رمان دل دیوانه پسندم پارت 3 - رمان دونی

 

پشت چشمی نازک کردم وگفتم”
+ دلتنگیتون برای دانشجو هاتون رفع شد استاد؟ خوب دل و قلوه میدادین به بهانه ی سوالاشون!
نگاهش شیطون شد..

_ میدونی خوشبختانه اون دانشجوییم که دلتنگش بودم افتخار داد سر کلاسم بیاد و دلتنگیم رو رفع کنه..! از ابراز احساسش حس خوبی گرفتم و یکمم خجالت کشیدم

لبخندی بهش زدم که با خباثت قیافه جدی ای گرفت
_ بسه دیگه خانوم یاقوتیان! لبخندتو جمع کن که الان دانشجو ها میگن این دوتا چه مرگشونه جلوی هم وایسادن این به اون میخنده اون به این

زیر لب بیشعوری بهش گفتم که لبخند دندون نمایی تحویلم داد و بی توجه به حرص خوردن من وارد دفتر شد تا وسایلش رو برداره و تو همون حال گفت:

_ بیا تو دلارام تا وسایل و سوییچمو بردارم. کسی نیست اینجا
با احتیاط داخل رفتم و گوشه ی در ایستادم که قهقه ای زد
_ چیه بابا؟

چرا مثل بچه کلاس اولی هایی که تنبیهشون میکنن میرن پایین کلاس ایست میکنن اونجا ایستادی
با حالتی که نمیخواستم کم بیارم ایشی گفتم و ادامه دادم

+ خب نگرانم کسی بیاد ببینه زود باش بریم پاره شدم از خستگی
با جدیت گفت:
_ نوچ‌ نوچ پاره نشو عشقم پاره شدن بمونه واسه یه وقت دیگه که منم باشم

از پروییش دهنم باز موند که با برداشتن یه پوشه و سوییچ ماشینش از کنارم رد شد این بار جدی تر گفت:
_ و درضمن من به خاطر تو مراعات میکنم وگرنه اصلا اهمیت نمیدم

حتی اگه کل تهران هم بفهمن چون تو مال منی و گفتنش یه افتخاره نه یه اشتباه همونطوری ماتم برده بود که به دستم ضربه ای زد و ادامه داد:

_ مادمازل تشریف نمیارن؟
چرایی گفتم که دستمو گرفت و دنبال خودش کشید

شایدم حق با اون بود ولی خب اون درک نمیکرد تو دانشگاه منتظر همچین سوژه هایی بودن برای من که دخترم خیلی آزار دهنده میشد حرفاشون

حتی باعث میشد کار به حراست بکشه و بازخواست بشم درسته که وقتی قضیه باز میشد اتفاقی متوجهمون نبود اما همین که پام به اونجا باز بشه هم برام یه کابوس بود

تو تمام این مدت که درس خوندم سرم تو کار و درسم بود و هیچ وقت دنبال حاشیه سازی نبودم الانم که دیگه ترم آخر بودم دوست نداشتم مشکل درست بشه برام

جلوی ماشین که رسیدیم سوار شدم و کمربندم و بستم. اونم نشست و درجا گفت:
_ اووو چخبره بابا! تصادف نکنم اوف شی یه وقت خانومممم؟

واسه خانومم گفتن هاش ضعف میکردم…
خندیدم.. وگفتم:
احتیاط شرط اول عقله عشقم.. اونم با دست فرمون تو!! با خنده جدنی گفت و سری تکون داد

بعد همونطور که کمربند خودش رو هم میبست گفت:
_ من میخوام برم خونه میای خونه ی ما یا برسونمت خونه خودتون؟

و ماشین رو استارت زد
_نه عزیزم باشه یه وقت دیگه منو برسون خونه ی خودمون و همون لحظه یادم اومد که اگه این تایم برم آسایشگاه احتمالا خلوت تره

واسه همین دوباره گفتم:
_نهههه منو برسون آسایشگاه وآدرس رو بهش دادم…
با تعجب یه لحظه بهم خیره شد

_چیه؟ چرا اونجوری نگام میکنی؟ دوباره حواسشو به رانندگیش داد و حق به جانب گفت:
_ پس بالاخره فهمیدی! سرمو سمتش چرخوندم

_ هان؟ چیو فهمیدم.؟
دنده رو عوض کرد و گفت:
_ نه هیچی! من هیچی نمیگم که تو مرحله انکار نری

همچنان گیج بهش خیره بودم که زد زیر خنده…
_ دختره خنگ.. من عاشق همین خنگ بازیاتم خب!

میگم خداروشکر خودت فهمیدی مشکل روانی داری وانشاالله میخوای بری آسایشگاه خودتو تحویل بدی؟
تازه منظورش رو فهمیدم

باحرص کمربندمو باز کردم و چندتا مشت به بازوش زدم و جیغ جیغ کنان گفتم:
_مازیار خیلی بیشعور! ازت بدم میاد!!!
_آخ عشقم اما من عاشقتم!

_ فکر کردی اینجاهم دانشگاهه هیچی بهت نگم اره؟
_نه خانومم هرچی میخوای بگو من سراپا دراختیارم..
گردنی کج کردم و با ابروی بالا رفته گفتم:

_عه؟ اینجوریاست؟ یه دفعه سمتش خیز برداشتم و گاز محکمی از بازوش گرفتم که نالش به هوا رفت
_ آیییی وحشی.. چرا گاز میگیری؟
_دلم خواست! خوبت شد!

به بازوش نگاهی انداخت و گفت:
_ بیین چیکارم کردی دیونه! میخوام برم باشگاه حالا همه میگن این بدبخت تو سازمان حمایت از حیوانات وحشی کار میکنه گازش گرفتن

و همونطوری استین لباسش رو بالا زد که دوباره جیغ زدم
+ آدم نمیشییییی؟ من حیون وحشیم ؟
قهقهه ی بلندی زد و با همون خنده هاش گفت؛

_ نه عشقم.. شما خانوم منی! فقط جونه مازیار نکن الان میریم زیر تریلی روح میشیما ببین کمربندم نداری
بعدم به صورت نمایشی فرمون رو سریع چپ و راست کرد که به اینور اونور پرت شدم

_ ببین اوه اوه خطرناک شد کمربندتو ببند
دوباره قهقه زد با صدای پایین طوری که بشنوه گفتم:
_ پسره ی سرخوش خجسته خنگ!

سرجام نشستم و با لبخند نگاهی بهم کردیم منم دیگه ادامه ندادم و به جاش پرونده ی بیمار رو از توی کولم بیرون کشیدم و بازش کردم
پرونده رو که دید گفت:

_ به به پرونده هم که برای خودت تشکیل دادی میمونه کارای بستری شدنت هزینه هاشم با من دندونامو رو هم ساییدم :
_مازیار میزنمت ها! بیشعور ماله مریضمه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دروغ شیرین pdf از Saghar و Sparrow

    خلاصه رمان :         آناهید زند دانشجوی پزشکی است او که سالها عاشقانه پسر عمه خود کاوه را دوست داشته فقط به خاطر یک شوخی که از طرف دوست صمیمی خود با کاوه انجام میدهد کاوه او را ترک میکند و با همان دختری که او را به انجام این شوخی تح*ریک کرده بود ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سقوط برای پرواز pdf از افسانه سماوات

  خلاصه رمان:   حنانه که حاصل صیغه ی مریم با عطا است تا بیست و چند سال از داشتن پدر محروم بوده و پدرش را مقصر این دوری می داند. او به خاطر مشکل مالی، مجبور به اجاره رحم خود به نازنین دخترخوانده عطا و کیامرد میشود. این در حالی است که کیامرد از این ماجرا و دختر عطا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژبان pdf از گیسو خزان

  خلاصه رمان :   آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
pinar
pinar
2 سال قبل

خیلی رمان باحالیه😂

ثنا
ثنا
2 سال قبل

چه قدر باحال دیالوگ و ملوگ هایی که بهم میگن خیلی زیبا نوشتید ممنون از قلم تون

♕♕♕
♕♕♕
2 سال قبل

حیفشونه از هم جدا بشن

سپیده
سپیده
2 سال قبل
پاسخ به  ♕♕♕

ارهه خیلی زوج خوبی هستن

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

آره به نطرم زوج خوبی میشدن🥲🤣

Asaadi
Asaadi
2 سال قبل
پاسخ به  سپیده

سپی ماشالله تموم رمانارو میخونی😂
کامنتای هرکدومو میخونم ت هستی مایینش همیشه😂😂😂😂

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x