(رسپینا)
آرام بعد تماسی که داشت هول هولکی رفته بود و چیزی نگفته بود ، گفته بود باید بره و مشکل جدی نیست و میاد بهم سر میزنه
ذهنم درگیر بود ، پشیمون بودم که به رادان گفتم ، من اعتبارشو پودر کردم و قصد جونمو کرده بود ، نمیدونستم رادان چیکار کرده دقیقا ، اما میدونستم این مشکل بزرگ و بزرگتر میشه …
در که باز شد با امید اینکه رادانه برگشتم سمت در و خودش بود ، بزور لبخند بی جون زدم که مشخص نبود ، عاشق گل بودم ، بخصوص گل رز آبی و با دیدن دست گلش لبخندم عمق میگرفت ، از اینکه اومده بود خوشحال بودم
پلاستیک دستش شکلات بود و قشنگ آب دهنم راه افتاده بود ، انگار چشمام زیادی ضایع بود که خندید
_شکلات بعداً ، دکتر گفت فعلا ندم بهت چیزی تا بیست و چهار ساعت تکمیل شه .
همون موقع در باز شد و دکتر اومد داخل ، نگاه خستمو دوختم به دهنش
_آقای دکتر مشکلی ندارن دیگه ؟ خطری و آسیبی به قسمتای دیگه وجود نداره؟
_طبق آزمایش های گرفته شده خداروشکر چیزی نیست ، مشکل شما کوچیک نبوده خانوم ، میشه گفت شدتش زیاد بوده و برای اطمینان تا بیست و چهار ساعت دیگه نگهتون میداریم ، خسته نباشید
_خیلی سرگیجه ….حالت تهوع …. سردرد دارم ، عادیه؟
_بله ، علائمیه که پشت سر گذاشتید نگران نباشید مشکل خاصی نیست و برای اطمینان کامل از بهبودیتون موندنتون طولانی شده .
سکوت کردم و دکتر از اتاق رفت بیرون و رادان پشت سرش .
اون شب قطعا یکی از بدترین روزای عمرم بود و میترسیدم از تنها بودن ، از اینکه نکنه باز اتفاقی برام بیوفته و نمیدونستم چیکار کنم .. ترجیح میدادم دوباره خوابگاه بگیرم و تنها نمونم .
رادان دوباره اومد تو
_خوبی قربون شکل ماهت برم من ؟
_خوبم …. اگه میشه به آرام اطلاع بده بره وسایلمو جمع کنه ، میرم دوباره خوابگاه بگیرم .
_نمیخوای خونه جدید بگیری ؟ چرا ؟
بدون پیچوندن حرف جوابش رو دادم
_میترسم دوباره تنها بمونم و اتفاقی بیوفته ، فکرشم میترسونه منو .
_یه پیشنهاد دارم برات ، خودت فکر کن ببین میخوای یا نه ، نخواستی خودمم کمکت میکنم زودتر خوابگاه بگیری ، از طرف شرکت به کسایی که از شهرستان میان و کارمند ما هستن واحد آپارتمانی داده میشه ، الان واحد خالی هست ، اول اینکه امنیت کامل داره دوم اینکه خودمم تو اون ساختمون واحد دارم و نزدیک موسسه و شرکت هست ، بخوای میتونی اونجارو رهن کنی بیای ، میگم رهن چون میدونم همینطور ساده و بدون پرداخت پول نمیای ، منم اصراری نمیکنم که اذیت نشی ، ولی اگه بخوای بیای ، میگم برن یکی از واحدا که نزدیک خودم باشه رو برات تمیز کنن، اگه اتفاقی بیوفته خبردار شم ، کلا میتونم از جهت امنیت ساختمون با اطمینان حرف بزنم ، تصمیم با خودته.
شروع کردم به تحلیل حرفاش ، خب تو حرف اول جذب پیشنهادش شدم ، منطقه خوبی بود ، امنیتش هم سر کارمندای خودشون بوده ، و اینکه نزدیکش بودم ، چیزی میشد زود میتونستم خودمو برسونم پیشش یا برعکس ، اما ی موضوع وجود داشت چقدر رهنش میشد ، پولم میرسید یا نه
_هزینش چقدره؟
_تو الان فکر اینی فقط ؟ مشکلی واس این وجود نداره حتی کم داشته باشی بعدا میدی
_خب تو بگو چقدره ببینم چقدر کم دارم …
_ …. انقدره ، حالا به پولش فکر نکن
_پولشو قشنگ حساب نکنی نمیام
_همیشه انقدر لجبازی عزیزم؟
_هستم ، پشیمونی؟
_نه ، هیچ چیز پشیمونم نمیکنه
دستم که توی دستش بود رو بالا برد و پشت دستمو بوسید ، واقعا عاشق شخصیتش بودم ، اونقدر خوب بود که بدی های کوچیکی که داشت به چشمم نیاد
_با امیر چیکار کردی؟
_فرشتم میشه راجب این چیزا حرف نزنیم ؟ مطمئن باش زنده اس و مشکلی نداره ، کاری هم نمیکنه دیگه ..
_هوم ، باش حرفشو نزنیم ، من چندتا لقب دارم پیش شما جناب ؟ یه بار فرشته ، یه بار یکی یه دونه ، یه بار شیشه عمر .
به شیطنت توی صدام خندید ، شما همه چیز منی و کلمات در برابر احساسی که بهت دارم کافی نیستن اما میتونن کمی از احساساتمو نشون بدن، و کلی لقب واست وجود داره یکی یه دونم …
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چه زود صمیمی شدن🤣🤣🤣
خب عزیزم کلا صمیمی بودن نسبتا از روز آشنایی تا الان رمان حدود ۸ ماه گذشته ، آدم نسبت به کسی که احساس قلبی داره هم راحت داره
رمان قشنگیست ❤️