تنم مثل كوره آتيش داغ بود و ترس تو عمق جونم ريشه كرده بود. بلوز آستين بلند و از تنم در آوردم و حالا با تاپ مشكي حس مي كردم حالم بهتره.
با دو دلي از روي تخت بلند شدم و سمت در رفتم. در و باز كردم و خيره در اتاق هامون شدم كه درست رو به روم بود.
نيم نگاهي به اتاق مخصوص گيتي كه چسبيده به اتاقم بود انداختم و با عذاب وجدان زمزمه كردم: معذرت مي خوام اما هيچ كس جز هامون بهم امنيت نميده.
بدو بدو سمت اتاقش رفتم و آهسته در و باز كردم. روي تخت دو نفره اش خوابيده بود و ساعدش و روي چشماش گذاشته بود.
آروم سمتش قدم برداشتم و كنار تختش نشستم.
با ترديد و آهسته صداش كردم.
– هامون… هامون…
دستش و برداشت و نگاه خمارش و بهم انداخت.
– جانم؟!
بغضم و قورت دادم تا بيچارگي ام و حس نكنه.
– ميشه پيشت بخوابم؟!
خودش و كنار كشيد و پتوي و كنار زد. روي تخت دراز كشيدم و عطر تن هامون و توي ريه هام جا دادم.
پشتم و بهش كردم تا وسوسه نشم كه بپرم تو بغلش يا نتونم اشكام و كنترل كنم.
پاهام و توي شكمم جمع كردم و يه دفعه لرز بدي تو تنم نشست. دستام و روي بازوهاي خودم گذاشتم.
نفسم و بيرون فرستادم و چشمام و روي هم فشار دادم تا دوباره خوابم ببره؛ اين بار با بوي تن هامون كه كنارم خوابيده بود.
دستم از روي بازوم كنار زده شد و گرماي لذت بخشي جايگزين دست خودم شد.
چشمام و باز كردم و سرم و به عقب برگردوندم. دست هامون بود كه با چشماي بسته روي بازوم گذاشته بود.
متوجه نگاهم شد و چشماش و باز كرد. خودش و جلو كشيد و تنش از پشت بهم چسبوند.
خدايا چه شكلي گرماي بدن يه نفر مي تونه انقدر منبع آرامش باشه كه در ثانيه حالم و خوب كنه؟!
– چي شده ساغر من؟!
بغضم و قورت دادم و به زور زمزمه كردم: هيچي.
– هيچي نشده كه اومدي پيشم بخوابي و حالام داري مثل بچه ها گربه ها تو بغلم مي لرزي؟!
– خواب بد ديدم يه كم ترسيدم.
– يه كوچولو بيشتر از يه كم هوم؟!
سرم و تكون دادم و دوباره چشمام و بستم. بايد مي خوابيدم. حالا كه كنار هامون بودم و حالم بهتر شده بود بايد مي خوابيدم تا فردا حالم بهتر بشه.
دستش و از روي بازوم سر داد پايين و روي شكمم قرار گرفت. دستش و آروم روش شكمم كشيد و تنم مور مور شد.
– بچه دوست داري؟!
چشمام از سوالش گرد شد و يهو تكون خوردم. چرا داشت همچين سوالي رو از من در حالي كه دستش روي شكمم بود مي پرسيد؟!
خودش جواب داد: من عاشق بچه هام. به خصوص دست و پاي كوچولو و بوي بدنشون.
سرش و به سرم چسبوند و در گوشم زمزمه كرد: ولي مشكلش اينجاست كه خودتم بچه اي فنچ كوچولو!
– گيتي كه بچه نيست.
چرا اين و گفتم؟! مي خواستم بگه آره راست ميگي و بعد با خودم كلنجار برم كه قبول كنم هامون هرچي نباشه شوهر گيتيه؟!
– گيتي به اندازه تو خوشگل نيست. من دلم يه پسر تپل و سفيد مي خواد كه موهاشم و چشاشم مشكي. گيتي كه اين شكلي نيست، هست؟!
داشتم از خجالت آب مي شدم و از طرفي تصور بچه اي كه باباش هامون باشه باعث مي شد دلم بخواد جيغ بكشم.
لپم و محكم بوسيد و بدنم به آغوش مردونه و سپر مانند خودش فشرد.
از تصور فرآيندي كه سبب توليد بچه ميشه با هامون و حالا نزديكي اش به بدنم، لپام گل انداخت و حس مي كردم كم مونده بين حصار بازوهاش از خجالت آب شم.
– حالا آب نشي بچه.
لبم و گاز گرفتم و سعي كردم نخندم تا فكر نكنه از اين مدل حرف زدنش خوشم اومده؛ هر چند كه همين طور بود!
– ميشه بخوابيم؟! فردا هم من كلي كار دارم هم تا بعد از يه مدت طولاني بايد بري سركار.
– آخ راست ميگي. شب بخير.
آروم جوابش و دادم و نفهميدم با گرماي تنش و حس خوبي كه داشتم، كي خوابم برد كه حتي يادم رفت ازش بپرسم چي شد كه يهو مرخص شدي؟!
يه بچه تو بغلم بود. صورتش و نمي ديدم اما شك نداشتم بچه خودمه! از شدت خوشحالي دلم مي خواست گريه كنم.
بچه از توي دستام بيرون كشيده شد و نگاهم افتاد به دستايي كه بغل كوچولوش و از بغلم جدا مي كرد.
– بچه… بچم و پس بده…
صداي گريه اش توي گوشم پيچيد و قطره هاي اشك از چشمام جاري شد.
– داري اذيتش مي كني… بدش به من… مادرش منم اون مامانش و مي خواد…
قامت بلندي كه كوچولوم و ازم مي گرفت سمتم برگشت و چشماي عصبي گيتي خون و توي رگام منجمد كرد.
– من بايد مادر اين بچه مي شدم اما تو با هرزه بازي هات و هامون و ازم گرفتي. ديگه نمي ذارم بچه هامون و ازم بدزدي.
– قول ميدم… قول ميدم كاري باهاتون نداشته باشم فقط بچم و بهم بده… قسم مي خورم…
گيتي دورتر مي شد و من از ته دلم گريه مي كردم كه قسم مي خورم ديگه مزاحم هامون نشم.
– ساغر، بيدار شو عزيزم. داري خواب مي بيني ساغر…
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
آخه این چیه آدم عوقش میگیره حیف وقت حیف چشم که برای این رمانهای یکی یه رمان خوب معرفی کنه مثله سلبریتی🌹
الله پارت بعدیع بِل دیگه اذیت مَکَن 😑🥺
اخه این چه وضع پارت گذاری هس اصن نظرات بقیه رو میخونی بابا من روزی یه جلد رمان میخونم اونوقت تو ماهی یه پارت بزور میزاری احساساتی که از قلمت سرازیر میشه رو دوست دارم اما به نظرت یه ماه واسه نوشتن یه پارت زیاد نیست؟
من رمانای تدریس عاشقانه و استاد متجاوز من عروس استاد استاد خلافکار ۱و ۲ رو خوندم اما سر صیغه استاد دارم دق مرگ میشم پارتاتم حفظ حفظم از بس خوندم
نویسنده حقیقتش ،من رمانتو. از اذر ماه سال نود نه دنبال میکردم،ولی الان بسکه پارتا دیر به دیر گذاشته میشه هر یه ماه یه بار از بی حوصلکی رمانتو میخونم،که اونم اگه بقیه رمانای انلاین دنبال نمیکردم،اصلا طرفم به اینجاها نمیخآرد،اخه الان یه ساله خون به جیگر شدم،واسه همین فکر میکنم خوننده های رمانت ادمایین که به تازگی شروع به خوندن این رمان کردن
بچه ها صاحب این سایت همون صاحبه رمان وانه؟
ارع
آها مرسی
♥️✨
نههههه واقعا نویسنده ترنمه امکان ندارهههههه
اخه رماناش خیلی خوب بود این الان خیلی ضعیف شده ب نظرم چون هم پارتگذاری دیره هم اینکه کوتاهه هم همش داره درباره ی ساعر حرف میزنه و هیچی از گیتی و مدر مادرشو و… نمیگع واقعا باورم نمیشه ترنم باشه
دلبر نویسنده این رمانم ترنمه ؟
من اصلا باورم نمیشه اون رمانا تا اخر جالب بود اما این رمان به این قشنگی بود اولش داره روز به روز ضعیف تر میشه
نویسنده رسیدگی کنه !
اره به خدا
وای بچه ها میدونیند نویسنده ترنمه
همونیکه رمان اولش رمان استاد مغرور ۲،عروس استاد ۳،استاد خلافکار هست من باورم نمیشه
من داشتم بچم از شیر میگرفتم حوصلم سر رفت این رمان شروع کردم به خوندن حالا بچم شده چهارسالش هنوز ساغر تو اتاق و پذیرایی در حال رفت و آمده
قبل از نوشتن رمان یه کم مطالعه یه کم دقت و خلاقیت بد نیست به خدا
به شعور مخاطب هم توهین نمیشه
این یا در حال گریه اس یا در حال رابطه
حالا از غلط املایی هم میگذریم
والامردا یه سردرد میگیرن اخلاقشون میشه مثل بچه ها بعد هامون تیر خورده آخ نگفت ساغر هم رو دست بلند کرد
یه ذره هم عزت نفس یاد مخاطبا بدین چون مردا بدشون میاد از زنای ضعیف
زن جز رسالت آشپزی و رابطه وظایف خیلی قشنگتر دیگه ای هم داره که ما تو این رمان فقط دو مورد اولی دیدیم
به نظرم زندگی اینقد سطحی نیست که تو این رمان دارین توصیف میکنین قشنگ معلومه تراوشات ذهنی و فانتزی یه دختر دبیرستانی هس
حالا هم حتما میگین اینقد نقد داری نخون من فقط کنجکاو بودم ببینم آخرش چی میشه که حالا همونم برام نیست شاید ده سال دیگه که خدا کمکتون کرد و پارت آخرش گذاشتین خوندم
رمان سلبریتی رو بخون عالیه عالی پشیمون نمیشی👌🏻👌🏻👌🏻
سلام آره فاطيما جان من اهل يكي ازروستاهاي لرستان هستم.شماچي گلم؟.نويسنده جان پارت جديد چي شد؟؟؟
سلام 🥲بابا نویسنده این ساغر اختلال دوقطبی داره که یه آن خوشحاله یه آن ناراحت
سلام،پارت جديدروكي ميزاري؟ جواااااااااب لطفأ؟.هق هق خسته شديم ازانتظار.من يه دخترلرهستم نويسنده جان هيچ وقت يه لر،رومنتظرنذار…خخخ،حالاجان من بگوكي ميزاري پارت جديدرو
واقعا تو هم لری
نویسنده جان میشه دلیل دیر پارت گذاشتنتو بگی مشکل از کجاست 😐😐😑
باوا نمیشه زود پارت بزاری!.؟
ناموصن من یادم میره چی خوندم😐🥲
لطفازود پارت گذاری کنید
با تشکر
برای کسی که داره پارت میگذاره متأسفممممم
واقعا اینقد انتظار ما برات جالبه؟
هر روز با کلی ذوق میایم سایت میبینم نه خیر همون پارته قبلیه
از حفظم پارت قبلی ر. انقد که خوندمش
متأسفمممممممممممم براتووووونننننن
بر خلاف دیگران فکر کنم داره خوب پیش میره رمان اگه وسطاش بازم با بازی با احساساتش گند زده نشه تو رمان.
پارت ها هم که ماشالاه نمیگذاشتی بهتر بود والا!
🙁
پس تا همه طرفدارای رمان رو از دست ندادین بجنبین خواهشا التماسا دستورااااا
برای کسی که داره پارت میگذاره متأسفممممم
واقعا اینقد انتظار ما برات جالبه؟
هر روز با کلی ذوق میایم سایت میبینم نه خیر همون پارته قبلیه
از حفظم پارت قبلی ر. انقد که خوندمش
متأسفمممممممممممم براتووووونننننن
بر خلاف دیگران فکر کنم داره خوب پیش میره رمان اگه وسطاش بازم با بازی با احساساتش گند زده نشه تو رمان.
پارت ها هم که ماشالاه نمیگذاشتی بهتر بود والا!
🙁
پس تا همه طرفدارای رمان رو از دست ندادین بجنبین خواهشا التماسا دستورااااا
نویسنده آیا خبر داری داریم سال ۱۴۰۱ رو شروع میکنیم و شما دارید از سال ۹۹ این رمان رو می نویسی و هنوز تموم نکردی ؟؟؟
آیا میدونستی این یعنی بی احترامی به مخاطب و از دست دادن دنبال کننده هات ؟؟ایا میدونستی جدا از این ها مورد فحش و عنایت قرار میگیری؟؟ایا میدونستی که حداقل باید یه اطلاعی بدی و اگر خودت شرایطش رو نداری ادمین یک اطلاع بده ؟؟
چون واقعا دیگه دارم نگران میشم که خدایی نکرده اتفاقی برات افتاده
ادمین اگر مشکلی هست لطفاً به مخاطبان اطلاع بده تا حداقل به ناحق نویسنده مورد بی احترامی و شماتت قرار نگیره
سلام توروخدا زود بزار دیگه اما لطفا هجانم توش داشته باشه اینکه همش شد گریع اه حالا جوری باشه که دل ادم بسوزه اشکال نداره ن بخاطر کوصشعر علکی انقد گریه کنه لطفا یکم هجان تر و عاشقانه تر باشه
رمان جذابیت خودشو داره از دست میده والا یا کلا فایل کامل رمان رو بزار یا دیگه ننویس…..
دیدگاه *سلام نويسنده جان .ميشه تاقبل ماه رمضان تموم كن رمان رو،آخه بايدروزه بگيريم ونميشه افكارمون درگيرمسائل عاشقانه كه گاهي تحريك پذيرن باشيم حيفه،هركي موافقه بگيدتانويسنده جان عمل كنه.
دلبر نویسنده این رمانم ترنمه ؟
من اصلا باورم نمیشه اون رمانا تا اخر جالب بود اما این رمان به این قشنگی بود اولش داره روز به روز ضعیف تر میشه
نویسنده رسیدگی کنه !
دیدگاه *سلام توروبه حرمت ان ماه شعبان ميشه اينقدربرامون كلاس نزاري،وديرپارت جديدبزاري.فكركنم شماازانتظاركشيدن ماخوشت مياد،بخداداره يادمون ميره چي خونديم.
لطفاً پارت بعدی رو هم زود منتشر کنید داستانش خیلی جذاب ، عاشقانه و هیجانی بود یعنی من اونقد هیجان داشتم که بقیشو بخونم که خدا میدونه😍من فکر میکنم که هنوز ادامه داره درسته؟ من که دوست دارم ادامه داشته باشه
منتظرم🙂
منتظر رمانهای جذاب شما😍
واینکه لطفاً عاشقانه تر و هیجانی تر باشن😍
و چیز دیگه هم اینه که کلمات رو درست بنویسید یعنی بعضی جاها من حتی متوجه نشدم چی نوشتین🤔
و تعریف داستان رو از حرف هایی که بینشون ردوبدل میشه جدا کنید بعضی جاها چسبیده به تعریف داستان
❤❤و اینکه نشانی ایمیلم رو به اسم عشقم گذاشتم❤❤🤗
چه خوب میشود اگه هفته ای یک بار یه پارت میزاشتی خیلی بهتر بود وقتتم زیاد نمیگرفت
خ شحال شدم بت این پارت بعد مدت ها یه پارت درست حسابی
بعدیو زود زود بزار لوطفااا😊😊😍
خوشحال شدم با این پارت بعد مدت ها یه پارت درست حسابی زود زود بعدی ووو بزار لوطفااااا😊😊😍