رمان دلارای پارت 51 - رمان دونی

 

آسانسور ایستاد اما نه در طبقه‌ی ارسلان

مردی که خودش را نماینده ساختمان معرفی کرده و جنجال به پا کرده بود با دیدنش اخم کرد

دختر بچه ای همراهش بود

دست دختربچه را کشید :

_ صبرکن ما از پله میریم

دختربچه اخم کرد :

_ چرا؟ خسته میشم

دلارای نگاهش را دزدید و مرد با نفرت پوزخند زد :

_ هواش آلودست بابایی!

دلارای عصبی دندان روی هم فشرد

در آسانسور که بسته شد کلافه زمزمه کرد:

_ ولش کن به جهنم ، روزتو بخاطر این عوضی خراب نکن

پشت در خانه ارسلان که رسید لبخند زد

فکر درس و کنکور و همسایه را پشت در گذاشت و زنگ را فشرد

بلافاصله روی پله پرید و خودش را کنار کشید

چندثانیه بعد در خانه باز شد

ارسلان احتمالا نمی‌توانست ببیندش

با شیطنت صدایش را بالا برد :

_ در رو باز بذار برو

صدای ارسلان خشک و متعجب بود :

_ کجایی؟

دلارای خندید :

_ برو دیگه

_ کجایی دلی حوصله ندارم

_ تو هیچ وقت حوصله نداری عزیزم!

گفت و دستش را روی دهانش گذاشت

عزیزم آخر جمله را ناخودآگاه گفته بود!

_ داری سگم میکنیا

از پشت دیوار بیرون نیامد :

_ مگه نگفتی سوپرایز؟ خب منم سوپرایز دارم برات دیگه اینقدر ساز مخالف نزن

_ حاضر جواب شدی

صدایش اینبار عصبانی نبود

انگار قصد دلارای را فهمیده و سرگرم شده بود…

دلارای ریز خندید :

_ برو دیگه

ارسلان حرفی نزد

دلارای مشکوک پرسید :

_ رفتی؟

کسی جواب نداد
دوباره گفت :

_ ارسلان اونجایی؟

سکوت بود و سکوت

از پشت دیوار سرک کشید :

_ میام بیرون اگه اونجا باشی …

ادامه نداد
هیچ تهدیدی به ذهنش نرسید

سکوت که ادامه پیدا کرد از پشت دیوار بیرون آمد و آرام سمت خانه رفت

در را باز کرد
خبری نبود

کفش هایش را از پایش بیرون آورد و روی پنجه سمت راهرو رفت که دستی دور بازویش حلقه شد و به دیوار کوبیدش و هم زمان با دست دیگر کمرش را چنگ زد

وحشت زده جیغ کشید و هر دو دستش را روی صورتش گرفت

ارسلان کنار گوشش لب زد :

_ چی اون زیر قایم کردی بچه؟

دلارای زیر دستش پیچ و تاب خورد :

_ ولم کن

_ دستتو بردار

_ نه

_ بردار گفتم

_ نامردی کردی! قول دادی بری تو

_ من قول دادم؟!

دلارای از پشت دست هایش خندید
ارسلان جدی پرسید :

_ من قول دادم؟

دلارای دوباره خندید :

_ نه

_ بردار دستتو حالا ، گریم دلقک زدی رو صورتت به عنوان سوپرایز؟

دلارای قهقهه زد :

_ مسخره

_ برنمیداری دستتو؟

دلارای سرش را به نشان نفی تکان داد

ارسلان کمرش را ول کرد :

_ به جهنم

از راهرو که گذشت و دور شد دلارای دستش را برداشت و با عجله سمت اتاق دوید

صدای آلپ‌ارسلان از پذیرایی آمد :

_ چیکار داری میکنی اونجا؟

صدایش را بالا برد :

_ الان میام

_ زود تر

توجهی نکرد
آرایشش را چک کرد و موهایش را روی شانه هایش ریخت

دکمه های مانتو را باز کرد و لباس هایش را یک به یک از تن درآورد

لباس های زیرش را روی زمین انداخت و دستش را سمت کیف دراز کرد تا لباس رقص عربی را به تن کند

ازینکه در مقابل الپ‌ارسلان برهنه باشد کمتر خجالت می‌کشید تا با این لباس

لباسی که تماما تور بود حتی در قسمت های خصوصی بدنش

پولک های روی سینه و باسنش زیر نور لوسر خانه ی آلپ‌ارسلان برق می‌زد

لبش را گزید و نفس عمیقی کشید

در اتاق را باز کرد و آرام از گوشه راهرو که به جایی دید نداشت وارد پذیرایی شد

الپ‌ارسلان را میدید که بی حوصله روی کاناپه لم داده و با موبایلش سرگرم است

فلش رادر دستش چرخاند

پاهایش از شدت هیجان می‌لرزید

سیستم را روشن کرد و موهای بازش را روی شانه هایش ریخت

صدای آهنگ عربی در فضا پیچید

با قدم هایی شمرده جلو رفت

روبه‌روی ارسلان که رسید زیرچشمی نگاهش کرد

گیلاس شرابش در دست راستش بود

دکمه های پیراهن مردانه اش تا روی سینه باز بود

ابروی راستش بالا پرید و نگاهش کم کم از پاهای دلارای بالا آمد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هشت متری pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان: داستان، با ورودِ خانواده‌ای جدید به محله آغاز می‌شود؛ خانواده‌ای که دنیایی از تفاوت‌ها و تضادها را با خود به هشت‌متری آورده‌اند. “ایمان امیری”، یکی از تازه‌واردین است که آیدا از همان برخوردِ اول، برچسب “بی‌اعصاب” رویش می‌زند؛ پسری که نیامده، زندگی اعضای محله‌ و خصوصاً خانواده‌ی آیدا را به چالش می‌کشد و درگیر و دار این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان زیر درخت سیب
دانلود رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی

  خلاصه رمان زیر درخت سیب به صورت pdf کامل از مهشید حسنی :   من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود   فشاری که روی جسم خسته و این روزها روان آشفته اش سنگینی میکند، نفسهای یکی در میانش را دردآلودتر و سرفه های خشک کویری اش را بیشتر و سخت تر کرده او اما همچنان میخواهد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rata
Rata
2 سال قبل

میشه زودتر آپلود کنی؟؟
مثلاً یکی دو ساعت زودتر
7 خیلی دیرههه

Rata
Rata
2 سال قبل

نمیشه پارتا رو ظهر یا ی دو ساعت زودتر بزاری؟؟؟
7 خیلی دیره

mahdieh1383
mahdieh1383
2 سال قبل

خیلی خوب،لطفا پارتارو پیشتر کنیدددد

Asal
Asal
2 سال قبل

خوب بود ولی ب شدت کم 😐
چیه اخه 2خط همش
بیشتر بنویس
اانقد بدم میاد رمانارو اینجوری میزارن که جذابش کنن 😐😐
که چی مثلا
جالبه ماهم اینده این رمانو میدونیم
دیگه انقد خوندیم ک همه مث همدیگس
و راحت حدس میزنیم
ولی خب میره رو نرو آدم 😐😐

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  Asal

اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐

nafas
nafas
2 سال قبل

خیلی هیجانی بود ولی کم بوددد

hana
hana
2 سال قبل

رمانش قشنگه کنجکاوم بخونم ولی کار دلارای رو قبول ندارم حقیقتا
البته اگه خانواده ازاد تری داشت اینطور نمیشد
چون توی رمانه قطعا ب هم میرسن ولی توی واقعیت درصد کمی داره همچین چیزایی و هرچقدر ادم عاشق باشه نباید ریسک این کارو ب جون بخره چون خودش اسیب میبینه اونم توی جامعه ی ما که همه چیز رو توی باکرگی میبینن

ارام
ارام
2 سال قبل
پاسخ به  hana

دقیقا
من دوستم همه چیزشو پای عاشقی داد درست مثل دلارای
اخرم خودکشی کرد
اون عوضیم رفت استرالیا با یکی دیگه
هیچ وقت نباید برای عاشقی همه چیزتو بذاری وسط

***
***
2 سال قبل
پاسخ به  ارام

بشدت موافقم

hana
hana
2 سال قبل
پاسخ به  ارام

حقیقت و واقعیت جامعه ما اینه کساییم ک بیشتر رمان میخونن رنج سنی نوجونه و میتونه تا حدودی مشکل ساز بشه چون این داستانارو باور میکنن و حتی شاید انجام بدن و این واقعا اسیب میزنه به فرد

بارانن
بارانن
2 سال قبل
پاسخ به  hana

پارتتتتتت میخام داری خعلی خدب پیش میرییی

M
M
2 سال قبل

پارتارو بیشتر کن🥲😭😭😭💔

:)
:)
2 سال قبل
پاسخ به  M

اومدم همینو بگم دقیقا👌🏻👌🏻😐

دسته‌ها
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x