سرکلاس نشسته بودم و نت برداری میکردم اما رادان به شدت کلافه بود هر از گاهی رشته کلام از دستش درمیرفت و کلافه تر میشد ، چندباری متوجه روشن و خاموش شدن گوشیش شدم که سایلنت کرد و صفحه گوشی رو برعکس گذاشت ، هرچی که بود مشخص بود تسلطی روی درسش نداره و بقیه هم مثل من متوجه شده بودند.
_سوالی هست بپرسید
همه تک تک سوالاشون رو میپرسیدند و من دو دل کاغذ به دست مونده بودم بپرسم یا بزارم زمانی که قشنگتر توضیح بده ، از طرفی حس میکردم عجله داره برای رفتن ، و همینا منو توجیح میکرد که سوالا و بسپارم برای بعد
_خانوم امیری سوالی دارید بفرمایید بپرسید
با این حرفش و توجه اش تصمیمم به آنی عوض شد و به سمتش قدم برداشتم
و با صدایی آروم اما محکم سوالاتم رو بیان کردم
توضیحات شفاهی رو داد و اتود رو از دستم گرفت و عملی روی کاغذ پیاده کرد طرح رو
کلاس تقریبا خالی شده بود ، گوشیش روی میز داشت میلرزید که چنگ زد و برش داشت
_رها گفتم بعدا حرف میزنیم ، الان تسلطی رو حرفام و رفتارم ندارم ، نمیخوام ناراحتت کنم بس کن
نمیدونم چی شنید که دندوناشو روی هم فشار داد
_ درسته عزیزم درسته من صاحبت نیستم توام کالا نیستی ، هرکاری خواستی نه نیوردم گفتم چشم به راحتی همه رو راضی کردم ، الان حرفت اینه شدی کالا؟ کی اینجور رفتار کردم که الان رفتارم این باشه ؟ عصبیم ناراحتم از اینکه خواهرمو ، پاره تنمو دست یه آدم مثلا رفیق سپردم که الان فیلمش پخش شه با چه عنوان؟ با چه تیتری ؟ نگاه ابزاری نگاه جنسی ، توی اون فیلم اون دختر کیه ؟ پاره تن من
جوری این آخرش رو داد زد مات شدم ، کل وجودم یخ بست.
کم کم پازل سر جای خودش نشست آشنا بودن قیافه رها ، فیلمی که با اون مضنون پخش شد تنها کار من بود ، حس میکردم فشارم افتاده و همه چیز دور سرم میچرخه اما صدای داد رادان رو می شنیدم
_منه احمق تورو سپردم دست اون بی شرف ، الان فهمیدم نامزد داشته ، نامزد داشته و با تو بوده ، نامزد داشته و …
دادی زد و صندلی رو چپ کرد
اگه میفهمید کار من بوده چی ؟
اگه میفهمید اونی که فیلم رو با اون مضنون پخش کرده چی ؟
حس میکردم قلبم نمیزنه ، امیر دوست و رفیق رادان بود ؟
نمیتونستم نفس بکشم وسایلمو هول هولی جمع کردم زدم بیرون ، تند تند نفس میکشیدم ، نباید میذاشتم از یکی دیگه بشنوه اما نمیدونستم چطور بهش بگم
گوشه جدول نشستم ، سعی میکردم راه حل پیدا کنم اما مغزم قفل قفل بود ، نمیتونستم به کارام برسم ترجیح میدادم برم خونه فقط ، کنار خیابون موندم و دربست گرفتم آدرس رو گفتم سرمو تکیه دادم به صندلی ، اگه یه بار دیگ بحث همین موضوع و ماجرا میشد اعتراف میکردم کار من بوده ، مطمئن بودم برام بد میشه اما پنهون کردنش دردی رو دوا نمیکرد و بهترین کار گفتنش بود اونم به زبون خودم ، نه اینکه از یکی دیگه بشنوه
~~~~
آوا و آرام بد تر از من با بیچارگی زل زده بودن به زمین
_کاش اینکارو نمیکردی رسپینا دودش داره میره تو چشم خودت
بهش چشم غره رفتم
_با کاری که کرد این حقش بود ، اگه همه چیو نمیگفتی تا کجا میخواست پیش بره؟
بدتر میکرد حتی ، اون اول تا آخر قصد تلافی رو داشت ، درسته کمی پشیمونم اما از اینکه اونو درگیر قانون کردم و اعتبارشو نابود تا حدودی خوشحالم .
از وقتی اومده بودم با همون لباسای بیرون همه چیو تعریف کردم و هممون گرفته تر شده بودیم
_من برم لباسامو عوض کنم ، ناهار هم یه چیز حاضری بخوریم که بعدش باز باید بیوفتم دنبال کار ، به رادان همه چیو میگم ، فردا میرم شرکتش اگه بحثش باز شد میگم نشد هم اجباراً خودم بحثشو باز میکنم ، وقتی گفت رفیق ، حالا هرچند عصبیه از دستش اما همون رفیق به ظاهر سابق احتمال داره از رادان کمک بگیره و بالاخره اون میفهمه که من اینکارو کردم .
به سمت اتاقم رفتم لباسامو عوض کردم چشمم خورد به کلیدای گوشه ی میز ، لبخند تلخی زدم ، به نظرم تنها جایی که آرومم میکرد اون خونه بود ، هرچند صاحبش نبودش اما پر آرامش ترین جای ممکن بود در عین حال غمگین ترین جا، شب قطعا میرفتم اونجا و شاید همونجا هم میموندم تا صبح .
ناهار رو که خوردیم آوا جمع کرد سفره رو من ظرف هارو شستم ، هممون به نوعی درگیر فکر و خیال شده بودیم ، یه لبخند شرورانه زدم و لیوانی پر آب کردم و پاشیدم تو صورت آرام که فاصلش کمتر بود جیغ که زد غش غش خندیدم ، یکم از حس و حال این روزا دور میشدیم بد نبود ، آوا تا برگشت ببینه چی شده دوباره نصف لیوان رو پر آب کردم و پاشیدم سمتش آوا رفت سمت یخچال ، کنجکاو نگاهش کردم ببینم چیکار میخواد کنه ، با دیدن بطری آب یخ چشمام گرد شد ، تا خواستم فرار کنم آرام منو سفت گرفت و آوا سریع آب رو تو لباسم خالی کرد صدای جیغم بلند شد
_ یخ زدممممم ، آوا فرار کن نگیرمت فقط
با حرفم با خنده رفت تو اتاقو درو بست
برگشتم سمت آرام ، مظلوم نگاهم کرد
_من بیگناه ترینم
به قدری مظلوم نگاه میکرد دل هر سنگیو آب میکرد با لبخند بغلش کردم
_ خیله خب خودتو نزن به مظلومی رحم میکنم بهت
همینطور که حرف میزدم دستمو بردم سمت اُپن و یخ هایی که تو کاسه بود رو یواش برداشتم ریختم تو لباسش
چون بغلش کرده بودم کنار گوشم جیغ بلندی زد ، همونطور که گوشمو گرفته بودم میخندیدم ، لعنتی یه جوری جیغ زد گوشمو احساس نمیکردم ، همونطور که غر میزدم بهش بخاطر صدای جیغ مانندش رفتم سمت اتاقم که برم بیرون .
لباسایی که صبح انتخاب کرده و پوشیده بودم روی تخت بود دوباره همونارو تن زدم و کلیدای مورد نظر رو برداشتم و انداختم تو کیفم ، موقعی که میخواستم در خونه رو ببندم دو دل شدم ، نمیدونستم برم یا نرم . طاقت دارم اون خونه رو بدون صاحب خونش ببینم و دم نزنم از طرفی نمیتونستم قید آرامش اونجارو بزنم ، اون خونه دو حس متضاد برام داشت و خیلی عجیب بود ، پای رفتنم سست شده بود اما به خودم نهیب زدم ، باید میرفتم .
حسای منفی درونمو سرکوب کردم هندزفریمو وصل کردم آهنگ گذاشتم و راه افتادم سمت ایستگاه مترو ، این چند وقت زیادی پول اسنپ و آژانس و دربستی داده بودم و اگه همینطوری ادامه میدادم پول کم میوردم ، برنامه هفتگیمو مرور کردم هفته بعد ۳ روز تعطیلی داشت و قصد داشتم برم شهرمون دلم برای خانوادم لک زده بود و بهترین فرصت بود .
با رسیدن به ایستگاه مورد نظرم نفس عمیقی کشیدم و پیاده شدم دقیقا سومین کوچه که بن بست بود مقصدم بود ، با پاهایی شل سمت کوچه راه افتادم ، حس و حالمو متوجه نبودم از یه طرف میخواستم برم از یه طرف نمیخواستم با اون خونه ی خالی رو به رو شم
دو دل بودنم پای رفتنم رو سست میکرد ، حس بد رو کنار زدم و به کوچه رسیدم واردش شدم ساختمون خاکستری رنگ چشمک میزد با لبخند تلخ به قسمت ورودی رسیدم ، نگهبانش منو میشناخت و بدون هیچ حرفی سر تکون داد و اجازه داد وارد شم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
عزیزم پارت جدید نمیزاری؟!
پارت جدید کیه؟؟؟
میگم رها مگه با عرفان نبود؟🤔
نه ، از این طریق عرفان با رادان اشنا شد
من نفهمیدم خونه ی کی بود این خونه که داشت میرفت؟
جایی گفته شد و من یادم نیست؟
نه گفته نشد ، مشخص میشه حالا یا پارت بعد یا دو پارت بعد