رمان دلارای پارت 9 - رمان دونی

آلپ ارسلان پوزخند زد :

_ تو؟! تو کی هستی؟! دختری که امشب برام فرستادن تا تختمو گرم کنه!

اشک از چشم های دلارای روان شد

ارسلان کم‌کم عصبی می‌شد

_ واسه چی نصفه شب اومدی اینجا؟ علیرضا رو از کجا میشناسی؟

دلارای سکوت کرد

زبانش در دهان نمی‌چرخید

ارسلان با خشونت فریاد زد :

_با تو دارم حرف میزنم؟

دلارای در جا پرید :

_ چرا عصبانی شدی؟ فکر کن منم یکی مثل بقیه‌م

_ هیچ شباهتی به اونا نداری آخه

تا دلارای خواست کمی خوشحال شود که ارسلان او را به چشم فاحشه نمی بیند صدای خونسردش ادامه داد :

_ علیرضا اگر امشب خودش میومد بیشتر دلم میومد ببرمش تو تخت تا تو!

دلارای باز هم سکوت کرد اما کاسه صبرش کم کم لبریز می شد

ارسلان صدایش را بالا برد :

_ گفتم علیرضا رو از کجا میشناسی؟!

_ من نمیشناسمون

ارسلان با پوزخند سر تکان داد :

_ پس چطوری درخواست زیرخواب شدن دادی بهش؟!

دلارای نفهمید چه شد

تنها زمانی به خودش آمد که دستش ناخوداگاه بلند شد تا روی صورت ارسلان فرود بیاید

ارسلان اجازه نداد

خشمگین دستش را روی هوا گرفت و با خشونت پیچاند

صدای فریاد دلارایی همزمان با خنده های تمسخر آمیز ارسلان بلند شد

_ تو با خودت چی فکر کردی دخترکوچولو؟
پا گذاشتی تو قلمرو من ، دستت رو بالا میبری؟!
منی که از پدرم کتک نخوردم؟!
چطور نمیترسی همین جا چالت کنم هیچ کس هم خبردار نشه
یا حتی اگر خبر دارم بشه ببینم حاجی و داداشات غیرت تخ*م*یشون اجازه میده برن شکایت کنند که دختر آفتاب مهتاب ندیده مون خودشو به زور انداخت تو خونه پسر مجرد یا نه!

دلارای از شدت درد به خود پیچید :

_ ولم کن عوضی

ارسلان پر حرص مچش را فشرد :

_ د مگه بخاطر خوابیدن زیر همین عوضی دست و پا نمیزنی؟!

دلارای با گریه جیغ کشید :

_ ولم کن

_ گم میشی از این برج بیرون … یک بار دیگه ببینمت طوری ادبت می کنم که اسم آلپ‌ارسلان ملک‌شاهان رو شنیدی فرار کنی توله سگ

دلارای نالید :

_ توله سگ تویی … دستمو ول کن

ارسلان مچش را محکم فشرد :

_ چی زر زدی؟!

_ آی خدا مردم

_ تکرار کن

_ دستمو ول کن روانی

ارسلان با خشم با صورت به دیوار چسباندش

زانویش را بالا آورد و به مهره آخر کمرش فشرد

فریاد درد آلود دلارای بلند شد

با یک دست دست های دختر را پشتش گرفت و با دست دیگر چانه اش را چنگ زد :

_ امشب میخوام نشونت بدم یک روانی چه کارایی از دستش برمیاد

با مچ پایش زیر پای دلارای زد و بازوهایش را محکم نگه داشت

دلارای تعادلش را از دست داد و به شکم روی زمین افتاد
از شدت درد ناله کرد

صورتش محکم با پارکت برخورد کرد و درد در تک تک عضلات صورتش بپیچید

بینی‌اش تیر کشید و گرمی خون را روی لب بالایش حس کرد

ارسلان خونسرد با یک دست موهای نسبتا کوتاهش را بالا فرستاد

روی دخترک خیمه زد و همانطور که با دست دیگر سرش را محکم به زمین می فشرد زانویش را روی کمرش قرار داد

_ چرا اینجایی؟

دلارای دست‌هایش را به زمین فشرد تا شاید بتواند بلند شود اما فایده ای نداشت

کم‌جان نالید :

_ پاتو بردار از روی کمرم

ارسلان هم‌زمان با فشار پایش پشت گردنش را هم با دستش فشرد

دلارای جیغ کشید :

_ دردم میگیره

ارسلان با حرص خندید :

_ میزنم که دردت بگیره شاید ادب شی دیگه لقمه گنده تر از دهنت برنداری بچه جون

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آغوش آتش جلد دوم

    خلاصه رمان :         آهیر با سن کَمِش بزرگه محله است.. در شب عروسیش، عروسش مرجان رو میدزدن و توی پارک روبروی خونه اش، جلوی چشم آهیر میکشنش.. آهیر توی محل میمونه تا دلیل کشته شدن مرجان و قاتل اونو پیدا کنه.. آهیر که یه اسم کُردیه به معنای آتش، در ظاهر آهنگری میکنه ولی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی قصه pdf از الناز پاکپور

  خلاصه رمان :                 همراز خواهری داشته که بخاطر خیانت شوهر خواهرش و جبروت خانواده شوهر میمیره .. حالا سالها از اون زمان گذشته و همراز در تلاش تا بچه های خواهرش را از جبروت اون خانواده رها کنه .. در این راه عموی بچه ها مقابلش قرار میگیره . دو نفر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مهره اعتماد

    خلاصه رمان :     هدی همت کارش با همه دخترای این سرزمین فرق داره، اون یه نصاب داربست حرفه ایه که با پسر عموش یه شرکت ساختمانی دارن به نام داربست همت ! هدی تمام سعی‌اش رو داره میکنه تا از سایه نحس گذشته ای که مادر و پدرش رو ازش گرفته بیرون بیاد و به گذشته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
2 سال قبل

واااو چی بود این دیگه؟؟😶😶دلم میخواد بدونم دختره از چیه این پسره خوشش اومده اخه!!!!…
خیلی قشنگ مینویسی👍👌
من تازه دیروز داستانتو شروع کردم
میشه یکم بیشتر بنویسی🙏

. .
. .
2 سال قبل

رمانت عالیههه🌈
فقط پارت هاتو طولانی تر کن

. .
. .
2 سال قبل

رمانت عالیههه🌈
فقط پارت هاتو طولانی تر کن

Negin
Negin
2 سال قبل

ای جونننم…رسید به جاهای خوشگلش

Parisa
Parisa
2 سال قبل

چرا اینقدر کم؟!!
نویسنده ما چقدر صبر می کنیم که پارت بیاد بعد اینقدر کم میزاری؟!!!

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x