رمان صیغه استاد پارت 79 - رمان دونی

بدنم از زمين جدا شد و حس مي كردم كسي داره تكونم ميده. دلم مي خواست از خواب وحشتناكي كه توش دوباره به خيانت متهم شده بودم و همه چيزم ازم گرفته شده بود بيدار شم؛ اما انگار خوابم بيشتر از اين حرفا واقعي جلوه مي كرد كه درد شديدي تو سينه ام اجازه بيدار شدن نمي داد.

– ساغر من بيدار شو…
ضربه نسبتاً محكمي به گونه ام خورد و انگار از رويا پرت شدم توي واقعيت.

چشمام و باز كردم و خيره سقف بالاي سرم شدم. من كجا بودم؟! درد گونه ام به خاطر چي بود؟!

– محض رضاي خدا يه چيزي بگو ساغر سكته كردم! داشتي خواب مي ديدي چيزي نيست.

نگاهم و از سقف گرفتم و به صورت مضطرب هامون انداختم. خواب بود… پس چرا انقدر واقعي بود؟!

جسم سردي به لبام چسبيد و متوجه ليوان آب شدم. چند قلپ از آب و خوردم صاف نشستم.

هامون موهام و از توي صورتم كنار زد و پشت گوشم فرستاد.
– جايي ات درد مي كنه؟! مي خواي بريم دكتر؟!

پاهام و توي شكمم جمع كردم و بغضم و قورت دادم.

– ميشه يه چيزي بگي؟!
نگاهم و بهش انداختم و زمزمه وار گفتم: خوبم.

تازه نگاهم به تيپ رسمي اش افتاد. داشت مي رفت دانشگاه. پس چرا اينجا بود؟!

– چرا نرفتي؟!
– داشتم لباس مي پوشيدم ديدم داري خواب مي بيني اومدم بيدارت كنم. الان حالت خوبه؟!

– خوبم.
لبخند زدم و سرم و روي زانوهام گذاشتم.
– برو ديرت ميشه. من حالم خوبه.

بوسه اي روي موهام زد و از جا بلند شد.
– هر چيزي احتياج داشتي بهم زنگ بزن. خودتم خسته نكن، بايد استراحت كني.

سرم و تكون دادم و لبخندي به روم پاشيد كه بيشتر حس اضطراب و منتقل مي كرد.

جديداً انقدر كه منزوي شده بودم حتي هامونم نگران كرده بودم. دست خودم نبود كه ثانيه به ثانيه زندگيم شده بود استرسي كه ذره ذره قلبم و مي جويد.

حتي دقيق نمي دونستم واسه چي انقدر استرس دارم! ناراحتي گيتي؟! اما اون كه درست و حسابي نمي فهميد. خيانت كردن؟! اما هيچي به زور نبود. از دست دادن هامون؟! اما هامون كه فعلاً كنارمه!

دستم و بين موهام فرو بردم و چنگي بينشون زدم. خودمم از دست خودم كلافه بودم؛ هامون طفلك كه ديگه واقعاً حق داشت.

از روي تخت هامون بلند شدم و تو اتاق خودم رفتم. يه دست لباس كامل برداشتم و توي حموم اتاق هامون رفتم كه اگه مامان گيتي سر زده اومد حداقل من و لخت نبينه و فكر بد كنه؛ همين جوري هم كلي حرف بارم كرده بود.

لباسام و توي سبد لباساي كثيف هامون انداختم تا همه رو بندازم توي ماشين لباسشويي.

وان حموم و پر كردم و بدنم و توي آب داغ رها كردم. آب تا گردنم بالا اومد و سرم به لبه وان تكيه دادم.

انقدري خسته شده بودم كه اگه توي آب بيفتم نگران زنده بودن يا نبودنم نباشم. همه عالم و آدم از من دل كندن، خودم كه سهله!

اه ساغر بس كن ديگه! انقدر گريه كردي چشات در نيومد؟! حداقل يه روز و بدون گريه شروع كن.

با دقت و آهستگي بدنم و شستم و وقتي كه حس كردم خستگي بيمارستان و اتفاقاي عجيب اين چند وقت از تنم پاك شده، حوصله تن پوش هامون و تنم كردم.

آستيناش تا زانوهام مي رسيد و قدش انقدر واسم بلند بود كه روي زمين ميفتاد.

حوله كوچيكي دور موهام پيچيدم و از حموم خارج شدم. قبلاً از سه ساعت حموم رفتن دو ساعت و چهل و پنج دقيقه اش و با حوله جلوي تلويزيون يا سر گوشي بودم؛ شايد الان افسرده شدم كه دلم مي خواد سريع لباسام و بپوشم.

تي شرت آستين كوتاه با طرح ميكي موس و تنم كردم و شلوار مشكي رنگم كه روي رونش يه طرح گربه داشت پام كردم. دمپايي روفرشي هام و پوشيدم و موهام و با سشوار هامون تا حد كمي خشك كردم.

از اتاق هامون بيرون رفتم تا يه چيزي بخورم چون كم كم داشتم ضعف مي كردم. همين كه پام و توي آشپزخونه گذاشتم صدايي باعث شد سه متر از جا بپرم.

– كلفت هاموني يا خانم خونه اش؟!
صداي نحس همون زنيكه رو مخ بود! يعني گيتي ام قبل از اينكه از دست و پا بيفته همچين زبون نيش عقربي داشته؟! هامون طفلكم چي كشيده از دستش!

اوهو! از كِي تا حالا مالك هامونم تو شدي ساغر؟!
سمت مامان گيتي برگشتم و خيلي خودم و كنترل كردم كه با اخم و عصبي ترين لحنم جوابش و ندم.

– اولاً كه سلام، دوماً من كلفت نيستم، فقط پرستار گيتي خانمم.

– پرستار گيتي خانم تو اتاق هامون حموم مي كنه يا تو يكي سوگولي خونه شدي؟!

دستام بي اختيار مشت شد. اگه هامون اينجا بود جرأت نمي كرد اين طوري بهم توهين كنه.

– جاهايي كه به نفعت نيست لال ميشي جالبه! صبحونه گيتي رو دادي يا پي علافي بودي؟!

– داشتم مي اومدم آماده كنم.
پوزخند زد و ازم رو گرفت.
– سريع باش. گيتي نبايد اُفت قند كنه.

پشت سرش اداش و در آوردم و چشم غره اي بهش رفتم كه حالا جلوي در اتاق گيتي وايساده بود.

از چيزايي كه هامون مخصوص گيتي گرفته بود تا به خاطر تحرك نداشتن چاق يا دچار مشكل نشه، براش صبحونه آماده كردم و توي سيني گذاشتم.

در اتاق و با آرنجم باز كردم و رفتم تو. صداي مامان گيتي باعث شد سه متر از جا بپرم و سيني از دستم ول شه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سکوت تلخ pdf از الناز داد خواه

    خلاصه رمان :         نیکا دختری که تو یه شب سرد پاییزی دم در خونشون با بدترین صحنه عمرش مواجه میشه جسد خونین خواهرش رو مقابل خودش میبینه و زندگیش عوض میشه و تصمیم میگیره انتقام خواهرشو بگیره.این قصه قصه یه دختره دختری که وجودش پر از اتشه پر از اتش انتقام دختری که میخواد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیاهپوش pdf از هاله بخت یار

    خلاصه رمان :   آیرین یک دختر شیطون و خوش‌ قلب کورده که خانواده‌ش قصد دارن به زور شوهرش بدن.برای فرار از این ازدواج‌ اجباری،از خونه فراری میشه اما به مردی برمیخوره که قبلا یک بار نجاتش داده…مردِ مغرور و اصیل‌زاده‌ایی که آیرین رو عقد میکنه و در عوضش… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهشید
مهشید
2 سال قبل

فقط میتونم بگم خااااککک دو عالم تو سرت نویسنده

سونیا
سونیا
2 سال قبل

اهای نویسنده
اهای مدیر رمانو بدین من بنویسم
خواهش میکنم لطفاااا
بنده تند تند پارت مینویسم اصلا نویسنده بیا من پارت بنویسم ولی تو بزار توی سایت
از طریق واتساپ یا اینستا برات تند تند پارت مینپیسم تند تند بزاری تو سایت

Ayda
Ayda
2 سال قبل
پاسخ به  سونیا

همینجا تو دیدگاه بزار عزیز

Parla
Parla
2 سال قبل

نشستم ببینم آخرش چی میشه بابا فقط دیالوگ های تکراری میزاری این چه رمانیع آخه من الان چییی بگم خداییش آبروی بفیه نویسندع هارو بردی بسه دیگه ماه به ماه یدونه پارت میزاری اصلا خجالت نکش تو برو استراحت کن تفریحنو برو مردم رو هم اینجا علاف بزار جمع کن خودتو نویسنده

گل سرخ82 neda
گل سرخ82 neda
2 سال قبل

اصلا فک نکنم نویسنده جان زحمت خوندن رمانو بکنه

گل سرخ82 neda
گل سرخ82 neda
2 سال قبل

اصلا فک نکنم نویسنده جان زحمت خوندن نظرات رو بکنه🙄

😐
😐
2 سال قبل
پاسخ به  گل سرخ82 neda

😐😐😐😐😐☹

Tara
Tara
2 سال قبل

و در آخر اینکه مطالب جالبی بود لطفا دیگر نفرستید🤣😂🙂

Tara
Tara
2 سال قبل

ودف😶😐😐🤣😂😂😂😂😂
این دیگه چی بود من بعد شیش ماه اومدم پارت هاشو خوندم همش مزخرف بود همش
یعنی چی خدایی چرا وقت تلف میکنید برا این رمان
تو تلگرام و روبیکا هزار تا رمان بهتر از این هست
همه رمان شده ی دیالوگ اونم اینکه ساغر ت چت شده هامون زن دارع فلان کارو بکن فلان کارو نکن والا خودت خسته نشدی نویسنده اینا چ مزخرفاتیه مینویسی آبرو هرچی نویسنده س رو بردی

☺☺
☺☺
2 سال قبل

دوستای گلم من رمان مینویسم و الانم نمیخوام مثلا تبلیغ کنم اما من میخوام رمانم رو تو اینستا بزارم هم رمان هم چالش فکر کنم بدونین چیه و اگر این کار رو کنم حماین میکنین

دلبر
دلبر
2 سال قبل
پاسخ به  ☺☺

عزیزم پیجتو میشه بفرستی فالوت کنیم🍓😚🙂🍒

☺☺
☺☺
2 سال قبل
پاسخ به  دلبر

maryam.am-gممنون عزیزم خوشحال میشم من این پیجم رو تازه زدم و دوس دارم رمانم رو تو این پیج بزارم اگر حمایت شم😘

Nages
Nages
2 سال قبل

و اینکه یکمم قضاشو ةغییر بدین بد نیست دختره یا همش داره گریه میکنه یا داره فکر میکنه
والااااا
مگه دروغ میگم 😒😒😏😪😾

فاطمه
فاطمه
2 سال قبل

خسته نباشي پهلوان خداقوت دلاور كه بعدچندوقت حسابي گندزدي بحالمون.ديگه ننويس خسته شديم ازاين ماهي يك پارت ا

آرام
آرام
2 سال قبل

میشه لطف کنی دیگه ننویسی

ملیسا
ملیسا
2 سال قبل

الهی دستتون خسته شد😏 من واقعا شرمنده هستم که اینقدر بهتون زحمت می‌دیم 😕دیگه چی باید گفت باعرض معذرت اما درک و شعور کافی رو ندارید این زمان سه سال در حال تایپ من تو این سه سال با تمام مشغله هایی که داشتم اما چند کتاب با تعداد صفحات بالا و پیش از ۵۰ رمان که حداقل هر رمان کمتر از ۵۰۰ پارت نداشت تموم کردم اما رمان شما هنوز در حال تایپ

به نظرم خودتون رو خسته نکنید چون دیگه مخاطبی به نظرم راغب نیست به ادامه خوندن

Nages
Nages
2 سال قبل
پاسخ به  ملیسا

چقدر کم میزارید خب
هر پارتی ۳تا خط هست جون ادمو به لب میترسونید تا یه پارت بزاری
خیلی تنبلی ها

سونیا
سونیا
2 سال قبل

خیلی کم مینویسید
اگع مایل هستین رمان رو بدین من ادامه بدم
هیچی نباشه هم زیاد مینویسم هم هر دو روز یه بار پارت میزارم

ملیسا
ملیسا
2 سال قبل
پاسخ به  سونیا

خدا خیرت بده مارو هم نجات میدی

M.A.B
M.A.B
2 سال قبل
پاسخ به  ملیسا

ولا اگر اینطور بشه که عالیه من خودم الان تا اخر این رمان رو قشنگ تر تصور کردم واقعا من و دوستام باهم این رمان رو شروع کردیم یکبار کلافه بودیم از دست نویسنده من خودم یه ادامه ایی براش ساختم من خودمم رمان مینویسم در این حد طولش نمیدم واقعا یبار گفتم تو اینستا یا تلگرام خودم ادامشو بنویسم اما خب یه رمان دارم مینویسم هنوز وکاملش نکردم و چون یکی دیگه نوشته بودش بیخیال شدم🤣

سونیا
سونیا
2 سال قبل
پاسخ به  ملیسا

قربونت
من هم وقتم زیاده
هم رمان نوشتم یه زمانی
هم قوه ی تخیلم قویه

سوگند
سوگند
2 سال قبل
پاسخ به  سونیا

وای عاااالی میشع

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل
پاسخ به  سوگند

واقعا خیلی خوب میشه من فکر کنم ۲ هفته ای میشه این پارتو خوندم الان دوباره اومدم یه سر بزنم ببینم پارت ۸۰ اومده که دیدم خیال باطل هنوز پارت جدید نیست 🙁

ویولت
ویولت
2 سال قبل

خیلی کم می‌نویسید مخاطب های رمانتون رو از دست میدید و دیر به دیر به معنی ترین پارت هارو میزارین من الان یکی از طرفداران پروپاقرص این رمان و قلم عالی هستم که متاسفانه پشیمون شدم از خوندن رمان

Nashenas
Nashenas
2 سال قبل

منم با نظر دوستان موافقم
واقعا این کار توهین ب شعور خواننده های رمان هست
ما هرچند کم اما وقت میزاریم برا خوندن رمان
بعد یکماه انتظار ی پارت گذاشتین ک همش در حال رفت و آمد یا فکر کردن هستن
ینی هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد
خواهشا یکم احترام بزارین ب ما خواننده ها

😑
😑
2 سال قبل

بعد یه ماه خسته نباشی واقعن؟!

چهارتا خط اخه😑😑😑😑😑😑

حیف حوصله ام سر میره وگرنه عمراً میخوندم

ویولت
ویولت
2 سال قبل
پاسخ به  😑

خیلی کم می‌نویسید مخاطب های رمانتون رو از دست میدید و دید به دیر به معنی تربت پارت هارو میزارین من الان یکی از طرفداران پروپاقرص این رمان و قلم عالی هستم که متاسفانه پشیمون شدم از خوندن رمان

ماهک
ماهک
2 سال قبل
پاسخ به  ویولت

توروخدا یکی این رمانو بنویسه خیلی قشنگه من دوسش دارم هر روز میزنم پارت ۸۰ ولی نمیاد اعصابم خورد میشه

سونیا
سونیا
2 سال قبل
پاسخ به  ماهک

قربونت
من هم وقتم زیاده
هم رمان نوشتم یه زمانی
هم قوه ی تخیلم قویه

.......
.......
2 سال قبل
پاسخ به  ویولت

سلام نویسنده عزیز لطفا تو یک قسمت رمان رو دیگه تمومش کنید
….کتی داشته فیلم بازی میکرده واصلا مریض نبوده وهامون هم متوجه میشه وازهم جدا میشن واز همسر صیغه ایش ساغرم یک بچه به دنیامیارن وتمام.

M
M
2 سال قبل
پاسخ به  😑

ننویس دیگ دستاتو خسته نکن

:)
:)
2 سال قبل

کاش حداقل برای خواننده احترام قائل بودین و بعد این همه مدت وقتی پارت میزارین یه پارت بلند و درست و حسابی باشه نه ۱۰ خط خزعبل.
بعد این همه تایم الان باید این رمان تموم میشد ن ک تازه وسطاش باشه:/
من جای مدیر سایت بودم رمان و مختومه اعلام میکردم و رمان و می‌بستم ب خاطر بی‌نظمی نویسنده
#مردم_معطل_شما_نیستن

سوگند
سوگند
2 سال قبل
پاسخ به  :)

نویسنده بی نظم نیس… اون رمانو داده مدیر ، کم کاری از مدیرع

دسته‌ها
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x