ت چیه خانم نویسنده؟
حس میکنم این کارا از قبل برنامه ریزی شده توسط نویسنده،از قصد داره این کارا رو میکنه وگرنه تا ته رمانو نوشته نمیدونم چی بهش میدن که قطره قطره پارت میده
مطمئنم حتی این رمان نصف هم نشده و ما حداقل تا 5 سال دیگه درگیریم
لعنتتتت
باز نویسنده مرد گور ب گورشی
چرا پارت نمیذاری؟پیر شدم سر این رمان😭😕
ریدم پسه کله هرچی نویسنده این جوریه خاک هفت جدتش تو فرق سرش اوسکل پلشت
ی رمان تو همین سبکا بدون سانسور معرفی کنین الان فک کنم ۳ ساله این رمانو میخونمو تموم نمیشه 😂😂
بعد از سال ها دارم میخونم😂 نه نه نویسنده همین فرمون رو برو جلو عالیه
یه جوریه این رمان
نه میتونی نخونیش؛ نه حوصله دارس بخونیش
پیر شدیم بابا تمومش کن این لامصبو
تا عروسی هاوژین میخوان این دوتا پاچه همو بگیرن…
تحلیلا کاملا بچگونس اتفاقا نویسنده قلم بسیار قوی ای داره ارسلان آدم عادی ای نیس و بخاطر مشکلاتش با افراد با نفوذ مثل هاتف ک تازه یکیشونه زن و بچشو هر جا ک شده باید کنار خودش نگه داره درسته نباید اجازه بده دلارای کار کنه ولی نمیتونه مثل ی آدم عادی زندگی کنه بخاطر مشهور بودن کلابش کلی عرب هم باهاش دشمنن الآنم ک هاتف میدونه زن و بچه داره ک بدتر
دلی خیلی خوبه چون پریوده داره حرص میده افرین بش با همین فرمون بره جلو ازش خوشم میاد 😂
از خیلی نظرا جزء بهترین رمانای تلگرامیه. دوستانی که میگن چرا اینا خوب نمیشن باهم، چرا توقع دارین یهو باهم اوکی شن ناموسا. طول میکشه بالاخره. نمیتونه ماست مالی کنه تهشو. ۴۰ ساله منتظریم یه ۵ سال دیگه ام روش. ناراحتین برین وی آی پی*-*
چرا با قلبم بازی میکنی
حنانه خانوم اگه جای اینکه انقد به تصویر کاور رمانت اهمیت بدی میشستی مث آدم رمانتو مینوشتی الان تموم شده بود و ماهی یبار یه چس پارت نمیدادی خودتم خسته نمیکردی
انقد زیاد بود این پارت به ده قسمت مساوی تقسیمش کردم، ده روز روزی یه خط بخونم
بعد از سه سال خوندن این رمان،،بالاخره ارسلان یه حرکتی زد،دلارای هم همینطور
اصن مطمئنید این پارت نویسنده بود؟
😂 😂 😂