رمان دلارای پارت 333 - رمان دونی

 

 

 

به چشمان عصبی ارسلان خیره شد و پچ زد

 

_ بوسیدنم یادت رفته؟

 

آلپ‌ارسلان خشمگین پچ زد

 

_ یادمه ، نشونت بدم دیگه چی یادمه؟

 

_ چندساعت پیش نشون دادنیارو نشون دادی! دیدم ، چندان چنگی به دل نمی‌زد

 

پشت دستش را چندین بار آرام روی گونه‌ی ارسلان کوبید و ادامه داد

 

_ دفعه بعد دستت روم بلند شه بیچارت میکنم ارسلان خان!

بار آخر بود

 

آلپ‌ارسلان مثل بچه ها تشر زد

 

_ راست میگی … باید وقتی گورتو گم کردی تموم دخترای تهرونو تست میزدم تا واسه تو هول نکنم!

 

دلارای سمت تخت برگشت تا ارسلان خنده اش را نبیند

 

ارسلان ادامه داد

 

_ بگیر بچه رو!

 

دلارای روی تخت دراز کشید و کمی در خود جمع شد تا شاید درد کمرش کمتر شود

 

 

_ چسبیده به تو

 

_ کار درستی کرده!

 

_ خوبه! پس با خودت ببرش

 

آلپ‌ارسلان کلافه پوف کشید

 

_ من پایین هزارتا کار دارم دلی

 

_ نمی‌بینی نمیاد بغلم؟ قهر کرده

بیشعوریش به باباش رفته

 

هاوژین دستش را تا مچ در دهانش فرو برد و خیره به اخم های درهم ارسلان نگاه کرد

 

_ نمیتونم ببرمش پایین

 

دلارای بی حال زمزمه کرد

 

_ چرا؟

 

_ چون کارگر جماعت بچه بغلم ببینه دیگه حساب نمی‌بره!

 

_ منظورت دخترای کلابه دیگه!

 

_ فرقی نمی‌کنه ، دختر‌پسر نداره

دارن واسم کار میکنن

 

دلارای چشمانش را بست

 

چه خوب که ارسلان امد و نذاشت به کارهای دیگر برسد

 

درد کمر و شکمش همینجوری هم طاقت فرسا بود

 

 

 

_ من درد دارم … نمی‌تونم نگهش دارم

 

ارسلان سری به تاسف تکان داد و همراه هاوژین از اتاق بیرون زد

 

ساینا عینک مشکی رنگ شیکی به چشم داشت و روی یکی از صندلی های سالن نشسته بود

 

نگاه متفکرش به صفحه‌ی لپ‌تاپ جلوی رویش بود و چندین صفحه نقشه ساختمان اطرافش به چشم می‌خورد

 

جمیله و دو نفر از دخترها کنارشان ایستاده و بادیگاردها با تعجب نگاهشان می‌کردند

 

از آسانسور خارج شد و هاوژین را روی دستانش جابه جا کرد

 

نگاه خیره ی بادیگارد و دخترهارا روی هاوژین حس می‌کرد

 

_ هنوزم داریش!

 

اشاره اش به عینکِ قدیمی اش بود که زمان مطالعه استفادا می‌کرد

 

ساینا از جا پرید و با دیدن ارسلان خندید

 

_ دیر‌ کردی! دیگه داشت بهم برمی‌خورد

 

نگاهش روی هاوژین چرخید و ابرو بالا انداخت

 

ارسلان صدایش را بالا برد

 

_ برید سرکارتون ، جمع نشید اینجا

 

جمیله و دخترها متفرق شدند و بادیگارد ها سمت در اصلی رفتند

 

ساینا ادامه داد

 

_ پرستار بچه های خدمتکار شدی؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 376

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان باورم کن

دانلود رمان باورم کن خلاصه : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه . به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن. بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hedy
hedy
7 ماه قبل

الان دوباره میره گورو گم میشه😂😑

کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
کسی ک تبلیغات سایت پیرش کرد
7 ماه قبل

مضخرف ترین رمانه.دیگه نمیخونمش

سارا
سارا
7 ماه قبل

میدونید چرا گفتم نوزادان گرامی چون نویسنده بیشعور مخاطبا رمانش نوزاد میدونه که محل نمیده به انتقاداتمون اخه چقدر یکنفر میتونه منفورباشه وسرشارازآزار بابا کامنت نزارید خب تا بفهمه همه خسته شدن ازاین نحوه نوشتارش ومسخره کردن مخاطباش

سارا
سارا
7 ماه قبل

لی لی حوضک خب بچه های عزیز نوزادان گرامی قصه ماتموم شد نویسنده دلارا خفه شد همگی کف دست هورا برا این حرف خوشجلم

ماهرخ
ماهرخ
7 ماه قبل

هاوژین را روی تخت ارسلان گذاشت اما دخترک دیگر خواب‌آلود نبود
 
مریضی از همیشه بهانه گیر ترش کرده بود
 
بی وقفه جیغ میکشید و راضی نمیشد حتی برای ثانیه ای روی زمین بماند
 
دلارای ناچار بغل گرفته بودش و همانطور که همراه گریه های او بغض کرده بود در اتاق قدم می‌زد
 

این مال پارت۳۳۰
اون وقت الان چطوری هاوژین که مریضی از همیشه بیشتر بهانه گیر ترش کرده بود ارسلان انداخته زیر بغلش و تو کلاب راه می‌ره جیک هاوژین هم در نمیاد 😑😑😑😑😑😑😑

نویسنده این رمان اصلا دیگه نگاه نمیکنه چی داره می‌نویسه فقط به فکر پول در آوردن از راه تبلیغاتی که تو کانالش میزاره

♡ روا ♡
♡ روا ♡
7 ماه قبل

یعنی میشه ارسلان الان‌ساینا با خاک یکسان کنه و غیرتش گل کنه

فاطمه
فاطمه
7 ماه قبل

واقعا زشته همه ارو سرکار گذاشتی بااین رمان نوشتنت خجالت بکش من حامله شدم زایمان کردم پسرم الان هشت ماهشه هنوز تو‌داری دوخط رمان اونم ماه ب ماه میزاری بخدا اخرهرچی نامردیه تمومش کن بخدا ازبس این رمان دنبال میکنم ازترس رمان دیگه نمیخونم که شاید اونم ازوسط رمان مثل این مسخره بازی دربیارن بزنه تو حالمون

ماهرخ
ماهرخ
7 ماه قبل

اولین کامنت 😅😅😅😅مدالمو بدید برم

Eda
Eda
7 ماه قبل
پاسخ به  ماهرخ

بفرمااا😃🎖🥇

نمیدانم
نمیدانم
7 ماه قبل

محض اطلاع پارت ۳۳۳ باید بتویسی

delvin
delvin
7 ماه قبل
پاسخ به  نمیدانم

ادمین هُولکی شده😂

delvin
delvin
7 ماه قبل

😐 😐
یاد قصه هایی که شبا برای بچه های میگن تا بخوابن افتادم،صرفا یه چیزی برای ساکت کردن بچه…

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x